42

277 35 17
                                    

هوسوک با اضطراب و البته عصبانیت از کاروان دور میشد و محل اختفای چادر هاشون رو ترک می کرد.

بی هدف بخش شیب مانند کوه رو پشت سر می ذاشت که ناگهان به سمتی کشیده شد و تا به خودش آمد دستی روی دهانش نشست و صدای قوی هیش مانند فرمانده سیاهپوش رو شنید.

با نگاهی ترسیده سر تکان داد و لحظه بعد دست فرمانده  با مکث از روی دهانش برداشته شد.

پرلا آسون اونجا بود.

یونگی با اخم همیشگی نشسته بین ابرو هاش، اول اطراف رو بررسی کرد و با ندیدن شخص مشکوکی، نگاه یخ بسته سورمه ایش رو به هوسوک ساکت شده دوخت.

+ احمقی؟

ابرو های هوسوک بالا پرید و بی اراده لب زد: چـ چی؟

+ پس احمقی...

یونگی آه واضحی کشید و موهای بلند شده مشکی رنگش رو با دست بهم ریخت.

ناخواسته تمام حرف های رد و بدل شده بین هوسوک و آزوما رو شنیده بود و حالا بخاطر اینکه مرد مقابلش اول به سراغ خودش نیامده، داشت حرص میخورد.

نگاه شماتت گرش رو دوباره به هوسوک دوخت: در افتادن با آزوما حتی برای مینوس هم پر از ریسکه... با اینکه اون پادشاس

مدتی سکوت کرد.
هوسوک هم همچنان ساکت بود.

یونگی نفس پر حرصی کشید: تا جایی که میتونی ازش دوری کن... فهمیدی؟

هوسوک مثل پسری حرف گوش کن سر تکان داد و زیر نگاه سوزناک یونگی ساکت ماند.

یونگی نگاهش رو از مرد گرفت و راهش رو به سمت مخالفشون کج کرد اما با شنیدن صداش ایستاد: رابطت...با جیمین.. چی بوده؟

هوسوک تمام جرعتش رو برای پرسیدن این سوال جمع کرد و اما درون یونگی فرو ریخت.

تصاویری که هیچ وقت از مقابل نگاهش دور نمی شدند و کنار نمی رفتند دوباره مقابل چشم هاش نقش بست.

نقس حبس شده اش رو برای لو نرفتن به آرامی بیرون داد و بدون برگشتن به سمت هوسوک، جواب داد: نه با تو و نه با اون... هیچ رابطه ای نداشتم و ندارم

+ پس... منم عضو این بازیم...

صدای گرفته هوسوک در گوشش پیچید و جمله اش باعث شد چشم هاش رو ببنده.
احمق نبود و بلعکس شخص تیزی بود...
درست مثل گذشته...

دوباره چشم هاش رو از هر احساسی خالی کرد و به سمت هوسوک برگشت: آزوما بهتون پروانه داده؟

هوسوک گیج شده حرف زد: آره... فکر کنم... به جیمین یا جونگ کوک... نمیدونم

یونگی سر تکان داد و نگاه تیزش رو به هوسوک دوخت: چرا ازشون استفاده نمیکنی و از آزوما نمیپرسی؟

اخم گیجی بین ابرو های هوسوک نشست: خودت گفتی... ازش دوری کنم...

یونگی دوباره سر تکان داد: درسته... اما در این مورد اون بال در میاره و همه چیو میزاره کف دستت... نگران نباش

𝐹𝑖𝑟𝑒 𝑜𝑛 𝑓𝑖𝑟𝑒Where stories live. Discover now