♡Part 3♡

1.7K 334 81
                                    

در حالکیه تموم سعیمو می کردم پخش زمین نشم از ماشین جیسونگ پیاده شدم!

_: مطمئنی کمک نمی خوای؟!

_: نه فقط..ماشینم... یادت نره!

_: اوکی! تا فردا جلو در خونته! بای!

دستامو براش به نشونه خداحافظی تکون دادم.
بعد از اینکه به سختی پله هارو رفتم بالا و درو بعد از کلی تلاش وا کردم، اومدم وارد خونه بشم که همون جلوی در خشکم زد!
می تونم قسم بخورم همه مستیم یک جا از کله ام پرید!

هر دو تا گلدون مورد علاقه ام شکسته بودن و خاک و شاخ و برگ گیاه ریخته بود کف اتاق!

سقف آشپزخونه، درست بالای اجاق گاز از سفید به مشکی سیر تغییر رنگ داده بود!

با یکم دقت فهمیدم چیزی به اسم اجاق گاز هم دیگه وجود نداره!!

تو سینک پر بود از ظرف و ظروفایی که جزغاله شده بودن!

تو یه کلام، خونه نابود شده بود!!

پاهامو تا آشپزخونه رو زمین می کشیدم!! به سختی داشتم بغضی که تو گلوم به وجود می اومدو قورت می دادم که با دیدن وضع آشپزخونه از نمای نزدیک دیگه کنترلمو از دست دادم!
همون جا نشستم رو زمین و شروع کردم به حال و روزم زار زدن.
این وسط مسطا متوجه یه صدای نازک شدم!

_: ببخشید! من فقط می خواستم راضیت کنم که بزاری پیشت بمونم!!

با چشمای به خون نشسته چشم از صحرای محشر روبروم برداشتم و به فاجعه زندگیم دادم که فکر میکرد با کیوت شدن میتونه از خشمم در امان باشه!

_: دقیقا میخواستی چه شکلی منو راضی کنی که یه همچین بلایی سره من اومد؟!؟!
خونه ترو تمیز من شبیه خونه بازمانده های جنگ جهانی دوم شده!
یه نگاه به من فلک زده بنداز! به نظرت الان من خیلی راضیم؟!؟!

از صدای عربده ام تو خودش جمع شد. گوشاش کاملا کیپ سرش شده بودن و دمش رو دور پاهاش پیچونده بود!

_: عذر خواهی!

_: چیییی؟؟؟ عذر می خوای؟!؟ عذر خواهی تو الان، با این وضع پیش اومده مث اینه که یه شیشه رو به اتم هاش تبدیل کنی و یه تیکه چسب نواری بزنی روش و بگی درست شد!
الان من با این وضعیت چه غلطی بکنم؟!؟
چی کار می تونم بکنم؟!؟پول رنگ سقف به درک، پول تموم ظرفای نابود شده به دررررک.... بگو من با این یکی دیگه چه غلطی کنم؟!؟

و با دو تا دستام به اجاق گازی که چیزی ازش نمونده بود، اشاره کردم!
با سری که پایین افتاده بود و این بار با صدای عادیش جواب داد:

_:من نمی خواست که همه چی رو منفجر کنه!

با قیافه ای که بدبختی و بیچارگی رو یک جا فریاد می زد با قدم های آروم به سمتش رفتم.
فقط تو این فاصله سعی داشتم خودمو کنترل کنم و جوری داد نکشم که خدایی نکرده پرده گوشش پاره شه!

𓂃 𔘓Troublesome Kitten°Donde viven las historias. Descúbrelo ahora