𝐹𝑖𝑟𝑒 𝑜𝑛 𝑓𝑖𝑟𝑒

7

𝓐 𝓼𝓽𝓮𝓪𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓰𝓸𝓭𝓭𝓮𝓼𝓼...!

یه الهه دزدیدنی...!

خاطراتش داشتن رنگ میگرفتن و لبخند پررنگی روی لب هاش نشست. سکوت دیگری بینشون شکل گرفت و تهیونگ با علاقه در خاطراتش غرق شد...

فلش بک.

موهای مشکی رنگ و بلندش رو به یک سمت انداخت تا راحت تر نیمه دیگر بدنش رو با اب دریاچه، تمیز کنه.

از خنکی اب غرق لذت شد و لبخند درخشانی روی لب هاش شکل گرفت.
فضای دنج و سرسبزی بود به همین دلیل پرنس ارمیس(جونگ کوک) همیشه اینجا رو برای آبتنی انتخاب میکرد.

از حرکت اروم و یکنواخت اب زلال و شفاف لذت میبرد و سرسبزی درخت و سبزه های اطرافش، بهش حس نشاط میبخشید.

پایین موهای خیس شدش رو بست و یکبار دیگه به زیر اب رفت. اونجا خیلی راحت ماهی های کوچک و قرمز رنگ رو میدید و با ذوق دنبالشون میکرد....

کلاه مشکی رنگش رو پایین تر کشید و راهش رو به سمت دریاچه کج کرد. باید هرچه زودتر به عمارت ارمیس میرسید و به اون خانواده در باره پیشروی های فرام ! هشدار میداد.

به دریاچه رسید و بدون توجه به اطرافش خم شد تا ظرف اب بسته شده به کمرش رو پر کنه...

جونگ کوک با لبخند از اب بیرون امد و موهای بلندش رو به پشت سرش هل داد: عااه این خیلی خوبه...

به روبه روش و بالای سنگ های خزه بسته نگاه میکرد و دنبال لباس سفید رنگش میگشت.

با پیدا نکردنش خدمتکارش رو صدا زد: هلن... لباسمو میاری؟... هیی کجایی تو؟

ناامید از پیدا کردن خدمتکارش، به عقب برگشت و با شخص سیاه پوشی در چند متریش و نشسته لبه دریاچه ،روبه رو شد.

ترسیدن هینی کشید و تا گردن در اب فرو رفت.

عقب عقب رفت تا وقتی که به سنگ بزرگ سبز شده از خزه، چسبید.

اگر میگفت نترسیده بود، دروغ محض بود...

جونگ کوک در هنر های رزمی خوب بود اما الان نه شمشیری به همراه داشت و نه خنجر یا حتی چیز برنده ای...

حتی لباسی هم به تن نداشت که با احظار بال های صدفی رنگش، پرواز و فرار کنه...

با لحنی که بدون لرزش بود رو به شخصی که انگار هنوز متوجه حضور جونگ کوک در اونجا نشده بود، حرف زد: تو...کی هستی؟

سر مرد سیاه پوش بالا امد و با دیدن یک سر شناور روی اب شوکه شد.

بعد که بیشتر دقت کرد فهمید اون یک سر معلق نیست...

ترجیح داد ساکت بمونه اما با دوباره مخاطب قرار گرفتنش توسط جونگ کوک، به حرف اومد.

جونگ کوک اخمی کرد: اینجا چیکار داری؟... این یه دریاچه محافطت شدست و متعلق به خانواده ارمیسِ...چرا اینجایی ناشناس؟