٢- شروع

570 134 74
                                    

سلام گایز:)
خب میدونم گفته بودم هفته ایی یه بار آپ میکنم فف رو ولی از اونجایی که پارت اول اتفاق خاصی نیوفتاد، احساس کردم پارت دو رو زودتر آپ کنم بهتره تا شما هم زودتر توی ماجرای داستان قرار بگیرید^-^
پارت بعدی رو جمعه همین هفته آپ میکنم❤️

راستی یادتون نره به آهنگ این پارت گوش بدید

و حتما حتما حتما با کامنت ها و وت های خوشگلتون منو خوشحال کنید🥺❤️

بوس بهتون❤️

آهنگ: kids by: current joys

*

"كنزاس، سال ١٩٩٩"

هري در حالي كه كتاب هاش رو توي بغلش گرفته بود و سرش پايين بود، داشت با قدم هاي كوتاه اما سريع از بين بچه هاي مدرسه ميگذشت تا به كلاسش برسه.
و البته... اينكه به آدم هاي اشتباهي برخورد نكنه.

"هي! خرخون!"

يا توي اين مورد، آدم آشتباهي.

و چند ثانيه بعد، همونطور كه هري انتظار داشت، تمام كتاب هاي توي دستش با ضربه دست لويي روي زمين ريخت. و بعد، صداي خنده تمسخر آميز لويي و دوست هاش توي راهرو ها پيچيد.

چند نفر از شاگرد هاي مدرسه نگاهي به هري انداختن. بعضي هاشون خنديدن، بعضي ها توش گوش هم چيزي گفتن و چند تاشون هم براي اينكه اتفاقي توي دردسر نيوفتن فقط سرشون رو پايين انداختن و به راهشون ادامه دادن.

كسي نبود كه به هري كمك كنه و حقيقتش، هري هم همچين انتظاري نداشت. پس فقط هوفي كرد و با كلافگي خم شد تا كتاب هاش رو از روي زمين برداره.

-هي تاميلنسون، كار بهتري براي انجام دادن نداري؟

لويي جلوي هري ظاهر شد و سه تا ديگه از دوست هاش هم پشت سرش.

اون پسر نيشخندي زد و دست هاش رو توي كت چرمي مشكي و رنگ و رو رفته اش كرد: اوه بيخيال استايلز... ما كه داريم خوش ميگذرونيم؛ مگه نه پسرا؟

دوست هاي لويي هم لبخند زدن و حرف اون پسر رو تاييد كردن. و تا حدودي هم حقيقت داشت. لويي عاشق سر به سر گذاشتن بچه هايي مثل هري بود. بچه هايي كه واقعا به درس خوندن اهميت ميدادن و توي تيم فوتبال نبودن.

در واقع ميشه گفت لويي قلدر مدرسه بود. و هر چقدر كه از سر به سر گذاشتن هري لذت ميبرد، هري به همون اندازه ازش متنفر بود.

اون پسر با حرف لويي چشم هاش رو چرخوند و دستش رو به سمت يكي از دفتر هاش كه با كمي فاصله روي زمين افتاده بود دراز كرد.

Wheat field [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora