Five

328 68 3
                                    

"I stay up all night, Tell myself I'm alright."
"تمام شب رو بیدار میمونم و به خودم میگم که خوبم"

من نمی‌تونم بخوابم.

جوریه که انگار مال تو نیستم.

راحت می‌خوابیدم وقتی تو کنارم بودی و مال تو بودم.

با اینکه میدونم هنوز هم مال توئم

نمی‌تونم بخوابم.

دائما به خودم یادآوری می‌کنم

که حالم خوبه.

ولی نیستم.

چجوری می‌تونم خوب باشم؟

انگار دیگه چیزی نمونده.

تمام احساساتم رفتن.

اشتهام رفته.

همه چیزم رفته.

تو رفتی.

مثل اینکه زندگیم داره خراب میشه

و این خیلی سریع داره اتفاق میوفته.

هوبی امروز اومد.

سعی کرد باهام حرف بزنه.

ولی حرفی نزدم.

حتی سان شاینمون هم نتونست کمکی کنه.

یونگی هم اومد.

هردومون می‌دونیم اون آدم خوبی برای آروم کردن نیست.

کنارم نشست و کمرم رو نوازش کرد.

آروم زمزمه می‌کرد

"همه چیز درست میشه، قول میدم"

ولی نباید قول چیزی رو میداد که نمی‌تونست نگهش داره.

Dancing with your ghost | TranslatedHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin