پارت16

5.2K 495 52
                                    

جیمین:

بعد ازاینکه هِدیَمو کادو کردم اونو پشتم قایم کردم تابه ددی نشون بدم یه مجسمه ازخودم وخودش ،دروبازکردم ورفتم تواتاق، تونستم ددیو ببینم  ولی خیلی عجیب بود یه جعبه کوچیک هم روزمین انداخته بود.
بلندشد وبه سمتم اومد که از حرکت یهوییش ترسیدمو به در تکیه دادم.
_نباید بهت اعتماد میکردم،میدونستم توبی ارزش ترازاین حرفایی یه هرزه
چراداشت اینارو میگفت؟نکنه حالش خوب نیست. جلو رفتم یکی ازدستامو ازپشت سرم بیرون آوردم میخواستم بزارم روشونش که به شدت دستمو پس زد
_ به من دست نزن
باترس دستمو پس کشیدم حالا مطمئن شدم حالش خوب نیست چشماش رنگ خون بود یواش ازش دور شدم تویه حرکت میخواستم ازدر برم بیرون که ازپشت منو گرفت‌
+ولم...کن‌ توحالت خوب نیست...گفتم...
ادامه حرفم بابرخورد سرم به دیوار به جیغ ختم شد اومد جلو موهامو تومشتش گرفت.
_بهم نشون میدم سزای خیانت به من چیه دیگه بهت رحم نمیکنم.
کشون کشون منو به اتاق بازیش برد ومن چهار دست وپا دنبالش میرفتم .
منو روزمین پرت کرد ورفت سراغ کشوی مخصوصش شمع،دیلدو بزرگ،شلاقای مختلف، گک وچندتاوسیله دیگه که اسمشونو نمیدونم به سمتم اومد لباسامامو پاره کرد حتی باکسرمو منو به دستبندای بالای سقف آویزون کرد هرچی التماسش میکردم گوش نمیداد اون یه آدم دیگه شده بود.

شخص سوم:
£کاری که بهت سپردمو تموم کردی؟
"بله قربان
جیونگ پوزخند شیطانی روبه جکسون زد.
£آقای وانگ دیدین این نقشه جواب میده بزودی نتیجشو میبینین.
جکسون متقابلا پوزخندی زدو الکلشو تاته سر کشید وگفت:میدونستم آدم باهوشی هستین اما نه انقدر بازی جالبیه.
£جالب ترم میشه.


کوک روصندلی نشسته بود وسیگارمیکشید به جسم روبروش که تنش پراز ردشلاق وتیغ بود وشمع خشک شده روی نیپلش، خونی که ازبین پاهاش میریخت وصورت خشک شده از اشکش نگاه کرد اون 1ساعت تموم بدتراین شکنجه ها رو روی جیمین پیاده کرد حتی بهش تجاوز کرد.
به مجسمه تو دستش نگاه کرد
_اینو برای من گرفتی؟
+جیمین بی حال ترازاین حرفا بود باوجود گک تودهنش سخت نفس میکشید چون کوک نصف اتاق وتاریک کرده بود، درد قلب جیمین بیشتر ازاین حرفا بود.باتکون دادن سر تایید کرد.
_اوه یادم نبود نمیتونی حرف بزنی
جلو رفت وگک خاردارو ازدهنش کشید که کناره های لبش پاره شد ودوباره بیشتر ازقبل هق هق کرد.
مجسمه رو زیر پاهای جیمین گذاشت ازش دور شد واسلحشو درآورد.
_ممکنه خورده های مجسمه پاتو زخمی کنه مشکلی که نداری؟
جیمین بابی حسی نگاهش میکرد میدونست اشتباه کرد عاشق کسی شده بود که ذره ای بهش علاقه نداشت اون نمیدونست که کوک ازعشق اون وبخاطر خیانتی که فکر میکنه درحقش شده اینطور دیوونه شده.
بنگگگگگگگ

صدای اسلحه توکل عمارت پیچید وهمه رو بیدار کرد

÷هی چی شده؟
=نمیدونم
$منم نمیدونم
#صداازاتاق کوک میومد.

My hard love🥀🖤Where stories live. Discover now