♡Part 4♡

1.8K 312 43
                                    

_: واو. باورم نمیشه اینا کار یه کت بوی باشه!

_: راستش من اصن باورم نمیشه که اون یه روز از عمرم واقعی بوده!

جیسونگ نگاهش رو روی من برگردوند.

_: میخوای بگی انقدر، بودنِ یه کت بوی تو خونت لذت بخش و رویایی بود که به نظر واقعی نمی اومد؟! اونم تو زندگی ای که تو داری!
حق داری خو!

برگشتم و کاملا پوکر به جیسونگ که داشت سر تکون میداد و نچ نچ میکرد نگاه کردم!

_: ببخشید زندگی من چشه؟!

_: بزرگترین مشکلش اینه که اصن زندگی نیست! هیونجین تو خیلی تغییر کردی!
قبلنا می گفتی دوست داری یکی رو پیدا کنی که بتونی زندگی عشقیت رو باهاش شریک بشی ولی الان چی؟! تبدیل شدی به یه... پیرمردی که تموم فکر و ذکرش کار و پول درآوردنه!
تو اینجوری نبودی هیون! یه گربه بهت پناه آورده بود و تو اونو نصفه شبی انداختی بیرون!
اصن جدا از همه چی، خودتم می دونی اون بیچاره فقط میخواست تورو خوشحال کنه! فقط نمی دونست چجوری! قصدش نابود کردن خونت نبود! شاید...شاید ازت خوشش اومده بود!

_: از منبر بکش پایین لطفا! خوبه خودت وضعیت آشپزخونه رو نظاره کردی! اگه تو جای من بودی و نصف خونت میپوکید... یا بهتره بگم میپوکوندن و من ریلکس یه گوشه مینشستم و از قساوت قلبت حرف میزدم، تیکه تیکه ام میکردی!

یه مدت به سکوت گذشت چون هم من به خودم حق میدادم و هم جیسونگ! و خدا نکنه یه وضعیت این جوری پیش بیاد و رابطمون وارد کما بشه! چون میتونه حتی بیشتر از یه سال ادامه پیدا کنه!
اما خب... این وسط من هم قبول داشتم که اون کت بوی از قصد به خونم گند نزد، ولی سهوی بودن کارش از خسارت وارده کم نمیکنه!

×: این رو هم لحاظ کن که تو در عوض نصفه شبی شوتش کردی بیرون!

اون کت بوی چوکر داره! که این یعنی صاحب داره! که این هم یعنی یه جایی رو برای موندن داره!

×: د آخه یکم از مغزت کار بکش! اگه اون کت بوی جایی برای رفتن داشت، از اول پا میشد میومد اینجا؟!

خیلی خب خودم هم قبول دارم این قضیه یکم مشکوک عه! لعنت به من که انقدر دل رحمم!

_: ..خب...حالا چیکار کنم؟!

تن صدام در حد زمزمه کردن بود ولی گوش های جیسونگ چیزی که به نفعش باشه ارو با ضعیف ترین فرکانس هم دریافت میکنه!

_: ببین هیون، می دونم کت بویا مسئولیت زیاد دارن و درک میکنم که چرا همچین واکنشی نشون دادی... ولی برو پیداش کن!

⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡

از اولم نباید به حرفاش گوش می کردم!
چند سال دوستیمون سر جاش! اون که جای من نیست. اون که قرار نیس کل سئولو زیر پاش متر کنه اونم فقط بخاطر یه کت بوی!

از بس دویده بودم نفسم بالا نمی اومد!
این احتمالا پنجمین یا ششمین پارکی بود که گشته بودم!
ولی انگار آب شده بود و رفته بود تو زمین!

تو خیالات خودم بودم که صدای تکون خوردن علف ها از پشت سرم اومد.

شاید...شاید خودش باشه! در هر حال اگه ساده ازش می گذشتم تا خود صبح خوابم نمی برد!
برگشتم سمت علفا. یکم که دقت کردم تونستم یه جسم سفید پشمالو که از بین علفا تکون می خورد رو تشخیص بدم!

خودشه! مطئنم که خودشه!

رو نوک پنجه ام به سمتش حرکت کردم. تا بهش رسیدم علفارو کنار زدم و دیدمش که بیخیال عالم و آدم خوابش برده بود!!

یه لحظه از خودم متنفر شدم که باعث شدم اون گربه بیچاره شبو تو این سرما رو زمین بخوابه!
اونقدر شیرین و کیوت خوابیده بود که دلم نیومد بیدارش کنم و رو دستام بلندش کردم و بردمش خونم.

مثل دفعه قبل گذاشتمش رو تخت و پتو رو تا روی گردنش کشیدم. دستم خورد به پلاکش و یه لحظه کنجکاو شدم که اون واقعا به چه خاندانی تعلق داره!
به آرومی مهر رو پلاکشو خوندم اما فقط یه اسم بود: " Felix "

⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡

این بار صبح، بدون حس نرمی دمش روی بدنم بیدار شدم.
فهمیدم هنوز بیدار نشده. از رو کاناپه بلند شدم و به اتاق خوابم رفتم.
با دیدن موجود کیوتی که رو تختم خوابیده بود نتونستم جلو خودمو بگیرم و چند تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفتم!

×: آفرین هوآنگ هیونجین! می بینم یه تکونی به هورمونای یخ زدت دادی!! چطوره بیدارش کنی و بگی لخت شه و چند تا ژست سکسی بگیره؟!

اوووم، بد فکریم نیست! بالاخره اون یه تنه کلی خرج رو دستم گذاشت! فک نکنم لخت شدن اصن چیز زیادی باشه! ده دور دادنم نمی تونه بدهیشو صاف کنه!!

داشتم ندای درونمو ملتفت می کردم که دیدم بیدار شده!
به طرز فاکینگ کیوتی نشست رو تخت و شروع کرد به کش و قوس دادن بدن خوش فرمش!
یکم که گذشت و لود شد فهمید تو پارک نیست و نگاهشو دورو اطرافش چرخوند!

به من که رسید خشکش زد. هین بلندی کشید و پتورو انداخت رو خودشو به نوعی مثلا زیرش قایم شد!
از حرکت شدیدا کیوتش دلم قنج رفت!

_: عذر خواهی! من نمی خواست دوباره اینجا اومد! ندونست چطوری سر در آورد!

رفتم جلو و رو لبه تخت نشستم و پتو رو از روش کنار زدم. من هیچ وقت نمیتونم به تضاد این حجم از کیوتی و اون صدای کلفتش عادت کنم!

_:اشکال نداره! من خودم آوردمت خونه ام. لازم نیست نگران باشی!

نگاهم دوباره رفت روی پلاک رو گردنش.

_: فلیکس؟!

سرشو تکون داد.

_: اسمم!

_: اوه! منم هوآنگ هیونجینم!

𖨠⬥𖨠⬥𖨠⬥𖨠⬥𖨠

𓂃 𔘓Troublesome Kitten°Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang