پارت 3

5.4K 674 40
                                    

جیمین:
الان تقریبا یه هفته ازمرگ مادرم میگزره، ومن باکسی حرف نمیزنم ازوقتی که مادرم مرده پدرخوندم بیشتر منو میزنه وهرشب دوستاشو دعوت میکنه تاصبح باهم نوشیدنی میخورن و مست میکنن .تو تمام مدتی که دوستاش تو خونه هستن میرم تواتاقم ودروقفل میکنم، تا بلایی سرم نیاد آخه اونا فقط یه مشت آدم عوضین.یه شب که تواتاقم داشتم کتاب میخوندم یکیشون هی به درمشت میزد تامن دروباز کنم ولی من دستامو گذاشتم روی گوشام تاصداشو نشنوم بماند که بخاطر این کار کلی کتک خوردم، تمام تنم پررد خون مرده کمربنده، چرااین بلاهاسرمن میاد؟چون پدرومادرم خودخواه بودن ومنو تنها گذاشتن؟یابخاطر بدن وفیسیه که دارم؟کاش هیچوقت قیافم این طورنبود،کاش بدنم ظریف ونحیف نبود که به چشم دیگران یه وسیله باشم.خب الان صبح فک کنم دوستای لاشیش رفتن یواش لباس فرمم وپوشیدم ،درویواش بازکردم واطراف ونگاه کردم ناپدریم روزمین باکلی بطری مشروب پخشه حتما زیاد خورده بهتره جیم شم ازاتاق بیرون اومدم و ازخونه بیرون زدم وبه سمت محل کارم راه افتادم، خب من این ترم ومرخصی گرفتم چون کارخوب پیدا کردم که وقتم پربود .وارد کافی شاپ شدم وتواتاق لباسامو عوض کردم.

/سلام
باصدای کسی ازافکارم بیرون اومدم یه دختر کیوت وبامزه بود.

+سلام/توباید تازه کارباشی درسته ؟+بله خانم تازه کارمو شروع کردم/من مسئول اینجا هستم رزان پارک میتونی رزی صدام کنیلحنش بهم آرامش میداد باخنده سرمو به نشونه تفهیم تکون دادم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

+سلام
/توباید تازه کارباشی درسته ؟
+بله خانم تازه کارمو شروع کردم
/من مسئول اینجا هستم رزان پارک میتونی رزی صدام کنی
لحنش بهم آرامش میداد باخنده سرمو به نشونه تفهیم تکون دادم.
+خوشبختم رزی
/خب امروز اولین روز کاریته پس نمیخوام زیاد بهت سخت بگیرم میتونی پشت میز سفارشاتو بگیری.
+ممنون
بعداز لبخندی که۳تحویلم داد ازاتاق بیرون رفت،به نظر دختر خوبی میاد، جیمین زود باش بروسرکارت انقد فک نکن اینو باخودم گفتم و رفتم تابه کارام برسم.

بعداز کافی شاپ :
کارم زود تموم شدچون امروز زیاد شلوغ نبود رفتم داروخونه قرصای قلبمو گرفتم وپیاده به سمت خونه حرکت کردم چون دوچرخم وبعداز اون تصادف همونجا ول کردم دیگه بدردم نمیخورد چون شکسته بود پول زیادی هم برای خرید یه دوچرخه جدید نداشتم. راستی اون تصادف، چرا انقدر اون مرد ازدستم عصبانی بود من که ازش عذرخواهی کرده بودم ولی اون، اصلا به حرفام توجه نکرد زورشم خیلی زیاد بود قیافه زیبایی داشت اما خشن بود. انگارمیخواست منوبکشه(میخواست بکشتت دیگه عزیزم 😅😅)به خاطر اون عوضی مادرمو ازدست دادم. بغض گلوم وگرفته بود کم کم به خونه نزدیک میشدم که دیدم یه ماشین باکلاس باشیشه دودی وکنارش چندتا هیکل گنده وایستادن ازکناراون ماشین رد شدم ووارد خونه شدم.
داشتم بی توجه به افرادی که توخونه بودن به سمت اتاقم میرفتم که اون چندش صدام کرد
^هی پسر سلام بلدنیستی یاباید بهت یاد بدم.
سرمو آوردم بالا بهش نگاه کردم کنارش یه مردشیک باکت وشلوار مشکی نشسته بود وبهم پوزخند میزد راستش اصلا حس خوبی از نگاهش نداشتم.
+س..سلام
^ایشون آقای کوان جیونگ هستن صاحب شرکت های تجاری جیونگ ومن تورو به ایشون فروختم.
باحرفش انگار تمام یخای قطب وروسرم ریختن میدونستم اون یه عوضی پس فطرته ویه روزی همچین بلایی سرم میاد ولی نه به این زودی.همین طور که بهم خیره شده بود گفت:خب جیمین حرفارو که خودت شنیدی تو ازالان دیگه مال منی وبدون اجازه من کاری نمیکنی بعدبه افرادش دستور داد تامنو ببرن. بافکری که توسرم جرقه زد به خودم اومدم.
+ببخشید آ..آقای جیونگ می...یشه قبل..از ر.‌رفتن برم چندتا چ..یز ازاتاقم بررردارم.بالکنت ازش پرسیدم.

جیونگ:یکم باخودم فکر کردم من خیلی وقته اونو میخوام ازوقتی که جلوی مدرسه دیدمش الان داشت بدون هیچ دادو حواری ازم درخواست میکرد لبخند زدمو گفتم:بسیار خب ولی زود برگرد من تمام مدت وقت براین کاراندارم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جیونگ:
یکم باخودم فکر کردم من خیلی وقته اونو میخوام ازوقتی که جلوی مدرسه دیدمش الان داشت بدون هیچ دادو حواری ازم درخواست میکرد لبخند زدمو گفتم:بسیار خب ولی زود برگرد من تمام مدت وقت براین کاراندارم. باحرفام برق توی چشماشو دیدم وسریع به سمت اتاقش حرکت کرد.

جیمین:
خیل خب زیاد وقت ندارم پولامو که یواشکی پس انداز کرده بودم از زیر بالشم برداشتم .هودیمو پوشیدم وازتوی کشوم قرصمو برداشتم که چشمم به عکس مادرم افتاد قطره اشکی ازگوشه چشمم پایین اومد سریع به خودم اومدم عکس وقرص توجیب هودیم گذاشتم وبه پنجره نگاه کردم افرادش درست زیر پنجره بودن پس به سمت پنجره اونور اتاقم رفتم کسی اونجانبود یواش پنجره روبازکردم داشتم ازروی شیروونی پایین می اومدم که باصدای گربه ترسیدم وپام لیزخورو افتادم زمین زانوم بخاطر تصادف درد میکرد حالا بدتر شده بود. لنگان لنگان بلندشدم وازاونجا دورشدم.تقریبا ۸تاکوچه رو باپاهای لنگم دوییدم، درست وقتی که فکر میکردم کسی دنبالم نیست دستی منو کشید وبه دیوار پین کرد‌.







پارت 3لطفا نظراتتونو برام بفرستید
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫

My hard love🥀🖤Where stories live. Discover now