-محتوای خودکشی-
___________________________________این همون لحظه ای بود که ازش وحشت داشتم.
بلاخره باید میسوزوندیمت.
روی زمین میون شعله ها.
هممون داشتیم به پایین اورده شدن طابوتت نگاه میکردیم.
من خودم رو کنترل کردم
تاجایی که دیگه نمیتونستم.
فریاد کشیدم،
"بس کنید، لطفا بزارین ببینمش"
اونها در کمال تعجب متوقف شدند.
طابوت رو پایین اوردند.
طابوت تو.
بازش کردند.
و من چهرتو برای اخرین بار دیدم.
به زمین افتادم.
دقیقا کنارت و روی زانوهام نشستم.
برام مهم نبود کی داره نگاه میکنه.
خانوادم،
خانواده تو
و دوستامون.
همشون مثل من به تو نگاه میکردند.
موهات رو نوازش کردم
و بعد گونه هات رو.
انگشتام سمت زخمات رفت.
من همیشه اون هارو میبوسیدم.
تو از این کار متنفر بودی،
بر عکس من که عاشقش بودم.
اروم سمت دستت خم شدم و برای اخرین بار بوسیدمشون.
برای بار اخر به لبهات نگاه کردم.
لبهایی که میلیون ها بار بوسیده بودمشون.
لبهایی که لبخند زیبات رو نشون میدادن.
و همینطور لبهایی که نگفتن
تو آسیب دیدی
و من هیچوقت برای این نمیبخشمت.
اما اون ها
لبهای تو نبودند،
شبیه لب هات نبودند،
ولی مهم نبود.
دوباره خم شدم
و بوسیدمت
برای
آخرین
بار.
قبل از این که بلند شم
زمزمه کردم
"عاشقتم، همیشه و تا ابد."
و اون ها در طابوت رو بستن.
کشیدنش سمت زمین سنگی.
من دوباره به گریه افتادم.
پدر و مادرت اومدند و بغلم کردن.
YOU ARE READING
Dancing with your ghost | Translated
Fanfiction"عزیزم، چرا باید میرفتی؟ من هنوزم مال توئم ." برگرفته شده از اهنگ 'dancing with your ghost -by sasha sloan' Vkook/Kookv ~author: indecisivemultistan