07

219 61 3
                                        

سهون درحالی که منتظر سه امگا بود که از اتاقشون بیرون بیان دور اتاق نشیمن کوچیک رو میچرخید. هیچ وقت این هیجان رو از اینکه یه تماس از چانیول داره حس نکرده بود. اون منتظر یه تماس دیگه بود اما بعدش هیچی نیومد. اون جلوی در اتاق خواب رفت و در زد.
"کارتون تموم شد؟ گوش کنین، اونقدری وقت نداریم که تلف کنیم."
در ناگهانی باز شد و سهون وقتی لوهان رو که از اتاق بیرون میومد رو دید لبریز از ستاره شد. امگا با اون موهای مسی بلوند و خط چشم های سیاهش، جین پاره ی تنگش و کت چرم مشکی اش نسبت به وقتی که قبلا یونیفرم پوشیده بود متفاوت دیده میشد. لوهان لبخند زد و انگشتش رو روی چونه ی سهون گذاشت تا دهنش رو ببنده.
"هی نگاش کن، آب دهنت ریخت."
سهون گوشه ی لب هاش رو پاک کرد و فهمید که احمق بود، گلوش رو صاف کرد.
"واقعا لازمه که اون رو بپوشی؟ ما نمیریم که از پارتی لذت ببریم میدونی، میریم که هیونگ من رو نجات بدیم."
"من واقعا میدونم، اما هنوزم ما داریم میریم پارتی. پارتی هیونا کامله و حداقل من نمیخوام مثل خرخون ها به نظر بیایم،" لوهان توضیح داد و دست هاش رو بهم زد. "اما میدونی، من ستاره ی اینجا نیستم، تو باید بخش اصلی رو ببینی!"
لوهان داد کشید و به داخل اتاق رفت و درحالی که بکهیون رو باخودش میکشید بیرون آورد. "بهترین تیکه رو ببین، بیون بکهیون."
سهون همینکه بکهیون از اتاق بیرون اومد یه ابروش رو بالا انداخت، اگه سهون فکر میکرد که بکهیون خوشگل و جذابه، الان فکر میکنه بکهیون ده برابر بیشتره. امگا چشم هاش رو با همون خط چشم مشکی لوهان خط چشم کشیده بود، موهای نقره ایش مرتب به شکل یه ویرگول روی پیشونیش ریخته بود. یه لباس ساده ی مشکی پوشیده بود و یه شلوار تنگ پاره پاره که رون های توپر و باسن پهنش رو بغل کرده بود.
"واقعا لازمه این هارو بپوشیم؟" بکهیون درحالی که لباسش رو پایین میکشید، معذب گفت.
"معلومه! تو واقعا فکر میکنی اگه هودی و شلوار گشاد بپوشیم اونها اجازه میدن بریم داخل؟ نه. این چیزیه که یه سازمان مخفی انجام میده. اونها با کسایی که برای جاسوسی میان دعوا میکنن،" لوهان لبخند زد و موهای بکهیون رو درست کرد. "تو خیلی خوب به نظر میای، اوکی؟ ازش خوشحال باش."
"تو و بازی سازمان مخفیت. جدا،" بکهیون صورتش رو پوشوند.
"اوکی، اوکی. ما باید بریم. چانیول هیونگ الان اونجاست و به کمکمون نیاز داره. کارت های دعوتمون آماده است؟" سهون پرسید درحالی که یه تیکه از دعوت نامه رو نشون میداد که از کسی دزدیده بود چون دعوت نامه ها محدود بودن.
اون دو سر تکون دادن و کارت دعوت های خودشون رو نشون دادن. کیونگسو با یه حالت تاریک روی صورتش آخرین نفر از اتاق بیرون اومد. "من حس... مزخرف و احمقانه ای برای دومین بار دارم."
لوهان خندید و به پسر کوتاه تر اطمینان داد که خوب به نظر میرسه و اونها این کارو فقط امشب برای اولین و آخرین بار انجام میدن. بعد از چند لحظه قانع کردن هر چهار نفر بالاخره تصمیم گرفتن که قبل از اینکه خیلی دیر بشه حرکت کنن.
رانندگی تا خونه ی کیم واقعا کوتاه بود اما برای بکهیون حس تا ابد بودن میداد مخصوصا که اون جین تنگ رو پوشیده بود و توی نیمه ی پایینی بدنش حس چسبیدگی و فشار داشت.
اون وقتی یادش اومد لوهان چی گفت و مجبورش کرد که اون جین تنگ رو بپوشه اخم کرد. 'تو یه باسن خوب داری بک پس لازمه که این رو بپوشی و چیزی که داری رو نشون بدی.' بکهیون از این فکر ها سرخ شد. اون میدونه که یه باسن خوب داره، بعضی وقت ها مردم حتی با دخترها اشتباه میگیرنش به خاطر هیکل ظریفش اما اون هنوزم بیشتر میخواد این رو مخفی کنه تا نشونش بده.
"اوکی دوستان، رسیدیم." لوهان شروع کرد و همه رو جمع کرد. "ما فقط لازمه از نگهبان ها رد شیم و ما خوبیم. از هرچیزی که دارین فقط برای رد شدن از اونها استفاده کنین."
"خیلی بده، من چاقو نیاوردم." کیونگسو گفت و یه نگاه عجیب از سهون و بکهیون گرفت.
"کیونگسو، نه. ما نمیریم که کسی رو بکشیم. منظورم این بود که از دلبری، ظاهر و هرچیزی استفاده کنین! گرفتین؟" لوهان گفت و همه سرتکون دادن.
"خیلی خب. بریم!"

Sweet lies (Persian translate)Where stories live. Discover now