جیمین:
رفتم ازلاکرم کتابامو برداشتم، درشو بستم که یکی ازپشت دستشو گذاشت روچشمام.
+لی نو !دستشو ازروچشام برداشت وگفت
*ای بابا ازکجا فهمیدی
+ماچند ساله باهم دوستیم مگه میشه نشناسم
*باشه اماچرابه من زنگ نزدی کلی نگرانت شدم.
دلم میخواست تمام ماجرارو براش تعرف کنم اما نمیتونستم.
+گوشیم خراب بود تازه درستش کردم.
*آها باشه راستی بابت مادرت متاسفم.
بایاد آوری مادرم آهی کشیدم.
+ممنون .
اومد جلو منو توبغلش چلوند.
+پسرخفم کردی .
*آخ ببخشیدبببخشیدبهتره بریم سرکلاس
+اکی بریم
دستمو گرفتو باهم رفتیم.شخص سوم:
جیمین دوتا قانون ونقض کرد وبه نظرش مهم نبود اما اون از جونگ کوک که باحرص وعصبانیت به اون آغوش نگاه میکرد خبر نداشت.کوک باعصبانیت لپ تابشو بست ورفت تابانامجون خداحافظی کنه چون اوناامروز به ماموریت میرفتن.
_کت شلوار خیلی بهت میاد.
€میدونم جین برام گرفته.
_خب همه چیزو توضیح دادم مواظب خودتون باشین.
€هی این اولین بارنیست منو جین میریم ماموریت.
_میدونم ولی لطفا وسط عملیاتتون(😈😈) ماموریت اصلی وخراب نکنین
توهمون لحظه جین وارد اتاق شد.
÷هی بچه بی تربیت این چه طرز حرف زدن بابزرگترته؟مونی بیابریم زودتر حوصلشو ندارم.
€باشه بریم عزیزم.
داشتن میرفتن که جین برگشت سمت کوک وگفت:
÷اگه یه تارمو ازسرم موچیم کم شه ازخشتک آویزونت می کنم.
کوک پرسید
_موچی؟
÷منظورم جیمینه لطفا باهاش خوب رفتارکن تابرگردم.
_سعی میکنم.جین ونامجون به قصد ماموریت عمارت وترک کردن.
جونگ کوک:الان دیگه کسی نمیتونه جلوم وبگیره راحت میتونم این کیتن وادب کنم. یه نگاه به ساعتم کردم وقتش بود برم دنبالش باراننده سوارماشین شدیم توطول راه به این فکر میکردم چطوری تنبیهش کنم که صدای گوشیم دراومد.
پیام:ناشناس
امروز جیمین زیبا شده اینطور نیست
YOU ARE READING
My hard love🥀🖤
Fanfictionکوکمین/مافیایی/خشن/هپی اند جیمین پسر 18ساله ای که ناراحتی قلبی داره وباپدرخونده بدجنس ومادرمریضش زندگی میکنه چی میشه اگه جیمین بعدازخرید با ماشین جئون جونگ کوک بدترین وبی رحم ترین مافیای کشور تصادف کنه پایان یافته❌