"How do I love again? How do I trust again?"
"چجوری دوباره عاشق شم؟ چجوری دوباره اعتماد کنم؟"
وقتی که رفتی،
قسمتی از من هم با تو رفت.
از وقتی که نیستی
نمیتونم بخوابم.
نمیتونم چیزی بخورم.
من حتی حرف هم نمیزنم.
حتی با جیمین،
یا جین،
یا نامجون،
یا یونگی،
یا هوبی.
و مهم تر از همه
نمیتونم دوباره عاشق شم.
سعی کردم.
من سعی کردم عوض بشم و جلو برم.
ولی نمیتونم.
من به جایی بدونِ بودنِ تو نگاه نمیکنم.
و همینطور نمیتونم اعتماد کنم.
دیگه هرگز اعتماد نمیکنم.
این قسمتیِ که تو گرفتی.
عشق من
اعتماد من
قلب من
روح من.
تو همشو داشتی،
ولی خودخواه بودی.
همشو از من گرفتی.
و به چه دلیل؟
چرا اونها؟
چرا چیز دیگه ای نه؟
یه خاطره دیگه هم دارم؛
وقتی که بکارتم رو بهت دادم.
اون شب جادویی بود.
من احساسِ عالی داشتم.
تو هم همینطور.
تو اولین من بودی.
اولین بوسه
اولین دوست پسر
اولین عشق
اولین شکسته شدن قلب.
YOU ARE READING
Dancing with your ghost | Translated
Fanfiction"عزیزم، چرا باید میرفتی؟ من هنوزم مال توئم ." برگرفته شده از اهنگ 'dancing with your ghost -by sasha sloan' Vkook/Kookv ~author: indecisivemultistan