"Every night I'm dancing with your ghost."
"هر شب من با روحت میرقصم."
آهنگ ما اومد.
من هر شب بهش گوش میدم.
و بلند میشم
و میرقصم.
چون تو رو میبینم.
میدونم که میبینم،
ولی میرقصم.
دقیقا مثل قدیم ها.
تو دست هات رو دور کمرم میپیچیدی
و من دست هام رو دور شونه هات.
و میرقصیدیم،
پیشونی هامون رو بهم میچسبوندیم و میخندیدیم.
تو منو تبدیل به خوشحال ترین ادم دنیا کرده بودی.
فکر کنم من هم تو رو خوشحال میکردم
ولی
اگه واقعا خوشحالت میکردم
پس چرا من رو ترک کردی؟
امشب زیاد رقصیدم
چون اهنگ روی تکرار بود.
و جیمین داخل اتاق اومد
و وقتی که این اتفاق افتاد،
تو ناپدید شدی.
و من فرو ریختم!
جیمین تونست بگیرم،
و آروم روی زمین نشستیم.
اون من رو به سینش چسبونده بود
و این درحالی بود که یاد اوری خاطراتمون باعث هق هق های بلندم شده بود.
گذشته ما.
و حتی اولین بوسمون.
اون تمام مدت من رو نگه داشته بود
چون تو نبودی که این کار رو بکنی.
YOU ARE READING
Dancing with your ghost | Translated
Fanfiction"عزیزم، چرا باید میرفتی؟ من هنوزم مال توئم ." برگرفته شده از اهنگ 'dancing with your ghost -by sasha sloan' Vkook/Kookv ~author: indecisivemultistan