part35: don't hide

2.7K 445 24
                                    

لبش رو گزید و پیشونی عرق کرده اش رو پاک کرد، خودش رو بیشتر پشت کانتر قایم کرد و با دستمالی که توی دستش رو محکم سنگ روش رو پاک کرد. لعنتی زیر لب نثار بدنی که وقت نمیشناخت و بی موقع نیاز شهوت رو توی رگ هاش آزاد میکرد فرستاد، نیم نگاهی به یونگی که رو مبل لم داده بود و همراه با شراب قرمزش به اخبار نه چندان مهم کره گوش میداد انداخت. هجوم دوباره خون رو به گونه هاش حس کرد و محکم تر دستمال رو روی سنگ کانتر کشید و سعی کرد اتفاقی که سه شب پیش بینشون افتاده رو فراموش کنه اما حسی بعد از شام گلوش رو چسبیده بود و از اینکه ازش اتفاق اون شب رو طلب میکرد خجالتش میداد.
درک نمیکرد که چرا این اتفاق باید بیوفته جیمین آدم منحرفی نبود و همینطور علاقه‌ی شدیدی به رابطه جنسی نشون نمیداد اما همه چیز الان فرق کرده بود. نمیدونست چرا بعد از اون رابطه ای که به نظرش عالی بود الان بدنش دوباره اون رو تقاضا کرده و داره دیوونه اش میکنه، خداروشکر میکرد که سئوجون خوابیده اما یونگی انگار قصد شب زنده داری داشت و مدام از کانالی به کانال دیگه میپرید، این یعنی جیمین حالا حالا ها نمیتونه خودش رو از شر دردی که اون پایین داره خلاص کنه و مشغول کردن خودش توی آشپزخونه فایده ای نداشت!
لبش رو بیرون داد ناراحت به سنگ کانتر خیره شد، اگه یونگی کمی ملایم تر برخورد میکرد شاید میتونست جلو بره و تقاضایی ازش داشته باشه...
پارچه رو پرت کرد و توی ذهنش به خودش نهیب زد، چه افکار مسخره ای بود که داشت بهشون فکر میکرد؟ نه اصلا نباید این کارو انجام بده. تصمیم گرفت تا بره و کمی چشم هاش رو ببنده ، شاید با خوابیدن بتونه این مشکل رو برطرف کنه.
برگشت و خواست از آشپزخونه بیرون بره، اما با فردی که رو به روش سبزشد هینی گفت و سرجاش میخکوب شد.
"انقدر اون سنگ رو سابیدی که فرو رفت!"
یونگی گفت و دست هاش رو کنار بدن پسر ستون کرد، جیمین برای فرار از نفس های گرم اون رو پوستش خودش رو عمب کشید اما یونگی بدنش رو بین خودش و کانتر گیر انداخته بود.
"میخوام...میخوام برم بخوابم!" هول کرده گفت و با استرس به صورت بی حس مرد نگاه کرد. یونگی ابرویی بالا انداخت و پایین رو نگاه کرد، با حس کردن نگاه اون مرد پاهاش رو بهم چسبوند و لبه ی تیشرتش رو پایین تر کشید.
"چجوری میخوای بخوابی؟ وقتی اون پایین بیداره؟"
با نیشخندی گفت و دوباره به چشم های پسر نگاه کرد، دهانش رو برای زدن حرفی باز کرد اما یونگی کارش رو بلد بود و میدونست چجوری توانایی حرف زدن رو از اون پسر بگیره.
"از گفتن این هنوزم خجالت میکشی؟"
دستش رو روی پهلوی جیمین حرکت داد و با صدای بمی گفت.
"نه...من مشکلی ندارم!"
با صدای ضعیفی از خودش دفاع کرد و میدونست که حرفش برای یونگی خیلی مسخره تر از این حرف ها بوده
"ولی تو که اون شب خیلی میخواستیش بیبی ددی!"
 روی گوش اون پسر زمزمه کرد و زبونش رو روی لاله ی گوشش کشید.
آه ناخواسته ای از دهانش خارج شد و به بازوی مرد مو مشکی چنگ زد.
"باسنت رو بالا میداد و ازم میخواستی که محکم تر به فاکت بدم...منم اینکارو کردم! تا صبح انجامش دادیم بارها!"
جیمین لبش رو گزید و به تتو های دست اون مرد نگاه کرد.
"بهت نمیخورد انقدر حریص باشی...هرچند سد مقاومتی خوبی داشتی...البته داشتی!"
روی لب هاش خم شد و اون دوتا گوشت صورتی رنگ رو توی دهانش برد و مکید.
خجالت آور بود که حسش باعث شد اون رو توی بوسیدن همراهی کنه و زبونش رو براش ساک بزنه، یکی از پاهاش رو بالا برد و دور کمر مرد حلقه کرد، اون رو به خودش نزدیک کرد. بوسه حریصانه ای که صورت گرفته بود با کمبود اکسیژن تموم شد. یونگی نمیتونست این بار رو به اون پسر آسون بگیره!
"میای اتاقم...چنددقیقه ی دیگه! بهتره خودتو آماده ی هر چیزی بکنی! من زیاد مهربون نمیمونم!




_______________
هااااایییی من باز گشتم ولی خا ببخشید کمه قراره هفته بعدی جبران کنم :))))
خداییش دو پارت پشت هم اسمات پدرمو در میاورد نتونستم مغزم کشش نداشت😂😂
جبران مینمایم
دلم برایتان چس مثقال شده بیدددد
مرسی که میخونید
_چِری🍒

 𝔓𝔲𝔯𝔢Where stories live. Discover now