پارت 6

6.1K 782 124
                                    

×واوو ببینین کی اینجاست
تهیونگ گفت وجونگ کوک ادامه داد
_نامجون بزرگ وجین خدمتکار
کوک باخنده گفت که جین بهش توپید
÷ای بچه ی بی تربیت چطورجرعت میکنی ؟جون اگه اینابخوان باززرزر کنن من اینجانمیمونم
@عزیزم معذرت میخوام میدونی که اونا یه تختشون کمه نگاه نکن یه امپراطوری قدرتمند دارن دراصل هردوتا اسکول
×یاهیونگ بهمون برمیخوره ها
تهیونگ وکوک هیونگاشونو دوست داشتن درواقع مثل بچه هاشون بودن
÷خب حالابهت برنخوره راستی عروس جدید مبارک
جین باچشمک گفت اون دوتا خودشونو زدن به اون راه
_ظاهرا عروسمونه ولی باطنن مطمئنم جاسوسه بهتون گفتیم بیاین اینجا تاسرازکاراش دربیارین اون خیلی مرموزه وخودشو مظلوم نشون میده
×یواشکی باافرادمون پچ پچ میکنه ونمیفهمیم واقعا قصدش چیه
فلش بک دوروز قبل
جیمین فهمیده بودکه اون دوتا عاشق گل رزن میتونست ازاین طریق اونارو خوشحال کنه یواشکی به یکی ازافراد قصر گفت که بازم براش گل رزقرمز بیارن جیمین وقتی اون دوتاخونه نبودن به اتاق مشترکشون میرفت وروی تختشون گلبرگای رز قرمز میریخت بعدکل اتاقو معطر میکرد،شب که میشد اونا به عمارت برمیگشتن، ازدیدن اتاقشون خوشحال میشدن ،این باعث میشدباحس خوبی باهم رابطه داشته باشن،اون دوتا فکرمیکردن ممکنه کاریکی ازخدمتکاراباشه ولی هیچوقت جیمینیو که ازلای دربه خوشحالیشون نگاه میکرد وازخوشحالیشون راضی بودو ندیدن
پایان فلش بک

×خلاصه جین هیونگ توبه ظاهرخدمتکارمخصوصش باش وکاراشو زیر نظر بگیر
÷باشه باشه فهمیدم حالایه اتاق خوب به من وآلفای جذابم بدین که ازخستگی مردیم
کوک ادای عق زدن درآورد که پس گردنی ازجانب جین نصیبش شد

×اتاقتونو آماده کردن میتونین برین استراحت کنین بعدکارمونو شروع میکنیم

جیمین مثل همیشه به سقف اتاقش زل زده بود که باصدای درزدن به خودش اومد
+بفرمایین
جین وارد اتاق شد
÷سلام من کیم سوکجین هستم ملکه خدمتکارمخصوصتون
جیمین به پسر خوش قیافه روبروش نگاه کرد، خب حداقل اینطوری دیگه تنها نمیموند
+اوه ازدیدنتون خوشبختم لطفا بامن رسمی صحبت نکن سوکجین شی
جین به چشمای پسرک نگاه کرد به نظرش اون خیلی مهربون بود، شاید اون دوتا داشتن اشتباه میکردن
+میشه باهم صحبت کنیم من خیلی تنها م
جین لبخندی به جیمین زدوکنارش نشست
÷راجب چی میخوای باهام حرف بزنی ؟
جیمین دستای جین وتودستاش گرفت
+میتونم هیونگ صدات کنم ؟به نظرم ازمن بزرگتری
÷توچندسالتع؟
+تازه 18سالم شده
÷آره من ازت بزرگترم من 28سالمه میتونی هیونگ صدام کنی
جیمین خوشحال شدولبخندی زد
+میگم تو اون دوتارومیشناسی؟فک کنم دوستشون باشی؟
جین شک کردکه نکنه میخواد ازش حرف بکشه ولی با جمله بعدی جیمین خیالش راحت شد
+هیونگ تومیدونی اوناازچی خوششون میادیعنی چی خوشحالیشون میکنه؟
÷چیه میخوای خودتو تو دلشون جاکنی؟
+خب راستش اونا اصلا منوبه حساب نمیارن اولین هیتم باهام یه رابطه خشن داشتن بعدازاونم...هیچی ولش کن
جین ناراحتی توی صدای جیمین واحساس کرد اونم مث خودش امگا بود میتونست صداقتشو ازحرفاش احساس کنه
÷ببین قبل ازاینکه دیر بشه یااوناخودشون بفهمن بهم راستشو بگو شایدبتونم کمکت کنم هوم؟
+چی بگم؟
÷اینکه برای کی کارمیکنی؟
جیمین ازاین جمله بدش میومد چرااونا نمیفهمیدن؟
+چراهمتون فک میکنین من جاسوسم؟کاری کردم یاناراحتتون کردم که اینطوری راجبم فک میکنین چون هیچ کس وندارم ؟یا چون توشب تولدم دزدیدنم وبهم گفتن باید ملکه اون دوتابشم؟
جیمین از گفتن جمله آخرحرفش پشیمون شداینطوری جون دوستاش به خطربیفته
+من یکم عصبی شدم ببخشید
÷تورودزدیدن؟کی اینکارو...
+خواهش میکنم به کسی نگو اگه بفهمن اینارو بهت گفتن دوستامو میکشن
جین ایندفعه کنجکاو ترشد
÷جیمینا بامن حرف بزن شایدبتونم کمکت کنم
+هیونگ اگه به کسی نگی کمک بزرگی درحقم کردی ،راستش من عاشق شدم
جین ساکت به حرفای جیمین گوش میداد
+اولش دلم میخواست فرارکنم ولی بخاطدوستام اینجاموندم بعد فهمیدم اوناجفت مقدرشدمن تویه هفته که باهام خیلی خوبرفتارمیکردن باعث شد خودمو ببازم وعاشقشون بشم ولی بعدیه هفته فهمیدم همه اینا یه نقشه بود اونا ذره ای ازمن خوششون نمیاد
جین که دیگه مطمئن شد جیمین بی گناهه فکری به سرش زد
÷هی من کمکت میکنم باهاشون یکم حرف میزنم تانظرشونو عوض کنم خودتم بایدتلاش کنی که خودتو تو دلشون جاکنی
+واقعا؟کمکم میکنی هیونگ
جین دستشو به نشونه قول میدم بالا آورد ولی آیااینکارا جواب میداد؟

The mistressWhere stories live. Discover now