×: خو فقط یه راه می مونه! بری به پدرت بگی غلط کردم! اون موقع مغز خر خورده بودم میخواستم مستقل بشم!
عمرااااااا!
×: باشه! ببین بزار برات روشن کنم قضیه رو! دو حالت وجود داره! یا تو اون گربه لعنتی رو میخوای که همین الان کونتو میبری اون موسسه خراب شده! یا نمیخوای که همین جا میشینی تلویزیونتو می بینی و چس ناله کردنو تمومش می کنی!
کنترل کو؟!؟ پیداش نمی کنم تلویزیونو روشن کنم!
×: خاک تو سر بی عرضت!
⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡
سر کارم بودم و باید تمرکز می کردم ولی همش چشام به خاطر بی خوابی دیشب می سوخت و فکرم ناخواسته می رفت سمت فلیکس!
این که الان چجوری باهاش رفتار می کنن...
نکنه کسی ازش خوشش بیاد و بخرتش...
نکنه مریض شده و کسی بهش نمی رسه...!
داشتم دیوونه می شدم!
حس می کنم التماس کردن به پدرم خیلی بهتر از دیوونه شدن باشه!
آره باید باهاشون قرار بزارم که همو ببینیم!
از اونجایی که مادرا اصولا احساسی تر از پدران پس تصمیم گرفتم به خونمون زنگ بزنم و اول با مامانم صحبت کنم!
آره راهش همینه!!
+: خوشحالم کم کم داری سر عقل میای!..بهش به عنوان یه گودبای پارتی با بدبختیات فکر کن!
دو دقیقه خفه خون بگیر ببینم چجوری باس منت مامانمو بکشم?!
⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡
_: پس میخوای بگی الان کاملا پشیمونی?!
_: بله بابا! من...من فهمیدم میخوام پیش شما باشم!...میتونم..تو شرکت, پیش شما کار کنم و فروشگاه هارو مدیریت کنم!
_: راستشو بگو! اخراجت کردن?!
مامانم با حالتی نگران بهم گفت! خدایی اینا منو در چه حد بی عرضه فرض کردن؟؟
_: نه!..من خودم از این وضع خسته شدم!
_: قبوله!
با حرف پدرم بالاخره کورسوی امیدی تو دلم روشن شد!
_: اگه پسرم میخواد پیش من کار بکنه قبول می کنم!!
_: ممنونم!...امممم...میشه برگردم پیشتون؟؟
⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡
بالاخره آخرین کارتون وسیله هامم به اتاقم انتقال دادم! باورم نمیشه که اونا انقدر راحت دوباره قبولم کردن!
+: آره خوب!..بعد اون دعوایی که تو باهاشون داشتی خیلی بزرگواری کردن!
همین فردا میرم موسسه و فلیکس رو برمی گردونم! همین سه روزم که معطل کردم داره قلبم از نگرانی وایمیسته!
با فکر برگردونن فلیکس به تختم..چیزه منظورم آغوشم شب به زور خوابم برد و فرداش صبحونه نخورده بدون اینکه اصلا به ساعت نگاهم بندازم فقط شیک و پیک کردم و رفتم اون موسسه کت بوی لعنتی!
⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡
◇[ Third person POV]◇
_: سلام قربان خوش اومدین!..چه کمکی می تونم بهتون بکنم؟!
هیونجین سعی کرد تا جاییکه میتونه متشخصانه برخورد کنه، بهرحال درسته که اونها یه مشت بی وجدان بودن که هیونجینو از عشقش جدا کرده بودن ولی حرف، حرف قانون بود!
_: اومدم مالکیت یه کت بوی رو قبول کنم!
_: باعث افتخاره!..از این طرف لطفا...من بهترین کت بوی های موسسه امون رو به شما نشون...
_: نه!...ینی من یه کت بوی رو در نظر دارم!..فلیکس!
_: آها اون کت بوی عجیب و غریب رو میگین!...مطمئنین که...در هر حال...متاسفم! اون کت بوی در حال حاضر تحت مالکیته! اگه کت بوی دیگه ای...
_: ینی چی تحت مالکیت عه؟!؟! دو روزه براش صاحب پیدا شد؟!
_: ببخشید متوجه نمیشم!...
_: منم متوجه نیستم واقعا! امکان نداره! اون باید همین جا باشه!
_: آقای محترم دیروز خانواده ای اومدن اینجا و پسرشون همین کت بوی شما رو انتخاب کردن و الان صاحب فلیکس هستن!
جملات اون زن تو گوش هیونجین زنگ میزد! دنیا دور سرش می چرخید و احساس می کرد یه چیز مهم و حیاتی از وجودش کم شده!
به آرومی روی کاناپه ای که نزدیکش بود نشست.
زن با دیدن چهره رنگ پریده هیونجین هل کرد و به سمتش دوید!
_: آقا!...آقا حالتون خوبه؟!..آقا...
هیونجین هیچی نمیشنید! فقط صدای خنده های فلیکس تو گوشش اکو می شد!
وقتایی که با ذوق اسمشو صدا می کرد!
هیچی نمی دید! فقط چهره زیبا و لبخند خاص فلیکس از جلو چشماش می گذشت!
الان واقعا برای همیشه, همه اینا رو از دست داده بود!؟!؟
⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡
+: هیونجین؟!...ببین بیرون چه بارون خوشگلی میاد!
حتی بلد نیستی چجوری حالمو خوب کنی!
+: انقدر نمک نشناس نباش!..خوبه تو این وضعیت هییییی بهت نبود فلیکس رو یادآوری کنم؟؟! دلت خنک میشه بگم الان که تو اینجا زانوی غم بغل گرفتی و دو ساعته زل زدی به دیوار اون پسره داره با فلیکس حال می کنه؟؟
ببین...فقط میخوام بدونی بالاخره یه جایی هست که من و تو بهم برسیم.... اونجا قطعا من تا تیکه تیکه ات نکنم آروم نمی گیرم!
+: اصن می دونی چیه؟؟ تو اگه منو نداشتی حتی همین الانم به مخ معیوبت خطور نمی کرد که بری شماره اون پسره رو از موسسه بگیری!
وات ده هل! چرا به فکرم نرسید ازشون یه آدرسی یه شماره تلفنی چیزی بگیرم؟؟
⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡
_: چرا نه؟؟
_: چون من اجازه ندارم اطلاعات شخصی مشتری هامونو به همه بدم!..شما اگه پلیس بودین یا حداقل حکم قانونی داشتین میشد ولی اینجوری...!
هیونجین پنچر از رسپشن فاصله گرفت. ولی با فکری که به سرش زد دوباره رو کرد به اون خانوم و گفت:
_: حداقل شماره منو بنویسین تا اگه خبری شد...چه میدونم خواستن برش گردونن یا یه همچین چیزی بهم بگین!... این که احیانا نیاز به حکم قاااانووووونی نداره؟!
𖨠⬥𖨠⬥𖨠⬥𖨠⬥𖨠
دیگه کم کم باید یه گرایش ثبت کنن به نام " فلیکسشوال ". وگرنه بهم حس بی هویتی دست میده :)
چطور اینهمه زیبایی در یک انسان میتونه جا بگیره؟؟؟؟
بعد کامبک به کامبک هم دلبر تر بشه :)
VOUS LISEZ
𓂃 𔘓Troublesome Kitten°
Fanfiction🧡Couple: Hyunlix 🧡Genere: ◇Fantasy ( Catboy ) ◇Romance ◇Smut ◇Fluff 🧡Up: Sunday 🧡Writer: Vida 🧡Cover: BroccoliBangChanie در دنیای این داستان، موسسه هایی وجود داره که "کت بوی" پرورش میدن! کت بوی ها اونقدر گرون هستن که فقط افراد ثروتمند جامعه...
