_: آرررره! تو مث یه گل لطیفی کوچولو! چطوره تا وقتی هیونجین بیاد، باهم خوش بگذرونیم؟!
اومدم دممو ول بدم که در وا شد!
هیونجین اومد داخل و تا چشمش به اون مرده خورد سریع تا زانو خم شد!!
_: روزتون بخیر باشه آقای لی! از این طرفا؟ قدم رنجه فرمودین! منور کردین!! چلچر..
_: بسه دیگهههه! ببند دهنتو یه دو دقیقه! اومدم اجاره های عقب مونده اتو بگیرم و برم!
_: اما! آقای لی من فعلا پول تو دست و بالم نیس! یکم دیگه صبر کنین لطفا!
◇[ Hyunjin POV]◇
مرتیکه بیشعور همین یه هفته پیش ازش یه ماه مهلت خواستما!
_: من چقدر دیگه صبر کنم؟!؟ می تونم بجای اینکه خونه دسته گلمو به توی بی عرضه مشنگه بی پول اجاره بدم، به یه آدم درست و حسابی بدم که این طوری سر ماه بدبختی نکشم!!!
بعدشم، فک کردی کورم؟؟؟ اگه پول نداری، پس حتما این کت بوی هم خدا به پاس کارهای خوبِ نکردت از آسمون فرستاده؟؟
_: شاید! چون من خیلی اتفاقی پیداش کردم! حتی یه قرونم بابتش ندادم!
_: عه چه خوب! پس به جای اجاره عقب افتاده ات اونو بر می دارم!
این دیگه داره پاشو از گلیمش دراز تر می کنه! شیطونه میگه از دندوناش براش گردنبند درست کنا!!!
چند تا نفس فوق عمیق کشیدم تا به خودم مسلط بشم!
_: ببینین آقای لی، شده دو تا کلیه هامو میفروشم، پانکراس و طحالمم اشانتیون میدم ولی نمیزارم دست کس دیگه ای به اون گربه بخوره!
_: حرف آخرت همینه؟؟
_: حرف اول و آخرم همینه!
_: پس برام مهم نیس این کارو می کنی یا پول می زایی، من سر این ماه پول کل این سه ماهو از حلقومت می کشم بیرون!
و بعدشم اون خیکشو جمع کرد و رفت!
در که بسته شد هر دو تا انگشت فاکمو بالا آوردم!
فلیکس تازه یاد زخمش افتاد و آخ و اوخ کنان خودشو به نزدیک ترین کاناپه رسوند.
وقتی روش نشست رفتم جلوش رو زمین نشستم و روی زخمش چسب زخم زدم.
تهشم برای اینکه کلا بیخیال گریه کردن بشه رو زانوشو بوسیدم!
کامی هم اومد پیشمون. میخواست از کاناپه بره بالا ولی پاهاش خیلی کوچیک بودن! واسه همین منم یه دستی رسوندم و کشیدمش بالا.
رفت و رو پای فلیکس جا خوش کرد!
_: انگار نه انگار سگ منه!
_: دوسش دارم!
_: چه عجب! بالاخره اینو از زبونت شنیدم!
با لبخند خاص و قشنگش بهم خیره شده بود!
یه آرامش خاصی بینمون بود که صدای زنگ در این سکوت و آرامشو از بین برد!
چرا دو دقیقه مارو به حال خودمون تنها نمیذاشت؟! ای بسوزه پدر بی پولی!
از جام بلند شدم. تا قبل اینکه درو واکنم فک می کردم بازم لی عه!
ولی با سه تا مرد کت و شلواری که تو هوای ابری عینک آفتابی زده بودن روبرو شدم!
_: عذر میخوام، منزل لی مین جه؟؟
_: بله من مستاجرشونم. امرتون!
_: ما از طرف موسسه پرورش کت بوی MJ مزاحم میشیم! لطفا فلیکس رو تحویل ما بدین!
وگرنه طبق ماده 136 ما حق ورود به خونه حتی بدون رضایت شما رو داریم!
⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡⬥⟡
با حالی داغون نشسته بودم رو کاناپه و به چند دقیقه پیش فکر می کردم.
کامیِ بیچاره وایساده بود پشت در خونم و هی بهش چنگ می زد!
با دیدنش به زور می تونستم اشکامو کنترل کنم!
خونه بعد اون بل بشوی چن دقیقه پیش ساکت ساکت شده بود!
این سکوت داشت عذابم میداد!
این سکوت بهم یادآوری می کرد که دیگه فلیکس نیست که با شیطنتاش دیوونه ام کنه و نذاره یه آب خوش از گلوم پایین بره!
این سکوت نشون می داد اونا موفق شدن فلیکس رو ازم بگیرن!
جمله ای که تو لحظه آخر یکی از اون کت شلواری های عوضی بهم گفته بود تو ذهنم اکو می شد:
"این کت بوی متعلق به موسسه است! اگه تمایل دارین مالکش باشین لطفا از راه های قانونی اقدام کنین"
گندش بزنن این زندگی کوفتیمو که هربار داره به یه روش مختلف گند میزنه به کل هیکلم!
تازه داشتم می فهمیدم زندگی چیه! تازه داشتم می فهمیدم چی از زندگیم میخوام!
×: الانم دیر نشده! تا یکی دیگه پیداش نشده...
زر نزن باو! من پولم کجا بود؟؟ آه در بساط ندارم! فک کردی الکی الکی فلیکس رو میزارن تو بغلم میگن ببرش؟؟؟ کلی تحقیق می کنن!
یه نگاه اجمالی به خونم انداختم!
بیان اینجا رو ببینن که عمرا کت بویه رو بدن بهم!
×: خو فقط یه راه می مونه! بری به پدرت بگی غلط کردم! اون موقع مغز خر خورده بودم میخواستم مستقل بشم!
عمرااااااا!
𖨠⬥𖨠⬥𖨠⬥𖨠⬥𖨠
امیدوارم خوشتون بیاد، مشتاق نظراتتونم عزیزان ♥
YOU ARE READING
𓂃 𔘓Troublesome Kitten°
Fanfiction🧡Couple: Hyunlix 🧡Genere: ◇Fantasy ( Catboy ) ◇Romance ◇Smut ◇Fluff 🧡Up: Sunday 🧡Writer: Vida 🧡Cover: BroccoliBangChanie در دنیای این داستان، موسسه هایی وجود داره که "کت بوی" پرورش میدن! کت بوی ها اونقدر گرون هستن که فقط افراد ثروتمند جامعه...
