♡Part 2♡

1.8K 316 27
                                    

یه چیز فوقالعاده نرمی داشت روی بدنم کشیده می شد و به سمت بالا تنم می اومد.
خیلی اون چیز... نرم و دوست داشتنی بود! جوریکه تا به دستام رسید گرفتمشو مثل یه عروسک، بغلش کردم و صورتمو تو اون نرمی خالص فرو کردم!
اوووممممم خیلی خوب بود!!

ولی به دقیقه نکشید که از دستم در رفت!
از حس رفتن اون نرمینه هه لب و لوچه ام آویزون شد! ولی ترجیح دادم به ادامه خوابم برسم.
تازه چشمام دوباره گرم خواب شده بود که خیسی ناگهانی رو روی نوک بینی ام حس کردم!
و دوباره و دوباره!
مثل..مثل موقعی می موند که...یه گربه یا یه سگ لیست بزنه!!

گربه؟!...گربههههه؟!؟!؟؟

با این فکر چشمام تا آخرین حدش وا شد! درست حدس می زدم! خودش بود!
خود نحسش بود!! اون گربه لعنتی که از ناکجاآباد سر از زندگیِ بی سر و تهِ من، درآورده بود الان درست روبروم جلو کاناپه نشسته بود!

سرشو به یه طرف کج کرده بود و دم بزرگش رو به آرومی تو هوا تکون می داد.
دمش؟!؟!
دم کلفت و پشمالوی سفیدش...
فکر کنم چند دقیقه پیش داشت همونو رو بدنم می کشید!
موهام سیخ شدن! یه کت بوی تا این حد بهم نزدیک شده بود؟!

سریع تو جام نشستم.
سعی کردم حرفامو با یه لحن آروم بهش بزنم که ازم ناراحت نشه!

_: ببین کت بوی! من نمی دونم دیشب... چجوری سر از خونه من درآوردی! فقط از دو تا چیز کاملا مطئنم!....یک اینکه تو حتما صاحاب داری! دو اینکه تو اصلا نمی تونی اینجا بمونی!
عذر میخوام ولی میدونم خودتم می دونی اگه صاحبت بیاد اینجا و تورو تو خونه من پیدات کنه زندم نمی زاره!
پس خواهش می کنم برای جبران لطفی که بهت کردم و گذاشتم تو خونه ام بمونی، تو هم یه لطفی بکن و برو!

فقط دعا می کردم یه وقت عصبانی نشه و نزنه به سرش!
آروم و ساکت سر جاش نشسته بود جوریکه من حتی شک کردم یه کلمه از حرفامو شنیده باشه! ولی یهویی به سمتم هجوم برداشت!
فک کردم الان میخواد دونه دونه موهای سرمو بکنه ولی فقط دستاشو گذاشت روی رونم و سرشو به زانوم تکیه داد و گفت:

_: من خیلی گشنمه! شیر، میو!!

آب دهانمو قورت دادم. صداش..خیلی... خب ... یکم همچین... غیر منتظره بود!! ولی اون میوی تهش... نمیدونستم کت بویا میتونن دو تا صدای کاملا متفاوت داشته باشن!!

سرمو چن بار تکون دادم تا این فکرای بدرد نخورو بندازم دور.
عوضش از جام بلند شدم و رفتم آشپزخونه. بعد از یه گشت خیلی مختصر تو یخچال قحطی زده ام، هر چی شیر داشتم و ریختم تو یه کاسه بزرگ و گذاشتم جلوش.

هرکاری کردم نیومد رو صندلی بشینه و همون جا رو زمین نشست و شروع به خوردن شیرش کرد.
دوباره نگاهم رفت به چوکری که به گردن خوش تراش و سفیدش بسته شده بود!

اون گربه سفید کوچولو، صاحب داره!
ولی ای کاش نداشت! کاش همینجوری پیداش می شد بدون اینکه صاحبی داشته باشه! اونوقت...

×: اونوقت چی؟!..یه نگاه به خودت بنداز! ناموسا بنداز!!

ناخداگاه سرتا پامو اسکن کردم. موهای بهم ریخته و پیرهن چروک شده که یه آستینش تا آرنجه اون یکی تا روی انگشتام، شلوار کتون مشکی و دم پایی ابری!!

×: خواهشا یکم اعتماد به سقفتو کنترل کن!! نزار کون آسمونو جر بده!! تو با خودت چی فکر کردی واقعا؟!
همین یه لونه مرغی هم که داری اجاره ایه! با یه ماشین درب و داغون که من دو ماهه هی دارم میگم بفروش اون لگنو حداقل قسطای بانکتو بده!!
صبح سپیده نزده باس بری شرکت، شب معلوم نیست کی بیای خونه!
اونوقت انتظار داری اون گربه صاحب همه چی تمومشو ول کنه بیاد بچسبه به توی بدبخت!؟
شلوارتو بکش بالا داره میفته!!

یهویی متوجه شدم چون اخیرا غذای درست و حسابی نمی خورم بدنم خیلی لاغر شده!
جوری که همه لباسام برام گشاد شدن!
پوفی کشیدم و رفتم تو اتاقم تا لباسامو با یه دست لباس تمیز تر عوض کنم و آماده شم برای رفتن به شرکت.

تو لحظه آخری که داشتم از خونه بیرون میرفتم، ازش خواستم که حتما قبل اینکه برگردم از اینجا رفته باشه.
اونم هیچی نگفت و فقط با اون چشمای درشت و کشیده اش بهم زل زد.
ولی حداقل مطمئنم زبونمو فهمیده!

⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡

چشمامو که بدجور می سوختن محکم بستم و با انگشتام ماساژشون دادم.

×: سه ساعته چشماتو دوختی به اون مانیتور لعنتی انتظار داری نسوزه؟!

د لامصب می زاری داستانمو تعریف کنم یانه؟!
تا کی میخوای بپری وسط حرفم؟؟

×: من هرجا لازم باشه می پرم وسط حرفت!

الان لزومش چی بود واقعا!!؟
اه ولش کن!
داشتم می گفتم...تصمیم گرفتم به خودم یه استراحتی بدم. از اونجایی که بیشتر کارام تموم شده بود. خداروشکر امروز ازون روزایی بود که سرم خلوت بود پس زودتر می رفتم خونه!

با صدای زنگ گوشیم چشمامو وا کردم.
جیسونگ بود. گاهی واقعا به دوست بیکارم حسودیم می شه!

×: اون مث تو خوشی نزده زیر دلش که بخواد مستقل بشه!!

_: سلام جیسونگی!

_: سلام هیون. امشب یه پارتی کوچیک گرفتم و همه رو هم دعوت کردم. تو هم حتمااااا باید بیای! هیج بهونه ای هم قبول نیس!

_: اوکی فقط پارتی به چه مناسبتی هست؟!

_: میای میفهمی! یه جورایی سوپرایزه!

کنجکاو شدم!
بهش گفتم که میام و تماسو قطع کردم. یکم که گذشت، بهم ساعت شروع پارتی رو تکست داد. تقریبا دو ساعت دیگه بود.

𖨠⬥𖨠⬥𖨠⬥𖨠⬥𖨠

این هم از پارت ۲. امیدوارم دوسش داشته باشین ^-^
ووت و نظرات شما به منزله انرژی مثبت برای نویسنده اس^~^♡

𓂃 𔘓Troublesome Kitten°Onde histórias criam vida. Descubra agora