♡Part 7♡

2.2K 328 82
                                        

نگاه هیونجین که رو ساعت گوشیش رفت، نگران شد!
تقریبا نیم ساعت گذشته بود و فلیکس برنگشته بود!
اومد به خودش تلقین کنه که اتفاق خاصی نیفتاده و حتما اون گربه داره یه گوشه بازی می کنه ولی حداقل نباید اونو می دیدش؟؟
هر چی چشم می چرخوند، نمی تونست ردی از فلیکس تو پارک پیدا کنه!

دل شوره ای که یهو به دلش افتاده بود، مجبورش کرد که از جاش بلند شه و دنبال اون گربه پردردسر بگرده!
ده دقیقه بود که داشت پارکو متر می کرد ولی هیچی یه هیچی!
انگار اون کت بوی آب شده بود رفته بود تو زمین!

_: فلیکس...دعا کن گیرت نیارم! وگرنه دونه دونه پشمای دمتو می چینم!!

هیونجین از بین دندونای کلید شدش گفت و همون موقع صدای فریادی رو شنید که داشت اسمشو فریاد می زد!
صدا، خیلی هم دور نبود و می تونست به خوبی تشخیص بده که متعلق به اون کت بویه!
با حس نگرانی تو قلبش به سمت صدا حرکت کرد.
داشت به این فکر می کرد که دلیل فریاد زدن فلیکس فقط می تونه ترس از گم شدن باشه که با دیدن صحنه ای که دید، خون تو رگاش شروع یه جوشیدن کرد!!

بدون اینکه وقتو تلف کنه به سمت اون عوضی که فلیکس رو گیر انداخته بود و به زور داشت لمسش می کرد رفت و محکم ترین مشتی که می تونست رو حواله صورتش کرد!

فلیکس با اینکه از چهارستون می لرزید و صورتش از اشکاش خیس شده بود، ولی با دیدن هیونجین لبخند درخشانی زد و به سمتش دوید!
از پشت بغلش کردو سرشو به شونه اش تکیه داد.
هردوشون داشتن می لرزیدن. یکی از ترس و یکی از عصبانیت!

هیونجین با چشمای به خون نشسته اش خطاب به اون مردی که با صورت رو زمین افتاده بود گفت:
_: بار آخرت باشه..تکرار می کنم..بار آخرت باشه که دور و بر این کت بوی آفتابی می شی!
این گربه مال منه! پس خوش ندارم دست کثافتایی مث تو بهش بخوره! فهمیدی یا حالیت کنمممممم؟؟؟؟

اون مرد از داد هیونجین سیخ تو جاش نشست و با دیدن گره کوری که بین دو ابروی هیونجین افتاد بود فهمید بزنه به چاک، حتما جای سالم بیشتری تو بدنش می مونه و بی حرف از جاش بلند شد و با آخرین سرعتی که می تونست از اونجا دور شد!

قفسه سینه هیونجین هنوزم به شدت بالا و پایین می شد.
فلیکس با هر چی پشیمونی بود، اومد جلو هیونجین ایستاد. جرعتشو نداشت تو صورتش نگاه بندازه و خوب می دونست هیونجین الان، پتانسیل دوباره بیرون کردنش رو داره پس ترجیح داد از در لوس بازی وارد شه که به نظرش تو این کار خبره بود!

دستاشو دور کمر هیونجین حلقه کرد و سرشو روی سینه اش گذاشت و حرکتش داد!
طوریکه گوشای نرمش به صورتش برخورد داشته باشن و موهای لختش روی گردنش کشیده بشن!
دمشو روی بدن هیونجین بالا و پایین می کرد.
با صدایی که به خاطر بغض گرفته بود گفت:

𓂃 𔘓Troublesome Kitten°Where stories live. Discover now