شخص سوم:
جونگ کوک باسرعت ازماشین پیاده شد به افرادش دستور داد تمام دانشگاه وبگردن. خودش هم به سمت کلاسای همکف رفت ، دریکی ازکلاسارو بازکرد، کاملا متروکه بود وبهم ریخته.
چشمش به خون کنار پنجره افتاد خون بانوک انگشتش لمس کردگوشیشو درآوردو سعی کرد تابتونه به دوربینی که همراه جیمینه وصل بشه اما موفق نشد.
لعنتی به خودش فرستادو ازکلاس بیرون رفت که دید افرادش 4نفرو گرفتن
،قربان اینا داشتن ازدر پشتی فرار میکردن.
کوک جلوتر رفت چونه یکی ازاونا روبین دستاش گرفت، اون همون پسر بود که میخواست جیمین ولمس کنه.مشتشو توصورت پسر فرود آورد. وباداد گفت.
_کجاست؟ پارک جیمین کجاست؟
پسر باترس خون گوشه لبشو پاک کرد
&من...نمیدونم...ی...یه مرد بالباسای شیک...اونو باخودش...برد.
_این آشغالا رو ببرین تاجانگ حسابی ازشون پذیرایی کنه.
،بله قربان
افراد کوک روسر اون 4تاپسر کیسه گذاشتن وهمراه خودشون بردن. جونگ کوک همراه ماشین دیگه به عمارت برگشت.
_پیدات میکنم، میکشمتجیمین:
باسردرد چشمامو باز کردم تو یه اتاق غریبه بودم وسرم باند پیچی شده بود. خواستم بلند شم که دیدم یکی ازدستام زنجیر شده. اتفاقات دیروزوخوب یادمه اون کوان جیونگ منو آورد اینجا؟حالاچیکارکنم؟ارباب منومیکشه؟
£وقت خواب
باشنیدن صدای آشنایی سرمو کج کردمو بهش نگاه کردم.
£چراازدست من فرار میکنی جیمینی؟من دوست دارم.
بیشتر ازاین ساکت نموندم
+ولی من حتی یه ذره هم دوست ندارم ولم کن.
باچهره عصبی به سمتم اومد که خودمو تو تخت جمع کردم.
£چرا؟بخاطر اون عوضیه؟جواب منو بده؟
مشتشو به دیوار کوبید که ترسیدم
£چه بخوای چه نخوای تو ازاین به بعد مال منی وبدون اجازه من حق هیچکاری نداری فهمیدی؟دلم نمیخواد به همسر آیندم آسیب بزنم .
چشام ازاین بزرگتر نمیشد همسر؟من؟
+چرادست ازسرم برنمیداری من فقط یه زندگی آروم میخوام تو میتونی بهترازمنو پیداکنی تا...
باداد وسط حرفم پرید
£گفتم من فقط توی لعنتی ومیخوام آخر همین هفته هم ازدواج میکنیم اگه این کارو انجام ندی ضمانت نمی کنم جئون جونگ کوکت آسیب نبینه من بادشمن قسم خوردش پیمان میبندم تااونو ازبین ببرم مگر اینکه تو بامن ازدواج کنی.
اینارو گفت وازاتاق بیرون رفت وجیمین وبااشکاش تنها گذاشت.سه روزبعد
عمارت جئون
شخص سوم:الان سه روزه که جونگ کوک به ماشین کشتار تبدیل شده وباکچکترین خطایی ازجانب دیگران اونارو به جهنم میکشونه جین ونامجون ازماموریت برگشتن .همه ازاین حالت کوک وحشت داشتن.
نامجون گفته بود که جیونگ فردمشهوریه وکشتنش ممکنه براشون دردسر تازه داشته باشه.
اما کوک فقط به یه چیز فکر میکرد کشتار.جونگ کوک:
تواتاقم نشسته بودم وسیگارمیکشیدم که شوگاو جیهوپ وارد شدن.
_بهتره کارمهمی باشه.
=مهمه
جیهوپ ادامه حرفو برعهده شوگا گذاشت.
$ببین قاطی نکن خب این میتونه یه فرصت باشه فقط گوش کن.
کوک صبرش تموم شده بود جاسیگاری و به یه طرف پرت کرد.
_حرف بزن
$ببین جیونگ میخواد خب...باجیمین ازدواج کنه مراسمم فرداست مراسم بزرگیه مامیتونیم...
حرفش بافریاد کوک قطع شد
_نه اون نمیتونه اون فقط مال منه، من میفهمین
اون دونفرساکت شدن که نامجون وارد اتاق شد
€من یه نقشه دارمروز مراسم
جیمین:چندتا ازخدمتکارا اومدن زنجیرارو بازکردن ومنو همراه خودشون بردن، خیلی دلم برای اون سنگدل جذاب تنگ شده.حتما منو فراموش کرده چون ازاولشم براش ارزش نداشتم، تنها یه چیز توسرم بود فرار...
لباس تنم پوشوندن وموهامو درست کردن ورفتن، به اشکام اجازه دادم تاراه خودشونو بازکنن سرمو رو زانو هام گذاشتمو هق زدم که درباز شد.
جیونگ همراه یه مرد وارد شد.
£زودباش کارتو بکن
باتعجب چشامو بین اون دونفر چرخوندم مرد بایه آمپول به سمتم اومد محکم ازشونه هام گرفت وبرخلاف تقلاهام اونو به گردنم تزریق کرد.
£بیبی توکه فکرنکردی من بهت اطمینان میکنم اینم برااینه که فرارنکنی.
پاهام شل شد نزدیک بود بیفتم زمین که جیونگ منو گرفت وبه خودش چسبوند.
£نترس میتونی حرف بزنی برای جواب مثبت ،اینم تاشب خوب میشه.
+تو...یه ع...
£نه جیمین من یه عاشقم عاشق تو...مراسم:
نمیتونستم تکون بخورم رو صندلی نشسته بودم مهمونی بزرگی بود ازبیشتر کشور ها مهمون اومده بودن جیونگ مشغول خوش وبش کردن بامهمونا بود.
بغض داشتم اما حس خالی شدن نداشتم.دلم واقعا برای اون ارباب بی رحم تنگ شده.
=وای خیلی متاسفم
ازفکر بیرون اومدم باچشمام به بدنم نگاه کردم که کلش بخاطر شراب قرمز شده بود جیونگ باعصبانیت به سمتمون اومد. کل مردم داشتن نگاهمون میکردن.£ای لعنتی چیکارکردی زود این گندو جمعش کن تا نابودت نکردم.
همه پیش خدمتا ماسک مخصوص داشتن
=چشم الان
اون پسر به سمتم اومد وآروم زیر کتفمو گرفت وبلندم کرد جیونگ به همه گفته کسالت دارم.بعد چنددقیقه منو میکشید سمت درپشت سالن برد بابی جونی حرف زدم.
+کجا...میریم...
چشمم به نگهبانا افتاد که روی زمین افتاده بودن.
=بعدا میفهمی قبلش
به سمتم برگشت وپارچه ای روی چشام بست بعد منو روکولش انداخت و بردبعد ازچند دقیقه حرکت وایستاد فک کنم منو توماشین گذاشت ،ماشین باسرعت حرکت کرد منم بی جون سرمو رو جسم نرمی بود.
بااحساس دستی که سرمو نوازش میکرد احساس گرما کردم که صورتشو نزدیک گوشم آورد.
_دلم برات تنگ شده بود موش کوچولوپارت13لذت ببرین
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
CZYTASZ
My hard love🥀🖤
Fanfictionکوکمین/مافیایی/خشن/هپی اند جیمین پسر 18ساله ای که ناراحتی قلبی داره وباپدرخونده بدجنس ومادرمریضش زندگی میکنه چی میشه اگه جیمین بعدازخرید با ماشین جئون جونگ کوک بدترین وبی رحم ترین مافیای کشور تصادف کنه پایان یافته❌