سلاممم سبز ابیا💙💚
چطورین قشنگای من؟
اینم یه پارت دیگه با کمی تاخیر😁
امیدوارم که دوسش داشته باشین
و حضرت تاملینسون میفرماید که سه چیز را هیچ گاه فراموش نکنید: کامنت ، ووت ، شیر
باشد که رستگار شوید😄دوستون دارم زیاددددد
**************************************
لویی:
اومدم پاشم که دستمو گرفت....
بهش نگاه کردم چشماش بسته بود و سرشو به پشت مبل تکیه داده بود موهاش روی مبل پخش بودبدون اینکه چشاشو باز کنه گفت : کاری که داشتی میکردیو ادامه بده
بعدهم دستمو روی موهاش گذاشت
نمیدونستم دقیقا منظورش چیه که با دستم شروع به نوازش موهاش کردم
وقتی لبخند رضایتو رو لباش دیدم کنارش نشستم و اروم با موهای بلندش بازی کردم
قبل اینکه خوابش ببره صداش زدم
"هری هری!!"یه چشی نگام کرد که حرفمو بزنم
:" اینجا نخواب پاشو رو تخت بخواب "
دوباره چشاشو بست و یه لبخند ریز زد و گفت:" با کمال میل"
رو مبل صاف نشست موهاشو با یه دست بالا داد و چشماشو چند بار باز و بسته کرد و از رو مبل بلند شد
من که تو حال خودم نبود خیلی یکم نگاش کردم که گفت:" راهنمایی نمیکنی تاملینسون؟ خودم باید اتاقو پیدا کنم؟"
تازه فهمیدم چرا منتظر وایساده زود بلند شدم که باعث شد سرم گیج بره میخواستم دوباره بیوفتم رو مبل که دستاش پیچید دور کمرم و اجازه افتادن بهم نداد انگار همون لحظه ام دوباره بوی عطرش توی هوا پیچید ناخداگاه سرمو جلوتر بردمو نفسمو با عطرش پر کردم
اروم زمزمه کرد :"میتونی راه بری؟"
با سر حرفشو تایید کردم
اروم کمرمو ول کرد دوتایی به سمت اتاق رفتیم تو راه با اینکه خودشم اوضاع خوبی نداشت همش حواسش بود که من نیوفتم
به اتاق که رسیدیم سریع رو تخت ولو شد و با یه اخیش بلند چشاشو بست
کنارش دراز کشیدم هوا خیلی گرم بود و منم عادت نداشتم اونجوری بخوابم پس رو تخت نشستمو تیشرتمو دراوردم که دستای گرمش رو پهلوم نشست
اروم زمزمه کرد: "منم گرممه ولی نمیتونم پاشم"
ناخداگاه دستم به سمت دکمه های لباسش رفتم همین جوریش سه تای اول باز بود بقیه شم اروم باز کردم
YOU ARE READING
The way i see you
Fanfictionنفس های گرمش اروم پوست صورتمو نوازش میکرد موج دریا این بار تموم لباسامونو خیس کرد به لباش نگاه کردم عمیقا خودنمایی میکرد سرمو جلو اوردم تا ریه هامو بیشتر از هواش پر کنم که کات... درام/ رومنس/کمدی/ فکشن