پارت 11

5K 574 22
                                    

جیمین :
چندروز ی از اون روزودرخواستم میگذره وارباب زیادخونه نمیاد برقیه هم همینطور جین هیونگ گفته بخاطر کار نمیتونن زیاد خونه بمونن منو بااین همه بادیگارد تنها گذاشتن، طبق نقشه ای که دارم باید از دانشگاه فرارکنم ولی نباید ضایع بازی دربیارم،داشتم فکر میکردم که در باصدای بدی باز شد.

شخص سوم:

بعد ازدرگیری شدید که باند دشمن وباخاک یکسان کردن(علاوه برجکسون دشمنای زیادی داره)جونگ کوک تیر خورده بود.

بعد از چندساعت که به امارت رسیدن هوسوک جونگ کوک وروکولش حمل میکرد و باهم وارد خونه شدن .
جیمین سریع خودشو جلو دررسوند.
+چیشده؟ارباب حالش خوبه.
جین ونامجون باکمک هوسوک ،کوک و بردن طبقه بالا وجیمین باچشماش اونارو دنبال میکرد.
$هی مینی میتونی برام یکم آب بیاری؟
جیمین نگاهی به شوگاکرد که ازدستش خون میومد.
+بله هیونگ الان میارم.
بعد چنددیقه بایه لیوان آب و جعبه کمک های اولیه پیشش برگشت.
+هیونگ دستت داره خون میاد بزار پانسمانش کنم.
$نیازی نیست خودم درستش میکنم.
+خواهش هیونگ لطفا من انجامش میدم.
بعدکلی خواهش شوگاراضی شد وروی مبل وسط حال نشست وجیمین مشغول پانسمان دستش بود که صدای داد ازطبقه بالا اومد.
$نترس عادیه.
جیمین بعدازاینکه کارش تموم شد از شوگا پرسید چه اتفاقی افتاده شوگا هم اتفاقات وباسانسور گفت بعدشم بهش گفت هرچی کمتر بدونه به نفعشه.

همون طور توحال نشسته بودن که صدای دراومد خدمتکار درو باز کرد تهیونگ باکیسه دارو وارد عمارت شد.
#کجاست؟
شوگا جواب داد
$بالا.
تهیونگ ازپله ها بالا رفت
جیمین نتونست جلو کنجکاویشو بگیره بلند شدیه نگاه به شوگا چشماش بسته بود انداخت ،ازپله ها بالا رفت دراتاق باز بود یواشکی دید میزد.
€خونش بند نمیاد.
÷مونی انقد غرنزن فقط زخمشو باپارچه فشار بده.هوسوک نذار تکون بخوره، تهیونگ سرنگو بیار.
جیمین ناظر ماجرا بود .نمیدونست چرااما دلش برای اربابش میسوخت دلش نمیخواست درد بکشه. کم کم وارد اتاق شد وگوشه ایستاد محکم باناخونش پیرهنشو فشار میداد این صحنه ها برای قلب ضعیفش زیادی بود.
÷هوپ نذار تکون بخوره.
=هیونگ نمیشه بیهوشش کنی؟
÷نه خون زیاد ازدست داده اگه بیهوشش کنم میره کما.
جین بعد کلی کلنجار تیرودرآورد،نامجون مدام باکوک حرف میزد تا هوشیار بمونه بالاخره خونریزیش قطع شد وجین زخمشو بست وبهش یه کیسه خون وصل کرد.
÷هوف تموم شد پسرم خیلی قویه .
بعد بوسه ای روی پیشونی عرق کردش گذاشت.
کوک باصدای ضعیفی به حرف اومد
_ج...جین...آه
÷چیه؟چیزی میخوای زیاد حرف نزن.
_خو...خوابم...می..اد
÷باشه میتونی بخوابی
کوک که انگارمنتظر همین حرف بود به خواب عمیقی رفت.

#تواینجا چیکار میکنی جیمینی؟
تهیونگ گفت وهمه به سمتش برگشتن.
+میخواستم ببینم کمک..لازم دارین؟
÷واقعا ؟میتونی پیشش بمونی؟اگه چیزی شد بهم بگی؟
+بله...میتونم.
بعد اون یکی یکی ازاتاق بیرون رفتن چون واقعا خسته بودن.

My hard love🥀🖤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora