های گایز:) حالتون خوبه؟
من اومدم با پارت جدید^^مثل همیشه لطفت وت و کامنت گذاشتن رو فراموش نکنید🥺❤️
امیدوارن این پارت رو دوست داشته باشید کیوتا❤️
آهنگ: all night by: the vamps matoma
*
ساعت دقيقا نُه و نيم شب بود كه هري تصميم گرفت پيش لويي بره.
اون لویی امروز توي مدرسه ديد اما سمتش نرفت. لويي هم نگاه خطرناك، عصباني يا شايد هم فقط ناراحتي بهش انداخت و بدون حرف اضافه ايي با تنه كوتاهي به شونه هري از اونجا رفت.
و هري سرزنشش نميكرد. اون ديروز با پس زدن ناگهاني لويي و انداختنش روي زمين كار اشتباهي كرده بود.
اما وقتی اونجا بودن يادش افتاد كه داره توي خونه خودش پسري رو ميبوسه و اين باعث ترس اش شد.بعد از مدرسه، لويي باهاش به مزرعه نيومد و هري تنها برگشت خونه. و وقتي پدر و مادرش ازش پرسيدن كه لويي كجاست اون فقط گفت دل درد شديدي داشته و زودتر رفته خونه.
هری از وقتي از مدرسه برگشته بود تا حالا چند بار تلفن رو برداشته بود و ميخواست بهش زنگ بزنه. شماره اش توي دفتر تلفن بود. اما خب هر بار تلفن رو برميداشت ميشنيد كه خواهرش داره با يكي از دوستاش یا دوست پسر مسخره اش حرف ميزنه و تلفن اشغاله.
جما هم وقتي صداي نفس هاي هري رو ميشنيد، با عصبانيت جيغ ميكشيد: "تلفن رو قطع كن منحرف! اين حرفا خصوصي ان!"
البته از طرفي هم خوشحال بود كه نميتونه با لويي تماس بگيره. چون حتي اگه اون پسر جواب تلفنش رو هم ميداد نميدونست بايد چي بگه. يا چطوري ازش عذر خواهي كنه.
اما وقتي توي اتاقش بود و داشت درس ميخوند احساس كرد كه همين امشب بايد لويي رو ببينه و باهاش حرف بزنه. نه فردا توي مدرسه يا توي راه برگشت.
همين امشب.پس به خانواده اش گفت ميخواد بره پيش لويي و مطمئن بشه كه حالش خوبه. و قبل از اينكه اجازه بده پدر و مادرش سوال هاي بيشتري بكنن از اونجا رفت.
و حالا اونجا بود. بعد از حدود نيم ساعت پياده روي به خونه لويي رسيده بود.
خونه اونها فاصله اش از شهر كمتر بود و هري هميشه به اين حسودي اش ميشد. اينكه اونها در عرض چند دقيقه ميتونن به همه چيز دسترسي داشته باشن و هري يا بايد تمام اون راه رو پياده بره يا منتظر باشه و ببينه پدرش كي وقت ميكنه با كاميون به مغازه ايي كه ميخواد بره.اون به فضاي بيروني خونه نگاه كرد. اونجا مدرن تر بود و اصلا شبيه خونه خودشون قديمي و رنگ و رو رفته نبود. هيچ مزرعه و انباري هم اطرافش وجود نداشت.
DU LIEST GERADE
Wheat field [L.S]
Fanfiction❌تمام شده، پایان غمگین❌ لویی عصبانی بود لویی خرابکار بود لویی سیگار میکشید لویی مسخره اش میکرد لویی تکالیفش رو میدزدید هری از لویی متنفر بود هری... باید یک هفته تمام رو با لویی میگذروند...؟! این نمیتونه چیزی بیشتر از یه فاجعه باشه!