پارت8

299 41 46
                                    

سلامممممم💙💚
چطورینن؟؟
باعذرخواهی فراوان بابت تاخیر 😕

ولی در جبرانش اتفاقات قشنگ داریممم😍

**************************************

لویی:

با شنیدن حرف لیام چند لحظه ای نفسم حبس شد
‌من که میدونستم بالاخره قراره بگیریمش ولی چرا الان فکر کردن به اینکه قراره به هری نزدیک شم و لمسش کنم انقد داره جلوی نفس کشیدنمو میگیره؟


رفتیم که اماده بشیم لباسامو عوض کردمو

وارد کلاس شدم هری زودتر لباساشو عوض کرده بود وقتی دیدمش چند ثانیه ای خشکم زد

این اولین بار بود که میدیدم موهاشو بالاسرش بسته و گوجه اش کرده

‌خیلی بهش میومد
بغل پنجره نشسته و همین جوری که سرشو به دیوار تکیه داده بود بیرونو نگاه میکرد با صدای لیام به خودم اومدم: کجایی لویی؟ میدونی چند بار صدات کردم؟

سریع برگشتم سمتشو گفتم: ببخشید صداتو نشنیدم چی شده؟

با یه لبخند مشکوک پرسید : حالت خوبه انگار تو یه دنیای دیگه بودی

سرمو تکون دادم گفتم :اره بابا معلومه که خوبم فقط یه لحظه

حرفمو قطع کردو گفت: حواست پرت یکی شد


یکی منظورش چیه فاک نگو که فهمیده زل زده بودم به هری وای نباید انقد ضایع بهش نگاه میکردم
باید یه جوری جمعش کنم فک کن لویی فکر کن با یه سرفه کوچیک صدامو صاف کردمو گفتم منظورت چیه؟ یکی کیه ؟من فقط تو فکر بودم

بدون معطلی جواب داد :منم دقیقا همون ادم تو فکرتو میگفتم

یه چشمک بهم زدو قبل اینکه بخوام حرفی بزنم سمت رافائل رفت تا پلان بعدی رو بگیریم تو دلم به خودم لعنت فرستادم که انقد ضایع رفتار کردم که هری با یه اخم ریز اومد نزدیکم وایساد کاملا یادم رفته بود که تقریبا بحثمون شده بود از اون به بعد همش با این اخم بهم نگاه میکنه

لیام گفت شروع میکنیم من پشت میزم نشستم و هری رفت بیرون

۱۲۳ حرکت

شروع کردم به برگه های امتحانی نگاه کردنو مثلا تصحیحشون کردن که هری با شتاب اومد درو محکم پشت سرش بست

: باورم نمیشه که منو انداختی ولی اون امیلی عنترو پاس کردی فکر نمیکردم انقد برات مهم باشه فکر میکردم من..

: تو چی الکس؟

عینکمو از چشمم برداشتم و همین جوری که تو کیف میزاشتم گفتم: چرا حرفتو ادامه نمیدی ؟

The way i see youWhere stories live. Discover now