پارت 20

309 47 81
                                    

سلامم قشنگ ترین سبزابیای دنیاا💚💙

یه معذرت خواهیی بزرگ و زیاد بهتون بدهکارم
نمیخواستم انقد دیر شه ولی منو ببخشین خیلی درگیر بودم و اصلا وقت نمیکردم بنویسم
دلم براتون حسابی تنگ شده بود

امیدوارم لذت ببرین

*******************

با شنیدن صدای در لعنتی فرستاد و بلند شد

پست چی یه بسته اورده بود بعد از تحویل گرفتنش دوباره رو مبل نشست

دره جعبه رو باز کرد یه جعبه کوچیک دیگه توش بود که یه گردنبند صلیب داشت

گردنبدو تو دستاش گرفت کی ممکنه واسش یه گردنبد بفرسته

توی جعبه رو نگاه کرد یه نامه بود سریع بازش کرد
:" هری عزیز این گردنبدو از دانکستر برات خریدم میخواستم بدمش بهت ولی اوضاع جوری شد که نتونستم  میدونی همیشه اونجوری که ادم فکر میکنه پیش نمیره .. من برای تو چیزی جز درد ندارم رابطه ما به جایی نمیرسه این گردنبدو بهت میدم تا برای همیشه تمومش کنیم ترور مرد خوبی به نظر میرسه امیدوارم کنارش خوش بخت باشی
اگه دوست داشتی نگهش داره اگه نه بندازش بره
لویی تاملینسن"

هری چند بار دیگه ام محتویات نامه رو بالا پایین کرد یعنی لویی انقدر راحت ازش دست کشیده بود

گردنبد تو دستاش محکم نگه داشت و نفهمید کی اشکای گرم خودشونو به گونه اش رسوندن

درسته دلشکسته بود و لویی رو از خودش دور میکرد ولی مگه میشد دیگه دوسش نداشته باشه

جمله ای که تا همیشه تمومش کنیم مثل تیزی تیغی هر لحظه بیشتر تو قلبای هری فرو میرفت

هر بار که میخوند درد تازه تری و بهش هدیه میداد
شاید لویی راست میگفت رابطه اونا دیگه درست نمیشد
همه چی بد خراب شده بود و این قلب هری بود که برای چندمین بار صدای شکستنش گوشاشو پر میکرد


گردنبد و نامه ای که حالا خیس شده بود تو جعبه برگردوند سرشو بین دستاش گرفت

.
سرش سنگین بود فکر میکرد یه دوش اب گرم حالشو بهتر کنه ولی نتیجه ای نداشت دیروز چند سکانس دیگه از فیلمم گرفتنو فیلم برداری تموم شد
شاید اون فیلم الان تنها نقطه اتصال اون دوتا بهم بود و حالا تموم شده بود با حوله رو تختش ولو شد و به گردنبد تو دستش نگاه کرد با اینکه دلش میخواست با همه وجودش اونو بندازه دور یه حس قوی اجازه این کارو بهش نمیده

حس میکرد اون یه تیکه از لوییه دلش میخواست همش نزدیکش باشه با زنگ گوشیش از افکارش بیرون اومد
رافائل:" هی پسر خوبی؟"

The way i see youWhere stories live. Discover now