part19:mine

2.8K 452 20
                                    

پارت اسمات داره اگه دوست ندارید ردش کنید ⚠️

مرد مو مشکی نفس رو به حرص بیرون داد و راهش رو سمت جایی که توی ذهنش بود پیش گرفت. عصبانیتی که این دفعه نمیدونست از کجا نشئت میگیره وجودش رو فرا گرفته بود و تمام ذهنت اون پسر رو مقصر این حس نشون میداد.
وارد راهرویی شد، پرستارهایی که شیفت شبشون رو میگذروندن از کنارش رد میشدن، تشخیص اون استریپر با موهای طوسی اش انقدرا ها سخت نبود.
جلوتر رفت و بازوش رو اسیر دست خودش کرد ، جیمین ترسیده به اون نگاه کرد و سعی کرد دستش رو از بازوی اون خارج کنه ولی اون خیلی محکم تر گرفته بودش و احساس میکرد همن حالا هم پوست بازوش رو به کبودی میره.
لب هاش رو برای اعتراض از هم گشود ولی اون مرد زودتر از جیمین به حرف اومد و کنار گوشش زمزمه کرد:
"اینجا بیمارستانه...منم دکتر و جراحشم! میدونی که هر حرکت اضافه ای ممکنه به ضرر خودت تموم بشه! پس بی صدا کنارم حرکت کن!"
صدای اون مرد کنار گوشش باعث میشد از ترس به خودش بلرزه و در کسری از ثانیه دوباره رام اون بشه،گوشتش زیر دندون های اون مرد بود و با هر حرکت میتونست اون رو مجبور به هر کار که میخواد بکنه.
سرش رو پایین انداخته بود و نمیخواست نگاه عجیب دکتر و پرستارهای بخش رو ببینه.. به اندازه ی کافی این نگاه رو توی بار دریافت میکرد.
به مطبی رسیدن و جیمین تونست از تابلوها تشخیص بده که اون متعلق به خود یونگیه.
رو به روی در مطب ایستادن و مرد دست پر از تتوش رو روی دستگیره گذاشت و اون رو باز کرد و پسر رو آروم به داخل هل داد.
جیمین وارد اون اتاق شد و با روشن شدن برق تونست هر آنچه مربوط به یک مطب هست رو ببینه، یه میز چند تا صندلی و تخت بیمار.
صدای برخورد کفش اون مرد با سرامیک رو شنید و سریع سرش رو پایین انداخت، تا وقتی که کفش های اون مرد رو رو به روی خودش دید و مجبور شد خودش رو جمع کنه.
یونگی نگاهی به بدن لرزون و ترسیده ی اون انداخت و دستش رو زیر چونه‌ی اون برد،سرش رو بالا آورد و به چشم هاش که التماسش میکردن ازش فاصله بگیره نگاه کرد.
نگاهش روی لب های پفکی اون سر خورد و انگشتش رو روی اون ها کشید.
جیمین با حرکت اون انگار که برقی از تنش رد شده باشه سریع خودش رو عقب کشید.
"چیکار میکنی؟...مگه همون یه دفعه بس نبود؟"
ترسیده به مرد رو به روش گفت قلبش تند تند میتپید و میل به موندن داخل اون سینه ی تنگ رو نداشت.
یونگی انگشت شستش رو داخل دهنش برد و میکید، همون انگشتی که اون رو روی لبای اون پسر کشیده بود.
نگاه نافذی به اون انداخت و ابرو هاش رو بالا داد و گفت:
"چیزی در مورد اون برگه کاغذی که امضاش کردی وجود داشت که هنوز داری نادیده اش میگیری پارک جیمین! تو دیگه به خودت تعلق نداری! تو مال منی! باید از این به بعد مراقب رفتارت باشی،چون مسئولیتش رو پذیرفتی!"
جلوتر رفت و دستاش رو روی باسن اون پسر گذاشت و به خودش چسبوندش.
"من چیزی و قبول نکردم!"
پسر گفت و بلافاصله از گفته اش پشیمون شد چون نگاه ترسناکی که اون مرد بهش انداخت باعث شد سریع دهنش رو ببنده.
یونگی سرش رو داخل گردن اون برد و گاز محکمی که گرفت ، پسر از درد آخی گفت و به شونه ی مرد چنگ زد.
دست های پهنش رو زیر پلیور کرم رنگ اون برد و اونو از سرش خارج کرد.
"نه یونگی... خواهش میکنم..."
با عجز التماس کرد ولی مرد سمت سینه ی اون رفت و گاز های محکمی ازش گرفت و طوری مکید که مطمئن بشه لکه های بنفش اون روی پوستش میمونن.
دست هاش رو زیر باسن پسر برد و اون رو بلند کرد روی میز نشوندش و با دست وسایلش رو کنار زد.
جیمین صدای افتادن و شکستن بعضی از وسایل رو شنید هق هق کنان گفت:
"یونگی التماست میکنم ..."
" خیلی حرف میزنی!"
مرد گفت و از جیبش شی توپ مانندی رو در آورد و اون رو توی دهن نیمه باز اون پسر گذاشت و بند هاش رو پشت سرش بست، حالا اون دیگه نمیتونست حرفی بزنه و اشک های بی گناهش رو صورتش میریختن و حروم میشدن.
بدن نحیفش رو روی میز خوابوند و مچ دست هاش رو محکم توی دستش گرفت.
"بازی من با تو تازه شروع شده."
با لحن ترسناکی گفت و پسر روی میز ول کرد و سمت کشوش رفت. جیمین دیگه تقلا نکرد میدونست که نمیتونه پیروز این بازی باشه و و فقط هق هق کرد، یونگی به هر چیزی که بخواد میرسه.
با چند تا  وسیله برگشت که جیمین نتونست اونا رو تشخیص بده و فقط نگاه ملتمسانه اش رو به اون مرد برای کمی رحم و بخشش انداخت.
"نگاه پاکت منو از کاری که میخوان بکنم پشیمون نمیکنه جیمین!"
بانداژ رو باز کرد و باهاش مچ های پسر رو بست.
"بازی دوست داری؟"
پرسید و میدونست که پسر نمیتونه جوابش رو بده نیشخندی زد و بسته های سرنگ رو باز کرد.
جیمین با دیدن اونا کمی ول خورد و صداهای عجیبی از خودش در آورد سعی کرد از جاش بلند بشه ولی مرد مو مشکی دستش رو روی شونه ی اون گذاشت و دوباره روی میز خوابوندش
"هیش هیش! میخوای بگی از آمپول میترسی؟"
با لحن مسخره ای گفت و سوزن رو به سینه ی اون نزدیک تر کرد،جیمین تند تند نفس کشید و هق هق کرد تا از دست اون مرد روانی خلاص بشه.
اما علی رقم تمام تلاشش مرد اون سوزن رو توی پوستش نزدیک نپیلش فرو کرده بود، فریادی که میخواست سر بده توسط توپ توی دهانش خفه شد.
بار دیگه ای حس بیچارگی و بدبختی میکرد و سوزش توی سینه اش بیشتر شد، هم اون سوزن و هم دردی که توی قلبش حس میکرد.
"نمیدونی وقتی درد میکشی چقدر زیبا میشی هرزه ی من!"
با لحن آرومی گفت و دستش رو روی شکم سفید اون پسر کشید انگار که به یه اثر هنری بی نقص نگاه میکنه.
سوزن های دیگه ای رو برداشت و مثل قبلی توی پوست سینه ی اون فرو کرد و به فریاد های خفه اش گوش داد.
"میخوام حست کنم! و کاری کنم به اوج برسی."
دستش رو لبه ی شلوار اون گذاشت و اون رو پایین کشید ، پسر به درد سوزن ها توی پوستش عادت کرده بود و حالا از وضعیت خودش اشک میریخت.
یونگی بین پاهای اون پسر رو باز کرد سوراخ خیسش همراه با نفس های تندش باز و بسته میشد.
۷به صورت معصومش نگاه کرد، مزه ی فرشته ی درد کشیده ی رو به روش از ذهنش بیرون نمیرفت و حالا برای حس کردن دوباره اش هیجان داشت،آب دهانش رو قورت داد و دوتا از انگشت هاش رو توی سوراخ اون پسر فرو کرد.
جیمین خفه آه کشید و کمرش رو قوس داد. انگشتش رو چرخوند و به واکنش بدن اون پسر نگاه کرد با پیدا کردن اون نقطه و بالا تر رفتن کمر پسر نیشخندی زد.
"میدونستم توهم دوستش داری و قایمش میکنی هرزه کوچولو!"
به چشم های اشکی اون نگاه کرد و با انگشت هاش تند داخل اون پسر به همون نقطه ضربه زد.
جیمین چشم هاش از احساسی که داشت سیاهی میرفت و حس میکرد ممکنه غش کنه ... این هم خوب بود وهم درد داشت!
یونگی انگشت هاش رو بیرون کشید،ماده ی لزجی از سوراخ پسر بیرون ریخت و نشون میداد که بدنش حسابی از لمس های یونگی خوشش اومده.
مرد دکمه ی شلوارش رو باز کرد و کمی اون رو پایین کشید ،آلتش رو روی ورودی اون تنظیم کرد و روی پسر خیمه زد، یکی از سوزن ها رو آورد و چهره ی اون پسر درهم شد.
آروم دیکش رو داخل پسر کرد و آه مردونه ای کشید.
سینه ی پسر بالا و پاییت میشد انگار که به سختی نفس میکشه آب دهانش از گوشه ی اون توپ پایین ریخته بود و سوراخش به شدت خیس و داغ بود.
یونگی ضربه هاش رو شروع کرد و نفس پسر برای برا چندم قطع شد.
"زیبایی...یه هرزه ی زیبا!"
آروم زمزمه کرد و دوتا از سوزن های رو از سینه اون پسر بیرون کشید و محکم تر داخلش ضربه زد میدونست که اون پسر داره با ضربه های دیکش به حساس ترین نقطه جنسیش دیوونه میشه و حتی نمیتونه به درد سوزن هایی که از بدنش خارج میشن و به جاشون باریکه خون سینه اش رو فرا میگیره فکر کنه.
لذت سکس با مین یونگی چیزی بیشتر از اینا بود، این وضعیت برای مرد مو مشکی هم همین بود لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر عاشق سکس با فرشته زیرش میشد و نمیتونست از ضربه زدن داخل سوراخ داغش سیر بشه.
میدونست که بعدا هم نمیتونه به لذت رابطه اشون فکر نکنه ... پس تصمیمش رو گرفته بود.
"تو...برای منی!"
با صدای بمش کنار گوش اون زمزمه کرد...اون جیمین رو برای خودش میخواست و این کار رو میکرد!

__________
هلووووو
بازگشتممم
ساری بابت دیر آپ شدن این قطعی برق و اینا امروز خییییلی رو مخ بود
ماچ بهتوننن
باییی گودلاااک🌈
_چِری🍒

 𝔓𝔲𝔯𝔢Where stories live. Discover now