های گایز حالتون چطوره؟
فقط میخواستم ازتون خواهش کنم که برای این پارت بیشتر وت بدین و کامنت بذارید و گوست ریدر نباشید. چون وت های این فف خیلی کمه و بعضی از پارت ها حتی به بیست ها وت هم نرسیدن💔🤦🏻♀️من دوست ندارم برای آپ شرط وت بذارم پس شما هم لطفا اگه بوک رو دوست دارید بیشتر ازش حمایت کنید...
ممنون و امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشید❤️
آهنگ: coloring the void by: M83
«آهنگ این پارت رو فراموش نکنید!»*
لويي با پيچ گوشتي كه دستش بود،از لبه تراكتور پايين پريد: درست مثل روز اول...بفرماييد آقاي استايلز.
دزموند دستي به پشتش زد: كارت خوبه پسر!
هري دستمال روغني رو روي شونه اش انداخت و به فرمون تكيه داد: اينجا هم تموم شد.
دزموند در حالي كه از آب جو اش ميخورد،به سمت خروجي انبار رفت: خوبه...حالا بيايد بيرون و يه نوشيدني بخوريد،لياقتشو داريد.
هري از پله كوتاه تراكتور پايين اومد و با دست عرقش رو پاك كرد كه باعث شد رد مشكي روغن روي پيشونيش بمونه.
لويي لب هاش رو روي هم فشرد:پدرت اونقدرا هم كه ميگي بد نيست.
هري دستمال پارچه ايي روي شونه اش رو،روي صندلي تراكتور انداخت و به سمت خروجي رفت: فقط وقتي كه يه بطري آب جو دستش باشه.
لويي هم دنبالش رفت و هر دو با هم از انبار بيرون رفتن.
-ديدي بهت چي گفتم؟ اگه آروم تر پيش بريم،كمتر كار كرديم.
هري جواب داد: آره...فقط اينكه وقتي تو بري،بقيه اش رو خودم بايد انجام بدم.
لويي خنديد: اون ديگه مشكل خودته.
صداي چرخ هاي يه ماشين،از چند متر اونطرف تر شنيده شد.
اونجا جاده ايي وجود نداشت و براي همين گرد و خاك زيادي بلند شده بود.
دزموند، دست هاش رو به نرده هاي ايوون تكيه داد:ماشين محلي نيست...حتما توي جاده اصلي تابلوي مزرعه رو ديده و بنزين ميخواد.
بعد از گفتن اين حرف، از پله ها پايين اومد. ماشين بالاخره جلوي مزرعه رسيد و اونجا پارك كرد.
لويي با خنده دستش رو به سينه هري زد:مرد...حتما از شهرن...ماشينشونو نگاه كن.
هري هم به اندازه لویی هيجان زده بود: خيلي خوشگله.
دو مرد،با تيشرت هاي هاوايي و شلوارك از ماشين پياده شدن.
يكي از اون دو نفر كه موهاي بلوند تيره ايي داشت كه به خوبي شونه شده بودن، سمت اونها رفت: سلام...!
با صداي تقريباً بلندي گفت.
YOU ARE READING
Wheat field [L.S]
Fanfiction❌تمام شده، پایان غمگین❌ لویی عصبانی بود لویی خرابکار بود لویی سیگار میکشید لویی مسخره اش میکرد لویی تکالیفش رو میدزدید هری از لویی متنفر بود هری... باید یک هفته تمام رو با لویی میگذروند...؟! این نمیتونه چیزی بیشتر از یه فاجعه باشه!