پارت 24

294 45 72
                                    

سلام سلامم
با صورتی غرقِ شرممم عذر خواهییی میکنممم
میدونم که خیلی بیشتر از خیلی دیر شد و حق دارین که منو با چوب بزنین ولی واقعا خیلی درگیر بودمو وقت نمیکردمم لطفا عذرخواهیمو بپذرینو دعوام نکنین

☹☹☹☹☹☹☹

امیدوارم لذت ببرین واقعا میدونم که بد موقع دیر اپ کردم ولی لطفا حمایت کنین چیزی به اخراش نمونده
کامنت و ووت فراموش نشه

دوستون دارم سبز ابیای قشنگ من💙💚

دلم تنگتون بودم حسابی:((

**************************

هری:" لو...لویی.. کجا رفتی"

لویی:" من اینجام هری "

هری:" خیلی خوش حالم که اومدیم اینجا"

لویی:" اره منم بیا یکم دراز بکشیم و به صدای اب گوش بدیم"

هری خودشو تو بغل لویی انداخت و دوتایی روی زیرانداز قرمز و سفیدشون دراز کشیدن و چشماشونو بستن و زمان متوقف شد

اره تو؛دقیقا توقف زمانو وقتی میفهمیی که ارامش سراسر وجودتو بگیره

اونم وقتی صدای موج های ابی دریا با صدای قلب کسی که دوسش داری زیبا ترین سمفونی رو بنوازه البته فقط این موقع نیست که زمان متوقف میشه

هری:" نگفتی اخر قصه ات چی میشه؟"

لویی :" پرنسس بدون شاهزاده ام شاد زندگی میکنه"

هری:" یعنی شاهزاده قراره تنهاش بزاره"

لویی:" نمیدونم هری ولی اگه گذاشت شاهزاده دلش به همین خوشه"

هری:" اشتباه میکنی لو پرنسس شاید بدون شاهزاده نمیره ولی هیچ وقت دیگه اون ادمی که بود نمیشه یه چیزی درونش میشکنه و از بین میره"

لویی سره هری که نیمه بلند شده بود تا حرفاشو چشم تو چشمش بگه رو روی سینه خودش برگردوند موهای بلندشو نوازش کرد و اروم زمزمه کرد

لویی:" متاسفم پرنسس"

چشم هاشو اروم باز کرد انگار وزنه های چند تنی بهشون وصل بودنو هر لحظه اینکارو براش سخت تر میکردن
سعی کرد به دور و برش نگاه کنه و تحلیل کنه

کجاست اما چشم های تارش اطلاعات کمی به مغزش میرسوندن اما تخت و کمد بغلش بهش فهموند که اینجا اتاق خودش نیست پس کجا بود؟ لویی کجاست؟

The way i see youWhere stories live. Discover now