part36:wet

2.8K 434 11
                                    

بدن نیمه برهنه پسر رو روی تختش خوابوند و روش خیمه زد، لب های سرخش از بوسه ها وحشیانه اون مرد ورم کرد بود و موهای صورتی اش بهم ریخته بود.
نفس های داغی که از سر نیاز میکشید به صورت یونگی میخورد و حال اون مرد رو دگرگون میکرد.
آهویی که با پای خودش توی دام اومده، یونگی شکارچی ماهری بود و از اینکه شکارش رو مسخ خودش میکرد لذت میبرد
دستش رو بین پاهای پسر برد و سر انگشت هاش رو روی اون قسمت خیس کشید پسر پاهاش رو بیشتر باز کرد تا بیشتر انگشت های اون مرد رو روی خصوصی ترین قسمت بدنش احساس کنه، از این بابت شرمسار بود ولی بدنش فعلا نمیتونست به این ها توجهی بکنه.
"بیبی ددی! بهت گفتم، هرچقدر ازم فرار کنی بازم چیزی هست که منو تو رو دوباره بهم برسونه...ببین..."
گفت و لب هاش رو روی سینه برهنه اون گذاشت با بوسه های آروم شروع کرد و جیمین هوم لرزونی که حاصل خفه کردن ناله اش بود رو از گلوش بیرون داد. دندون هاش رو توی سینه ی اون فرو کرد و محکم مکید. جیمین آخ بلندی گفت و انگشت هاش رو توی موهای مشکی اون مرد فرو کرد، مرد کمی سرش رو بالا آورد و با نگاه ترسناکش به جیمینی که سعی میکرد صدای ناله هاش رو خفه کنه نگاه کرد.
"چرا صدات رو خفه میکنی؟"
با لحن سردی پرسید و صورت هاشو رو رو به روی هم قرار داد میتونست نفس های اون پسر نیاز مند رو حس کنه که با مال خودش قاطی میشه. بند اول انگشت هاش رو وارد اون پسر کرد. جیمین دستاشو رو روی بازوی یونگی گذاشت و آب دهنش رو قورت داد، میترسید با باز کردنش دهانش ناله هاش بیرون بریزن و بیشتر از اینی که هست خجالت زده بشه.
"دوست دارم صداتو کنار گوشم بشنوم..."
سرش رو توی گردن پسر برد و با صدای بمش زمزمه کرد. وقتی جیمین سرش رو عقب برد و فضای بیشتری به اون داد زبونش رو روی پوست گردنش کشید...گوشت شیرینی که به چنگش اومده بود رو گاز گرفت و مکید مطمئن شد که مهر مالکیت بنفشی به اون قسمت هدیه کنه. به مارکی که روی گردنش چا گذاشته بود نگاه کرد و انگشت هاش رو بیشتر به سمت داخل هل داد.
"دوست دارم صداتو گنار گوشم بشنوم‌."
انگشت هاش رو توی اون پسر چرخوند و با ناله ای که جیمین دیگه نتونست نگهش داره هدفش رو پیدا کرد.
"فقط من!میخوام کسی که اینجوری به فاکت میده و تو براش ناله میکنی من باشم بیبی ددی!"
از بین فک قفل شده اش غرید و محکم با انگشت هاش داخل اون پسر ضربه زد. چشم های پدرجوان از لذت بسته شده بودن و حالا بدون اینکه بخواد ناله هاش رو تقدیم اون مرد میکرد ، با صدا هوای رو داخل ریه هاش می بلعید و با ناله اون رو بیرون میداد. یونگی انگشت های خیسش رو بیرون کشید و به پسر فرصتی برای نفس کشیدن داد هرچند اون پسر دوست داشت زودتر از شر درد دیک و پریکامی که ازش چکه میکرد راحت بشه اما انگار یونگی قرار نبود این بار به جیمین این اجازه رو بده. حلقه ای رو دور آلت اون پسر بست.
"میخوام طاقتت رو بسنجم بیبی دَد! چقدر میتونی خودت رو نگه داری و برای اومدن التماس نکنی؟"
بین پاهای اون نشت و تی شرت مشکیش را از سرش در آورد. آروم بدنش رو روی جیمینی که صورت نگران و پریشونی داشت کشوند.
جیمین دست هاش رو روی شونه برهنه اون گذاشت و به تتو هایی که زیر انگشت های کوچیکش بود نگاه کرد...چاره ای نبود امشب هم زیر اون به فاک میرفت و شاید فردا روز بهتری بود... امید های واهی پارک جیمن برای ادامه زندگی همین ها بود.
به چشم های بی گناهش نگاه کرد چطور میتونست توی این وضعیت هنوز همون برق معصومیت رو توی چشم هاش حفظ کنه. معصومیتی که یونگی دوست داشت با کار های کثیفی که با بدنش انجام میده اون رو از بین ببره!
شلوارش رو پایین کشید و پایین تنه اش رو به ورودی خیس پسر کشید تا بهش یادآوری که بدنش چقدر نیازمنده.
جیمین هومی کشید و ابروهاش رو توی هم کشید،مردی که با جدیت تمام بهش نگاه میکرد و لحظه به لحظه از واکنش هاش رو توی ذهنش ثبت میکرد و عضوی که روی ورودیش حس میکرد...همه این ها باعث میشد شهوت و عقلش هم دیگه رو به یه مبارزه دیگه دعوت کنن و مایع رواند کننده بیشتری از باسنش بیرون بزنه.
با ورود ناگهانی و محکم مرد داخلش آخ بلندی گفت و عمیق نفس کشید تا بتونه دردی که توی باسن و زیر شکمش احساس کرد رو فراموش کنه، اما یونگی بیشتر خودش رو توی اون پسر فرو کرد که باعث شد اون پسر سرش رو از روی بالش بلند کنه و دوباره اون رو روی بالش بکوبه.
"هیشش...تحملت رو بالا ببر وگرنه قول نمیدم مهربون بمونم!"
انگشت شستش رو روی لب های اون کشید و آروم اون رو از بین دوتا عضو نرم صورتش داخل دهانش کرد، ضربه هاش رو شروع کرد و لب های اون پسر برای خروج ناله های ناتوانش بیشتر باز شد،انگشت شستش رو روی زبون اون کشید.
صدای اون پسر رو که از لذت در اومده بود میشنید و برای ادامه کارش حرصی تر میشد، میدونست که اون نمیتونه با رینگ دور دیکش بیاد و حالا هم به اندازه ی کافی هورنی هست که برای اومدن التماس کنه این بازی مورد علاقه یونگی بود و از همه بهتر اینکه همه برگ هایی که دستش بود برگ برنده بودن...
پس اشکال نداشت اگه با سریع و قدرت بیشتری داخل پسر ضربه بزنه، دست های محکمش رو روی پهلو های پسر گذاشت و محکم داخلش کوبید...تضاد پوست نقش دار دستش با بدن بدون لک جیمین چیزی بود که برای هرشب دیدنش میتونست هر کاری بکنه...سرش رو به عقب پرت کرد و آه مردونه ای از لذت کشید.
"یونگی...آهه...من میخوام..."
صدای جیمین رو بین صدای برخورد بدن هاشون بهم شنید، روش خم شد و کنار گوشش گفت:
"به این زودی کم آوردی؟...من باهات کار دارم!"
پیر مو صورتی چنگی به بازو ی اون زد و آهی کشید،آلت تحریک شده اش سفت و قرمز شده بود و پایین تنه اش از مایع ای که ازش خارج میشد خیس بود.
"من دیگه نمیتونم...خواهش میکنم!"
آخر جمله اش رو با صدای جیغ مانندی از ضربه محکمی که یونگی بهش وارد کرده بود زد و پشت اون مرد رو از درد چنگ زد...یونگی چهره اش رو از سوزش پشتش در هم کرد و سرش رو کج کرد موهای خیس و مشکی به طرفی کج شدن و چشم های خمارش به لب های وسوسه برانگیز پسر خیره شده بودن.
"شرط داره!"
جدی گفت و دستش رو روی دیک پسر بالا و پایین کرد تا اون رو توی تصمیم گیری به عجله بندازه...
"آههه...هرچی باشه قبول...آهههه."
گفت و سرش رو دوباره به بالش زیر سرش کوبید، لب های یونگی با خباثت خاص خودش بالا رفت. دستش رو روی دیک پسر برد و اون حلقه رو از دورش باز کرد...به محض این کار،جیمین تابی به بدنش داد و ماده ی شیری رنگ روی بدن خودش و یونگی ریخت.
یونگی دیکش رواز اون پسر بیرون آورد و بهش هندجاب داد قطعا دوست نداشت اون رو حامله کنه...پس کامش رو روی بدن پسر خالی کرد.
جیمین مدتی روی تخت افتاده بود و نفس نفس نیزد سعی داشت قلبش رو آروم کنه تا بتونه زمانی برای فکر کردن به ذهنش بده پلک زد و توی تاریکی متوجه یونگی که با دستمالی بدنش رو پاک میکنه شد.
"باختی بیبی!"
گفت و دست هاش رو بین ران های سفید پسر کشید البته که پاک کردن بهونه ی خوبی برای یونگی بود تا دوباره بدن سفیدش رو لمس کنه.
جوابی نداد نمیتونست کاری در مقابل لمس های یونگی بکنه، اون فرد خشنی توی سکس بود و همین الان هم میتونست دردی که به کمر و بدنش فردا متحمل میشه رو احساس کنه، اما لمس های اون مرد میتونست رامش کنه و لحظه ای بهش آرامش رو هدیه کنه... ولی این آرامش با فرو رفتن جسم سردی داخلش سریع تر از اونی که فکرش رو میکرد تموم شد.
"یون...چی کار میکنی؟"
به آرنج هاش تکیه داد و ترسیده به اون که فقط سایه سیاه و چهره ی آرومش زیر نور کم جون ماه رو میدید گفت.
"گفتم که شرط داره...تو این رو باید بیست و چهار ساعت توی خودت نگه داری...حق در آوردنش رو نداری! بازی اینجوریه بیبی ددی!"

______
سالاممممم در واپسین لحظات هفته رسیدم و امیدوارم پارت خوبی تقدیم شما عزیزان کرده باشم
درمورد مشکل پارت باید بگم ک آره تقصیر خودم بود دستم خورد شیر شد و .... دیدم ک بعله...نصفش نیست برای همین آنپالیش کردم ک اوکیش کنم
زودی برمیگردممم خدافیییظ
_چِری

 𝔓𝔲𝔯𝔢حيث تعيش القصص. اكتشف الآن