پدر و مادرت همیشه دوستم داشتن.
توی این سه سال قرار گذاشتنمون
هیچ چیز بدی بهم و راجبم نگفتن.
بعد از سوزوندنت،
تاجایی که فقط کثیفی دور طابوتت دیده میشد،
مادرت بهم یه برگه داد.
"این رو برای تو توی اتاقش گذاشته بود."
گرفتمش و بازش کردم.
' تهیونگ عزیزم،
عشق من. تو برای من همه چیزی و من بخاطر این اتفاق متاسفم. متاسفم که دیگه پیشت نیستم. زمانشه، دیگه افکارم دارن بهم غلبه میکنن. نمیتونم بیشتر از این تحمل کنم. همه فکر میکنن زندگی من عالیه؛ وقتی که نیست. شاید محبوب باشم،بهترین ورزشکار مدرسه، کیوت ترین پسر مدرسه، ولی این به این معنی نیست که آسیب نمیبینم. و فکر میکنم بقیه این رو نمیدونن. اونا میگن من خوشحالم چون محبوب ترین پسر مدرسم و یک رابطه عالی دارم.
رابطه ما عالیه. واقعا هست. و خودت رو بخاطر این اتفاق سرزنش نکن چون هیچ چیز تقصیر تو نیست.
تقصیر منه، مقصرش منم. هیچوقت درمورد احساساتم بهت چیزی نگفتم. نمیخواستم بهت آسیب بزنم و درگیرت کنم. پس بهتره که من برم.
عاشقتم، خیلی خیلی زیاد عاشقتم. ولی افسردگیم لطمه وحشتناکی به زندگیم زده و دیگه نمیتونم تحمل کنم. خستم. از همه چیز. تنها چیزی که ازش خسته نیستم تویی، من هیچوقت از تو خسته نمیشم.
تو همیشه مال من میمونی، همیشه و تا ابد. ببخشید که مجبوری این رو ببینی. ببخشید که قراره توی طابوت ببینیم. ولی بدون که بینهایت عاشقتم و دوستت دارم.با عشق، دوست پسرت، جونگکوک '
اشک از چشم هام پایین میریخت.
برگت رو تا کردم و گذاشتم توی جیبم
پدر و مادرت دوباره بغلم کردند.
"منو ببخش"
زمزمه کردم.
YOU ARE READING
Dancing with your ghost | Translated
Fanfiction"عزیزم، چرا باید میرفتی؟ من هنوزم مال توئم ." برگرفته شده از اهنگ 'dancing with your ghost -by sasha sloan' Vkook/Kookv ~author: indecisivemultistan