02

225 72 5
                                    

هر روز برای بکهیون عجیب تر و عجیب تر میشد. اون
چیزهای جدیدی از حمومشون روی میز چانیول پیدا کرد. اون از یه برند جدید از شامپو و صابون استفاده میکنه و یه برند جدید از عطر که صادقانه برای اون بوی تعفن میده.
اون عطر طبیعی چانیول رو دوست داره. یه عطر بتا، چیزی که فکر میکنه، اما هنوز نمیتونست این بخش رو فراموش کنه که چیز دیگه ای رو از چانیول حس کرده. این عطر خیلی مجذوب کننده و گیرا بود، با یه کم عسل و مشک، و اون نمیخواست باور کنه که این از سمت سهونه چون اون هیچوقت مجذوب آلفا نشده.
عطرش فرق میکنه، اون ازش مطمئنه. اما از وقتی که چانیول شروع به استفاده از یه برند متفاوت از عطر میکنه، بکهیون دیگه نمیتونه اون عطر مجذوب کننده رو حس کنه و اون شروع کرد به شکایت کردن درباره اش.
"چانیول میشه لطفا استفاده از اون عطرو تموم کنی؟ این واقعا بوی گندی میده!" بکهیون درحالی که بینی اش رو میپوشوند غر زد.
"این بوی خوبی میده، هیچ مشکلی نداره." چانیول همزمان با گفتن شونه ای بالا انداخت و به استفاده از عطرش ادامه داد.
اما اگه اون بخواد صادق باشه، عطری که اون شروع به استفاده ازش کرده واقعا بوی گندی میده. اون وقتی فروشنده ی آنلاین گفت که بوش خوبه نمیدونست که قراره یه همچین بویی بده. لعنت، معلومه که اونها دروغ میگن تا یه نفر وسایلشون رو بخره، اون باید میدونست.
"شاید بخاطر اینکه تو یه بتایی، دماغ من یکم حساسه میدونی؟ ولی تو اینو دقیقا از کجا خریدی؟"بکهیون کمی شروع به سرفه کرد.
"آنلاین. این واقعا ارزون بود پس من تصمیم گرفتم امتحانش کنم." چانیول درحالی که وسایلش رو بلند میکرد گفت. بکهیون دوباره سرفه کرد و چانیول با نگرانی نگاهش کرد.
"هی، تو حالت خوبه؟ اگه مریضی لازم نیست خودت رو مجبور کنی بری کلاس."
بکهیون سرش رو تکون داد و و کیفش رو پشتش تاب داد. " من خوبم، این فقط یه سرماخوردگیه حدس میزنم بخاطر اینه که زمستون نزدیکه. من خودم میتونم برم کلاس، تو با اون عطرت دنبال من نیا." چانیول نگاه کرد که بکهیون از اتاقشون بیرون رفت و آه کشید.
"وااه مرد. بوی تعفن میدی!" سهون سریع بینی اش رو پوشوند وقتی که چانیول صندلی کناریش رو برداشت. اونها توی کافه تریا بودن و یه هفته از زمانی که اون شروع به استفاده از اون چیز متعفن کرده بود و همچنین بکهیون تصمیم گرفته بود که ازش دوری کنه میگذشت، پس برای امروز اون انتخاب دیگه ای جز غذا خوردن با سهون نداشت.
"میشا لطفا صداتو بیاری پایین، تو خجالت زدم میکنی." چانیول زمزمه کرد و جعبه ی ناهارش رو بیرون آورد.
" اما جدی مرد، عطرت خیلی قویه. از چی استفاده میکنی؟" سهون درحالی که بینی اش رو میپوشوند شکایت کرد.
" از یه سرکوب کننده ی عطر آلفا استفاده میکنم. این به نظر تاثیر داره اما به نظر میاد بکهیون ازم دوری میکنه."چانیول درحالی که با چنگالش به غذاش سیخونک میزد آه کشید.
"خب کی نمیکنه؟ اون احتمالا حتی نمیتونه عطرتو تحمل کنه." سهون سرش رو تکون داد " از کجا این سرکوب کننده ی فرومون رو گرفتی، من نمیدونستم یه همچنین چیزهای بوگندوی گوهی وجود دارن."
"آنلاین. من یه مقاله درباره ی یه آلفا که همه چیزش شبیه من بود دیدم و ازش درباره اینکه چطوری مشکلش رو حل کرد پرسیدم." چانیول درحالی که غذاش رو میجوید گفت.
"و تو باورش کردی که این جواب مشکلته؟" سهون ریشخندی کرد. "تو درباره ی خطرناک بودن رسانه ی جمعی تو این روزا چیزی نمیدونی؟ این میتونست یه کلاهبرداری باشه! چی میشه اگه این وسیله باعث خطر برای تو یا بکهیون بشه؟ اصلا دربارش فکر کردی؟" پسر جوون تر درحالی که با دست هاش شکل های عحیب غریبی تو هوا درمیاورد گفت.
"اما الان یه هفته اس که دارم ازش استفاده میکنم هیچ چیز بدی اتفاق نیوفتاده نه برای من و نه برای بک..اوه" چانیول بعد از اینکه یه ضربه ی سخت از پسر جوونتر دریافت کرد خودش رو عقب کشید و پشت گردنش رو مالوند.
"پس چی؟ تو منتظری یه اتفاق بد بیوفته قبل از اینکه حرکتتو بکنی؟" سهون  با اوقات تلخی گفت و پیشونیش رو مالوند. " آیگو، این هیونگ. من باید باهات چی کار کنم؟"
"شاید؟" چانیول با خنگی جواب داد.
"شایددد؟!؟ چرا تو..."
سهون دست هاش رو به قصد زدن توی سر چانیول بالا برد وقتی که یهویی یه تازه وارد جوون با عجله وارد کافه تریا شد و توجه بیشتر دانشجوهای داخل رو به خودش گرفت.
"چا..چانیول سونبه! بکهیون رو به کلینیک بردن، لازمه که سریع بری اونجا!"
بکهیون؟ نه، این نمیتونه باشه! چانیول سریع از صندلیش بلند شد، ناهارش رو روی میز رها کرد و با عجله و تا جایی ک میتونست سریع از کافه تریا بیرون رفت.
"ایششش! من میدونستم که این اتفاق میوفته." سهون سریع وسایلش رو چنگ زد و چانیول رو تا کلینیک دنبال کرد.
چانیول درحالی که منتظر نتایج بکهیون بود معذب روبروی میز پرستار نشسته بود. اون انگشت هاش رو توی هم میپیچوند درحالی که داشت خودشو برای اتفاقی که افتاده سرزنش میکرد.
بکهیون بهش گفته بود که استفاده از اون چیزارو تموم کنه اما اون اصرار داشت که به استفاده ازشون ادامه بده به خاطر ترس از اینکه امگا بوی واقعیش رو بفهمه. اون فکر میکرد که کارهایی که انجام میده برای دوتاشونه اما در حقیقت، همه ی این مدت اون یه آدم خودخواه بود.
چانیول دستش رو توی موهاش فروکرد و چندین بار به خودش فحش داد. "تو هم اتاقی بکهیون، پارک چانیولی؟" پرستار از ناکجاآباد پرسید، و چانیول رو سوپرایز کرد.
"آمم، بله منم." چانیول با لکنت گفت.
"نتایج آزمایش بکهیون اینجاست. اون بخاطر نفس تنگی از هوش رفته." پرستار درحالی که برگه های توی دستش رو میخوند گفت.
"چ.‌..چی؟"
"اون به چیزی آلرژی داشته و و این محرک تنگی نفسش شده. تو اتفاقی نمیدونی که اون چی میتونه باشه؟" پرستار با شک به چانیول نگاه کرد.
"من...من واقعا نمیدونم. من نمیدونستم به خاطر اینکه کل این هفته ازم دوری میکرد. و من مطمئنم که اون خیلی درباره ی غذاهایی که بهشون آلرژی داره مواظبه." چانیول پشت سرهم جوری که تقریبا یادش رفت چطوری باید نفس بکشه گفت.
پرستار به آرومی خنده ی ریزی کرد. "این درباره ی غذایی که اون خورده نیست آقای پارک. این درباره ی چیزیه که اون تنفس کرده." چانیول یخ زد و توده ی داخل گلوش رو قورت داد.
همه چیز روشن شد.
"من..من فکر میکنم این به خاطر عطر منه."
"تو مطمئنی که این فقط یه عطر ساده اس؟" پرستار به برگه های توی دستش نگاه کرد و عینکش رو پایین آورد. "تو میدونی که بکهیون به چه چیزی آلرژی داره؟"
چانیول زمانی که فکر میکرد به پایین روی زمین نگاه کرد . "خب، اون به خیار آلرژی داره. این همه ی چیزیه ک میدونم."
"پس شاید عطری که خریدی با رایحه ی خیار بوده." پرستار استدلال کرد که باعث شد چشم های چانیول گرد بشه.
"این غیرممکنه! چرا من بخوام چیزی رو که برای بکهیون خطرناکه رو سفارش بدم؟ و من مطمئنم چیزی که آنلاین سفارش دادم رایحه ی خیار نبود." چانیول دفاع کرد.
"داری راستش رو میگی پارک چانیول؟" پرستار درحالی که با چشم های جدی به مرد نام برده شده نگاه میکرد گفت. " من خیلی کنجکاو بودم که چیزی رو ازت بپرسم و الان تو اینجایی."
تپش های قلب چانیول بالا رفت.
"بهم بگو آقای پارک . چطوری قانون های دانشگاه رو که میگن یه آلفا و امگا نمیتونن اتاقشون رو شریک بشن رو دور زدی؟"
دقیقا اونجا، چانیول حس کرد که روحش فقط بدنش رو ترک کرده و اون داره غش میکنه.

Sweet lies (Persian translate)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant