جونگ کوک:
بعداز دادو بیدادای جین کلافه باشوگا اراتاق بیرون اومدیم رفتیم پایین رومبل نشستیم.
$نمیخوای لباساتو عوض کنی؟
یه نگاه به لباسام انداختم باخون نقاشی شده بود ولی یکم اذیت کردن که ایرادی نداشت😏😏
_چرا مگه چشه لباسام مشکلی داره؟
بایه قیافه پوکر نگام کردو گفت.
$نمیدونم تعریفت ازمشکل چیه ولی پاشو لباساتو عوض کن باخون پسره غسل شده.
_کی گفته خون پسرست؟
باتعجب نگام کرد
$پس چیه؟
رفتم کنارش رومبل نشستم یواش کنار گوشش زمزمه کردم
_اون هرزه ها خیلی عصبانیم کردن نتیجش این شد.
بالحنم مور مورش شد وگفت
$یعنی این خون مال...
حس شوخی ازسرم پرید سرجام برگشتمو پامو روی هم گذاشتم
_خب حالا قیافتو اینطوری نکن مال پسرست.
$ههه فک کردی من گولتو خوردم من ازاولشم می...
باصدای داد جین حرفش قطع شد
÷کوککککک
پوکر جواب دادم
_چیه؟
جلوم دست به سینه وایساد
÷نمیخوای حرف بزنی؟
_نه مثلا میخوای چیکار کنی؟
بایه نگاه ترسناک بهم سمت آشپزخونه رفت شوگا هم جیکش درنمیومد بعدچن دیقه بایه کفگیر از آشپزخونه اومد بیرون
÷نظرت راجبش چیه جناب جئون جانگ کوک
_حالا که فک میکنم حرف زدن وترجیح میدم.
نه اینکه ازش بترسما اما خب خیلی درد داشت یه بار دیگه باهاش هوسوک وزد دوروز تمام بیهوش بود بخاطر اینکه بهش گفت مامان.
÷اون بدبخت کیه که اینطوری درب وداغونش کردی؟
منم تمام ماجرارو براش تعریف کردم.
_آخخخخ
باکفگیرش محکم کوبید روکلم
_من که تعریف کردم چرامنو زدی؟
÷توبخاطر یه دلیل فاکی این کارو باهاش کردی؟
_خب میدونی اذیت کردنش خیلی بهم حال میداد منم ازاین فرصت استفاده کردم.
$میخوای باهاش چیکارکنی؟
_هرکاری که دلم بخواد به هیچ کس ربطی نداره دیگه تو کارای من دخالت نکنین.
دوباره همون آدم سرد همیشگی شدم واونا اینو خوب فهمیدن براهمین چیزی نگفتن. داشتم میرفتم تواتاقم که جیهوپ وارد عمارت شد . به سمتم اومدو گفت :هی اون یارویی که گفته بودی اتاق آماده شکنجه شدنه.
اینارو باذوق میگفت اون دیوونه عذاب دادن برقیست ولی به شدت منو اعضای باندو دوست داره .
_باشه تو برو منم الان میام. باگفتن باشه سمت اتاق شکنجه زیر عمارت رفت منم رفتم لباسامو عوض کنم
که چشمم به جسم روی تخت افتاد اصلا یادم نبود اینجاست یواش رفتم کنارش یه چیزایی وزمزمه میکرد، داشت هذیون میگفت
+ما..مان...تو..کجایی..میخ..ام بی..ام پیش..ت..هق
توخواب هق هق میکرد. جلوتر رفتم دستمو رو پیشونیش گذاشتم داشت تو تب میسوخت بیخیال گفتن به جین شدم وکنار تخت لگن آب وپارچه رودیدم، انگار هیونگ فکراینجاشو هم کرده بود. پارچه روخیس کردم روسرش گذاشتم .میخواستم دستمو رو سرش بزارم که اون صدای لعنتی تومغزم به صدادراومد اونم توروول میکنه مثل مادرت اون هیچ ارزشی نداره فقط یه پسربچه بی همه چیزه.
دستمو پس کشیدم واخم کردم ویکی از خدمتکارا رو صداکردم:هاااان
•بله قربان؟
_نمیخوام تواتاقم باشه ببرش تواتاق ته راهرو.
•چشم قربان.
بی توجه بهش رفتم حمام لباسامو عوض کردم و به سمت اتاق شکنجه رفتم._خب خب مااینجا چی داریم؟
جیهوپ سریع به حرف اومد.
=یه سگ که فک میکنه به صاحبش وفاداره.
_هوم ما بااین مدل سگا چیکارمیکنیم؟
جیهوپ ادای فک کردن درآورد وگفت.
=خب پادشاه مافیا همیشه مارو باشکنجه های خفن سوپرایز میکنه پس من نمیدونم.
_پوزخندی بهش زدم وگفتم:نظرت چیه ببینیم
بدون شنیدن جواب از جیهوپ به سمت اون مرد رفتم که بهش جریان برق وصل بود.
،هر..کاری...کنین...من...حرف نمیزنم.
_امتحانش که ضرر نداره. خب برای سگی که پاچه میگیره وباب میل صاحابش رفتارنمیکنه یه روش خاص هست.
جیهوپ که به من زل زده بود گفت:منظورت عقیم سازیه.
یه بشکن زدم
_آفرین حالا که جواب درستو دادی خودت انجامش بده
جیهوپ که انگار منتظر همین کلمه بود رفت ازروی میز چاقو برداشت وبه سمتش رفت که صدای مردوشنیدم
،اگه...بهتون...ببگم...چی...به...من...میرسه؟
رفتم جلوش موهاشو کشید م صورتش ازدرد جمع شد .
_چطور به خودت جرعت میدی بامن معامله کنی هان؟میدونم یه خانواده شلوغ داری میخوای برات کمشون کنم؟
باحرفم چشماش رنگ ترس گرفت
،خواهش میکنم...اونا...گناهی...ندارن...باشه حرف میزنم...ولی با...اونا..کاری نداشته باش.بعد از اینکه ازش اعتراف گرفتم گفتم:میبینی وفادار ترین سگاهم دست صاحابشونو گاز میگیرن. هوپ نمیخواد عقیمش کنه ولی یکم روشنش کن وفردا شبم آمادش کن تا مینِس ازش پذیرایی کنه.
$اطاعت پادشاه(پوزخند)
ازاونجا بیرون اومدم ولی صدای داد اون مرد که بخاطر جریان برق بود خنده رولبام آورد وخندون وارد عمارت شدم.دوروز بعد
جیمین:
بادرد بدی تو کمرم وسرم چشمامو بازکردم تویه اتاق غریبه بودم یه سرم به دستم وصل بود . باهجوم خاطرات و اون مرد زخمی شدنم و...اشک تو چشمام جمع شد. که صدای در منو به خودم آورد.
÷هی کیوتی بلند شدی؟
یه مرد خوشتیپ بود با لبای قلوه ای+بله...من کجام؟
÷امارت جئون
منظورش که همون مافیایی دیوونه نبود؟بود؟
÷آره همون مافیایی سادیسمی
انگار ذهنمو میخوند باتعجب نگاش کردم.
÷بیخیال پاشو بیابریم یه چیزی بخوری دوروز هیچی نخوردی؟
من که میدونم شاید ازاینجا زنده بیرون نمیرم ولی باید شانسمو برافرار امتحان کنم.ولی الان نه ،اون مرد خوشتیپ به سمتم اومد یواش منو بلند کرد که از درد اخی گفتم، یکی ازدستاشو پشت گردنم واون یکی وزیر پاهام گذاشت .
÷چون دردداری خودم تاپایین بغلت میکنم.
به نظر آدم خوبی میومد سرم وتوسینش پنهون کردم چون مطمئنن الان مثل لبو شدم، اونم بانگاه بهم کیوتی گفت به سمت پایین رفت غافل ازبلاهایی که قرار بود سرم بیاد.پارت7
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
تو معرفی گفته بودم کوک سادیسمیه پس کاراش طبیعیه😅😅😅
YOU ARE READING
My hard love🥀🖤
Fanfictionکوکمین/مافیایی/خشن/هپی اند جیمین پسر 18ساله ای که ناراحتی قلبی داره وباپدرخونده بدجنس ومادرمریضش زندگی میکنه چی میشه اگه جیمین بعدازخرید با ماشین جئون جونگ کوک بدترین وبی رحم ترین مافیای کشور تصادف کنه پایان یافته❌