𝐹𝑖𝑟𝑒 𝑜𝑛 𝑓𝑖𝑟𝑒

10

Beef bone soup

سوپ استخوان گاو

چشم هاش رو باز کرد و بلافاصله عطر دلنشین سوپ استخوان گاو در بینیش پیچید.

با تعجب بلند شد و روی تخت نشست.

ذهنش موقعیت رو تحلیل کرد و با یاداوری اتفاقات رخ داده، شوکه به روبه روش خیره شد...

(من...من...بوسیدمش...)

به پرواز یا بال داشتن یه شخص اهمیت نمیداد اما اینکه در یک بوسه با کسی که اشنایی زیادی ازش نداره همراهی کرده بود، براش جای تعجب داشت و شوکه اش میکرد...

با شنیدن صدای برخورد ظرف ها به همدیگه، بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت.

اونجا توانست تهیونگ رو در حال اب کشیدن لیوان ببینه و برای بار نمیدونم چندم بهش ثابت شه که تمام این اتفاقات یک خواب و رویا نبوده...

تهیونگ لباس جدیدی پوشیده بود که برای جونگ کوک اشنا نبود.

شلوار راسته و مشکی رنگی که طرح های طلایی رنگی از گل نیلوفر هشت پر روش گلدوزی شده بود، پوشیده بود به همراه پیراهن سفید و نسبتا گشادی با همون طرح ها روی استین هاش...

تیپ خنک و راحتی بود و مثل یک انسان معمولی دیده میشد. پیراهن سفیدش که چند چاک بسته در پشتش داشت که خیلی به مو های کمی بلند و بسته شده با روبان سفید رنگش می اومد.

بی اراده لبخندی از دیدن تهیونگ در این تیپ، روی لب هاش نشست.

تهیونگ حضور جونگ کوک رو حس میکرد اما ترجیح داد ساکت بمونه و به کارش مشغول باشه.

سوپ مورد علاقه ققنوسش رو درست میکرد و این باعث سبز شدن چشم هاش و نشستن لبخند درخشان روی لب هاش شده بود.

با شنیدن کشیده شدن صندلی و بعد نشستن جونگ کوک ، به سمتش برگشت: خوب خوابیدی؟

کوک سرش رو اروم تکان داد: دیشب و امروز... اروم ترین خواب های عمرم بودن...

ته لبخند مهربانی تحویل نگاه پسر داد و به سمت سوپ پخته شده رفت.

نگاه خیره جونگ کوک رو روی خودش حس میکرد و منتظر حرفی از دهان پسر کوچک تر بود.

کوک دستش رو زیر چونش گذاشت و خیره به اندام ته، حرف زد: این لباسا...از کجا اوردیشون؟

تهیونگ سرگرم سرو غذا بود و در همون حال هم جواب داد: به افرادم دستور دادم بیارن... نشان شامبالا رو نمیبینی؟... این یه نشان سلطنتیه...

جونگ کوک با دقت بیشتری به گل طراحی شده روی لباس نگاه کرد: گل نیلوفر؟... منظورت اینه؟

ته دو کاسه چینی و سفید رنگ حاوری سوپ استخوان گاو تزئین شده، روی میز گذاشت و خودش هم روبه روی کوک نشست: اره... شامبالا رو اگر از بالا ببینی، شبیه یه نیلوفر هشت پره...