04

209 64 3
                                    

"بکهیون ، تو داری هیت میشی؟"
بکهیون در جواب ناله کرد صورتش رو به سینه ی چانیول مالید. "درباره ی چی حرف میزنی؟ من فقط میخوام بوت کنم."
پسر کوتاه تر خودش رو به آلفا قفل کرد انگار که اون داره دنبال چیز دیگه ای میگرده و موج دیگه ای از فرومون های شیرینش آزاد کرد که باعث شد چانیول روی تختش بیوفته، زانوهاش ازش بیرون اومده بود.
این اولین هیت بکهیون بود، معلومه که اون نمیدونه چه اتفاقی براش افتاده.
بکهیون در حالی که پسر بلند تر با وحشت بهش نگاه میکرد آروم آروم به پایین حرکت کرد تا اینکه به شکم چانیول رسید.
"ب..بکهیون! داری چی کار میکنی؟"
امگا با چشم های خمار به بالا و اون نگاه کرد. "من...فقط میخواستم عطرتو بو کنم." اون جوابش رو تکرار کرد و به پایین به لگن چانیول نگاه کرد، اون خودش رو تا جایی که برامدگی واضح پسر بلند تر روبروی صورتش قرار بگیره پایین آورد و چانیول خودش از دیدن چادری که همین الانم روی شلوارش شکل گرفته بود شوکه شد.
عطر بکهیون همه جا رو پر کرده بود که باعث میشد سر چانیول گیج بره، اون نمیتونست درست فکر کنه و حتی یه ماهیچه رو هم تکون بده. فرومون های امگا اون رو ضعیف میکرد. همه چی خیلی سریع و ناگهانی اتفاق افتاده بود و اون زمان اینکه خودش رو آماده کنه نداشت.
بکهیون گونه اش رو به لگن چانیول مالید، جایی که عطرش قوی تر بود. امگا تصمیم گرفت که شلوار چانیول رو باز کنه اما پسر بلندتر سریع بازوهاش رو چنگ زد، اون رو بالا کشید و به پایین و به تخت چسبوند.
"بکهیون، لازمه که خودتو نگه داری!"
"فقط.. یکم لمس." بکهیون ناله کرد و با چشم های اغواگر عمیقش به سمت بالا به آلفا نگاه کرد، صورتش قرمز شده بود و لب هاش از آب دهنش که از لیس زدن های مداومش بود برق میزد. امگا زانوهاش رو خم کرد، اون رو به لگن چانیول زد و پسر بلند تر با اون تماس کوچولو لرزید.
'دارو' چانیول فکر کرد و اون از اینکه فورا این رو قبل از اینکه کل کنترلش رو از دست بده به یاد آورده بود، خوشحال بود. اون  قدرت و نیروی باقی مونده اش رو جمع کرد تا از بکهیون دوری کنه و تقریبا توی راه آشپزخونه افتاد.
دانشکده داروها رو برای امگاهای توی دوره ی هیت تامین میکنه، این چانیول رو آروم کرد اما هنوزم یه مشکل وجود داره.
'بعضی از داروها ممکنه روی بعضی از امگاها کار نکنه پس در صورت اتفاق لطفا به درمانگاه گزارش بدین، ما فقط لازمه یه دز جدید یا یه دسته جدید از دارو رو تجویز کنیم.'
چیزیه که پرستار ها وقتی داروها رو بهشون میدادن گفتن.
چانیول به دوتا بطری دارو زل زد، در شگفت از اینکه کدوم یکی کار میکنه. اون اخم کرد و تصمیم گرفت اونی که سمت چپه رو امتحان کنه، اون فورا هردو دارو رو برداشت تا فقط مطمئن بشه که این موثره و سریع به اتاقشون برگشت، اما وقتی فرومون های شیرین امگا رو نفس کشید سر جای خودش ایستاد. اون باعث میشد عقلش و کنترلش رو از دست بده، اون جوری بود که انگار داره با خودش میجنگه. این داشت شبیه خودش دربرابر گرگش میشد.
"الان نه، بکهیون به کمکمون احتیاج داره!"
چانیول ناله کرد و سرش رو لمس کرد. گرگش داشت به سرش حمله میکرد.
"اون مخصوصا به کمک من نیاز داره!"
"نه! تو ریسک این که ما یه انگشت روی اون بزاریم رو نمیفهمی؟ "
"تو نمیفهمی که اگه ما توی هیتش کمکش نکنیم این خطرناک تر میشه؟!"
"من متاسفم اما... من نمیتونم تحمل کنم بکهیون تا ابد ازم متنفر باشه."
"تو یه ترسویی! تو لیاقت نداری که یه آلفا باشی، اگه فقط میتونستم از بدنت بیام بیرون ، این کارو خیلی وقت پیش میکردم!"
"خب، تو نمیتونی پس هیچ انتخاب دیگه ای به جز انجام چیزایی که من میگم نداری." چانیوول به هیچ کس به طور ویژه گفت، چشم هاش از مشکی به کهربایی تغییر رنگ داد.
"متاسفم ، اما اگه ما  کارها درست انجام ندادیم ، من مجبور میشم که کنترل بدنت رو بگیرم . بکهیون جفت ماست ، تو نمیتونی انتظار داشته باشی من تا ابد مخفیش کنم!"
"چی؟"
چانیول سرش رو تکون داد و به آروم آروم جلورفتنش ادامه داد، اون اجازه نمیده که گرگش کنترلش رو ازش بگیره، این داره خطرناک میشه. اون روی تخت، جایی که بکهیون روش لم داده بود نشست و به امگا کمک کرد که بشینه.
"بک، اینجا، داروتو بگیر."
بکهیون ناله کرد و درحالی که دست های چانیول رو به عقب هل میداد زبونش رو به سختی بسته نگه داشت. "نه! من اینو نمیخوام! من فقط چانیول رو میخوام!"
چانیول وقتی یه فکر احمقانه به سرش فشار آورد ناله کرد و آه عمیقی کشید.
"تو به داروت احتیاج داری تا تورو آروم کنه." اون دوباره تلاش کرد اما بکهیون باهاش جنگید.
"من متاسفم." چانیول قبل از اینکه دارو رو توی دهن خودش بزاره زمزمه کرد و آروم آروم صوتش رو نزدیک بکهیون خم کرد، چونه ی امگارو نگه داشت.
"بازش کن." دستور داد، و امگا با خوشحالی لب هاش رو از هم باز کرد. چانیول صورتش رو جلوتر آورد و لب هاش رو به مال بکهیون فشار داد بعد زبونش رو توی دهن امگا سر داد، جا به جا کردن دارو به دهن دیگه موفقیت آمیز بود.
امگا به نرمی ناله کرد و چانیول با اون گوش به زنگ شد اما اون عقب نکشید. اون باید مطمئن میشد که بکهیون داروش رو قورت میده. چانیول سرش رو به یه سمت کج کرد و در حالی که تلاش میکرد دارو رو جلو تر هل بده زبونش رو توی حفره ی خیس امگا عمیق تر سر داد تا به گلوی امگا رسید. بکهیون دارو هارو قورت داد و کمی سرفه کرد که باعث شد از بوسه عقب بکشه.
چانیول اون رو روی تخت برگردوند و روتختی رو روی بدن کوچولوش کشید، دعا کرد که داروها کار کنن.
"من کمکش میکنم." گرگش دوباره حرف زد. چطوری گرگش یاد گرفته بود باهاش حرف بزنه؟
"خفه شو." چانیول درحالی که به امگا خیره شده بود گفت.
"چه مدته که داری این راز رو ازش مخفی میکنی؟"
چانیول یخ زد. "من فکر میکنم، تا جایی که بتونم تا برای گفتن بهش آماده باشم، اوکی؟"
"اگه تو بار اول بهش دروغ نمیگفتی ما لازم نبود مثل الان زجر بکشیم. ما خیلی بهش نزدیکیم، اما این حس رو میده که انگار هنوز توی سایه ها مخفی شدیم."
"اگه من اون روز دروغ نمیگفتم... اگه من حقیقت رو بهش میگفتم، ما این توانایی رو نداشتیم که اینجوری کنار بکهیون بمونیم." چانیول به نرمی گفت، یه فلش بک از اون خاطره ی غمگین اومد توی ذهنش. اینکه الان بهش فکر میکنه غم انگیزه، اما اون، اون روز خوشحال ترین آدم بود.


Sweet lies (Persian translate)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin