سلاممم :) حالتون چطوره کیوتا؟
من اومدم با پارت سوم این فف
فقط ازتون یه خواهش داشتم اونم اینه که لطفا گوست ریدر نباشید و کامنت و مخصوصا وت رو فراموش نکنید... وت های پارت قبل خیلی کم بودن :((همین دیگه... امیدوارم از این پارت لذت ببرید:)❤️
آهنگ: how the day sounds by: greg laswell
*
هري با دست هاش سرش رو گرفت و توي خودش جمع شد: نميشه... ديگه نميتونم...!
لويي نگاهي بهش انداخت: آخه...
هري چشم هاش رو بهم فشرد: نه! بايد بهم گوش بدي! ميفهمي! بايد. بهم. گوش. كني!
لويي سرش رو تكون داد: دارم گوش ميكنم...!
هري از جاش بلند شد و كتاب فيزيك رو جلوي صورت اون پسر گرفت: پس چرا نميتوني فرمولي رو كه دقيقا چهار بار برات توضيح دادم بگي؟!
با اعتراض و خستگي گفت.لويي در حالي كه هنوز روي زمين نشسته بود و با پاهاي دراز شده به ديوار انبار تكيه داد بود، شونه اش رو بالا انداخت: چميدونم... حتما زيادي سخته.
هري تند تند سرش رو به نشونه منفي تكون داد و به سمت لويي خم شد: نه نه... ببين... راحته...
مدادي كه پشت گوشش گذاشته بود رو برداشت و با نوك اش به يكي از نوشته هاي كتاب اشاره كرد.
-يادت مياد "آهنگ مصرف انرژي" چي بود؟
لويي با تعجب اخم كرد: آهنگ...؟
هري سرش رو تكون داد: آره... درباره اش بهت گفتم... بدنمون براي فعاليت هاي روزانه انرژي مصرف ميكنه...؟
اون حرفش رو ادامه نداد و به اميد اينكه لويي بقيه اش رو يادش بياد بهش نگاه كرد.اما لويي يه كاه از روي زمين برداشت و مشغول بازي كردن باهاش شد: و...؟
هري آهي كشيد و كتاب و مداد رو دست لويي داد. از جاش بلند شد و تصميم گرفت دوباره از اول همه چي رو توضيح بده چون مشخصاً لويي دفعه هاي قبل چيزي از حرف هاش نشنيده بود.
اون شروع كرد به راه رفتنِ نمايشي جلوي لويي: ميبيني... من الان دارم راه ميرم...
لويي مشغول ورق زدن كتاب شد: براوو!
هري روي پاهاش خم شد و دستش رو روي كتاب گذاشت تا توجه لويي رو به خودش جلب كنه: و براي راه رفتن، دارم انرژي مصرف ميكنم، درسته؟
لويي با حالت بيخيالي به پسر نگاه كرد و گفت: احساس ميكنم براي ياد دادن به من انرژي بيشتري مصرف ميكني.
هري كتاب رو از دستش كشيد و بعد لوله كردنش، ضربه نه چندان آرومي به سر لويي زد: تمركز كن!
YOU ARE READING
Wheat field [L.S]
Fanfiction❌تمام شده، پایان غمگین❌ لویی عصبانی بود لویی خرابکار بود لویی سیگار میکشید لویی مسخره اش میکرد لویی تکالیفش رو میدزدید هری از لویی متنفر بود هری... باید یک هفته تمام رو با لویی میگذروند...؟! این نمیتونه چیزی بیشتر از یه فاجعه باشه!