29

1.2K 260 88
                                    

آس و ایسا

As & esa


جیمین با تعجب به فرشته شناور نگاه می کرد و حرکات اون براش جالب بود.

آزوما با ظرافت دایره مقدس رو روی زمین سرزمین آمادور می کشید و همزمان حرکات رقص خاص، زیبا و متفاوتی رو هم به نمایش می گذاشت.

هوسوک در حالی که یک شیشه بنفش رنگ که سری به شکل پر داشت رو در دست گرفته بود با چشم هایی پر از تعجب به آزوما و بقیه موجودات و فرشته های کوچک اطرافش خیره بود و هرازگاهی سوالاتش رو از هلن که با لبخند در کنارش ایستاده بود، می پرسید: این دایره به چه دردی می خوره؟

هلن با حوصله به دایره بنفش رنگ اشاره کرد و با اشاره آزوما، شیشه بنفش رنگ رو از هوسوک گرفت و به دست اون داد.

بعد به سمت هوسوک برگشت: دایره مقدس...جاییه که کسی که قراره با جادو کار کنه یا جادو بهش انتقال داده بشه، در نقطه مرکزیش قرار می گیره و اینجوری، باقی مانده جادو به اطراف پخش نمیشه و به بقیه آسیب نمیزنه...

سری تکان داد و در حالی که به دریای سیاه رنگ نگاه می کرد، سوال دیگری پرسید: پس فقط بخاطر محافظته؟

هلن سر تکان داد: نه ... اگر دایره نباشه، جادو درست متمرکز نمیشه و به درستی عمل نمیکنه...

نگاهش رو از دریا گرفت و به ماسه های زیر پاهاش داد : علت اینکه ماسه این دریا سیاهه...چیز خاصیه؟

هلن لبخند دیگری زد و به ماسه ها نگاه کرد: تو افسانه های باستان شامبالا اومده که... دریای دنیس، محل زندگی دو موجود افسانه ای و غول پیکر به اسم آس! و ایسا! بوده...

هوسوک با تمام حواسش به صدای دلنواز هلن گوش می داد و از آن سمت ، جیمین هم توجهش به داستان هلن جلب شده بود.

نگاهش به دریای دنیس بود و گوش هاش با هلن همراهی می کردند.

براش جالب بود که چرا از نظرش این دریا با ساحل تیره رنگش، اینقدر غمگین بنظر می آد...

هلن ادامه داد: آس و ایسا تنها موجودات زنده در اون زمان بودن و عاشقانه همدیگر رو میپرستیدن...اما با تمام عشقی که به همدیگه داشتن، هیچوقت وارد رابطه نشدن و مثل دو دوست در کنار هم زندگی می کردن...زندگی ارومشون ادامه داشت تا وقتی که شیاطین وارد اب ها شدن...

با ورد بلندی که توسط آزوما خوانده شد، هلن برای چند ثانیه به داستان خاتمه داد و بعد خیره به جیمینی که انگار در زیبایی دنیس غرق شده بود، ادامه داد: میگن شیاطین وحشیانه به اون دو حمله کردن و ایسا رو گروگان گرفتن...آس که انگار از ایسا بزرگ تر بوده برای نجاتش میره و جونش رو از دست میده...مقابل چشم های دوست و کسی که عاشقش بوده، جونش رو میگیرن و این ایسا رو به جنون میکشه...اون اونقدر گریه میکنه که اشک هاش به مروارید های سیاه و شناور تبدیل میشن و کل آب و ساحل رو سیاه میکنن...

𝐹𝑖𝑟𝑒 𝑜𝑛 𝑓𝑖𝑟𝑒Where stories live. Discover now