پارت 25

513 53 44
                                    

سلام سلامم سبزابیای قشنگم💚💙

چطورینن؟

امیدوارم که عالی باشین و لبخندای قشنگ
روی صورتتون نقش بسته باشه^--^

کامنت و ووت فراموش نشهه لطفا:(

**********************************

تو ایینه به خودش نگاه کرد
یه تیشرت مشکی و شلوار جین مشکی پوشیده بود.

اره، خبری از هری رنگی رنگی نبود
حوصله فکر کردن نداشت.

موهاشو رو شونه هاش ریخت و بعد از زدن از عطر مورد علاقه اش از اتاقش بیرون اومد
به ان که روی مبل خوابش برده بود لبخند کم جونی زد و پتوی سفیدی رو روش کشید

سوار ماشینش شد و به سمت کلاب همیشگیشون روند.

وقتی وارد شد چشم چرخوند تا بقیه رو پیدا کنه که لویی رو دید که روی صندلی نشسته و با بقیه میخنده باند سفیدی دور سرش پیچیده شد بود
نزدیک تر رفت تا صداشونو بشنوه

لویی:" اوه فاک هیچی اعصاب خورد کن تر از این نیست بیای کلابو نتونی نوشیدنی بخوری"

نایل:" شاید به خاطر اینکه کسایی که دو روزه تصادف کردن کلاب نمیرن"

لویی:" اوه هوران کی انقدر باهوش شدی؟ "

نایل خندید و متوجه هری شد که با فاصله چند قدمی ازشون وایساده و به لویی نگاه میکنه

هری جلوتر نرفت
فکر کرد که بره،اما یه نیروی قوی اونو روی زمین نگه داشته و نمیذاشت جلوتر بره.

شاید به خاطر اینکه توانایی اینو نداشت که تو چشمای لویی زل بزنه و یه غریبه رو ببینه که فقط با بودنش معذب شده.

روی چندتا صندلی اون ور تر نشست
لویی:" خب مثل اینکه جدی جدی من و لارا بهم زدیم ولی باید نشون بدیم هنوز باهمیم"

هری یه ویسکی قوی سفارش داد
حالا که اومده کلاب شاید یکم مست کردن بتونه از درد توی سینه اش کم کنه

شات سوم بود که دستی رو شونه اش قرار گرفت
لیام:" چرا نرفتی پیششون"

هری شات بعدی رو پر کرد و گفت:"
برم چی بگم بگمم سلاممم من هریمم از اشناییت خوش بختم چون تو منو نمیشناسی"

هری بلند گفت و شات بعدی رو خورد
لیام نمیدونست چی باید بگه

حقیقت همین بود. به زین که کنارش وایساده بود نگاه کرد. اما اونم مثل خودش جوابی پیدا نکرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 11, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The way i see youWhere stories live. Discover now