پارت 23

345 50 198
                                    

سلاممم قشنگای من💙💚

حالتون چطوره؟؟
یادش یادممم میرفتتت

هپی 28th💚💙
هپی لاوو
هیچ کدوم از ما تا قبل لری و زیام به عشق اعتقادی که الان داریم و نداشتیم :")
پسرامون پروانه دار شدن💙💚🦋
از دور همه تونو بغل میکنم برای جشن گرفتن امروز

یه نکته در مورد این پارت

⚠️بخشی از این پارت در مورد تجاوزه پس
اگه ممکنه حالتون بد بشه لطفا نخونیدنش صحنه های  جنسی و اینا رو نداره ولی اگه یه درصد امکان بد شدن حالتون هست نخوندیش⚠️

دوستون دارم زیادد
ووت و کامنت فراموش نشه

****************************

انه وسط حرف هری پرید و با بغض گفت
:" هری خودتو سریع برسون خونه"

هری سریع از پسرا خدافظی کرده و با حالت پریشونی خودشو به خونه رسوند

چند بار در زد ولی کسی در و باز نکرد قلبش تند تر از هر وقت دیگه ای خودشو به سینه اش میکوبید با دستای لرزون کلیدو از جیبش دراورد و تو قفل چرخوند و درو باز کرد

همه جا رو گشت ولی خبری از ان پیدا نکرد سریع تلفنشو بیرون اورد و باهاش تماس گرفت ولی به جز بوق های ازاد جواب دیگه ای نگرفت نمیدونست باید کجا رو بگرده یا چیکار کنه کلافه و پریشون بود دوباره سوار ماشینش شد که رافائل زنگ زد
:" هری بیا اینجا من مامانتو اوردم خونم"

هری:" حالش خوبه چی شده؟"

رافائل:" اره حالش خوبه فقط زود بیا پسر"

هری سریع ماشینو روشن کرد و به سمت خونه رافائل روند وقتی رافائل گفت حال انه خوبه یکم خیالش راحت شده بود ولی همچنان نگران بود

بعد یکم رانندگی به خونه رافائل رسید سریع از ماشین بیرون اومد و در خونه رافائل و زد

در باز شد صدای بوم مانندی تو گوش هری پیچید و بعدم کاغد رنگی هایی که رو سرش میریخت با تعجب به کلی مهمون روبه روش نگاه کرد که چه جوری میخندن و براش دست میزنن

بعدم جلو تر از بقیه مامانشو و زیامو دید که با خنده به قیافه پریشونش نگاه میکنن همه باهم شروع به خوندن کردن
:" تولدت مبارک تولدت مبارک هری تولدت مبارک"

هری با خنده گفت
:" شما دیوونه این"

بعدم خودشو به اغوش مادرش رسوند
هری:" مامان این چه کاری بود از استرس مردم‌و زنده شدم"

The way i see youWhere stories live. Discover now