پارت 26

5.5K 604 91
                                    

×یعنی چی نیست ؟
تهیونگ با ترس ونگرانی فریادزد کوک به سمت دستشویی پاتندکردو تکشونو شخصا گشت ولی چیزی نبود،با خشم دوباره وارد سالن شدومشتشوتو صورت نگهبان کوبوند
_چطورمواظب نبودی؟هان؟
مشت بعدی
"ارباب به خدامن بی تقصیر...
با گلوله ای که درست وسط پیشونیش نشست برای همیشه ساکت شد
هردوعصبانی و خشمگین بودن جین بهشون گفته بود همراهش دوتا خدمتکارفرستاد ولی اوناهم غیب شده بودن
باکلافگی دستشو توموهاش فروبردوچنگی بهشون زد
_لعنتی کی جرات کرده همچین کاری کنه
×هرکسی که هست عاقبت خوبی نداره
@من یه چیزی پیداکردم
تهکوک به نامجون که بالپتاب سمتشون میومد نگاه کردن
نامجون صفحه لپتابو سمتشون گرفت
@اینارومیبینین این خطای سبز خطوط مرزین و این چندتا نقطه قرمز
×خب بگو هیونگ دارم دیوونه میشم
لبشو گزیدو ادامه داد
@خودشونن اونا جیمینو ازمرز خارج کردن و وارد کشور فرانسه شدن بعداون دیگه ردی ازشون نیست من خیلی سعی کردم تا باحسگر حرارتی پیداشون کنم ولی نشد
کوک بااتمام حرفای نامجون بیسیمشو درآوردو افرادش توکل دنیا خبر داد تا کشورفرانسه روبگردن هرکسی که مانع کارشون شدو بکشن

دوهفته بعد:
باکرختی بدنم پلکای خستمو بازکردم، خواستم چشمامو بمالم ولی فهمیدم جفت دستام به تاج تخت بسته شدن علاوه براون پاهامم به پایه های تخت بسته شده بودن
کمی تو جام تکون خوردم وبابهت به بدن لختم نگاه کردم که جزیه شلوارک چیزی تنم نبود بدنم پرازکبودی وزخمای خون مرده بود
+من...کجام
با بغض زمزمه کردم ودستامو کشیدم باحرص دستامو میکشیدم ولی فایده ای نداشت
همون لحظه بود که دربازشدچندنفربا ماسک مشکی وارد اتاق شدن وبه گوشه ایستادن با ترس خودمو تو تخت جمع کردم ولی باورود شخص آشنایی به اتاق نفس کشیدن یادم رفت
+تو...
با لبخندچندشی جلوتراومدو دقیقا کنارم ایستاد
*جیمینی دلت برای عموتنگ نشده؟
با اخم بهش خیره شدم چطورمیتونستم کسی که کابوس بچگیام بودو فراموش کنم اون به ظاهرعموم بود ولی باطنن یه عکس ران کثیف بود
+چطورجرعت کردی میدونی من کیم؟
دستاشو جلوآوردتاصورتمو لمس کنه من باانزجار عقب رفتم ولی فایده ای نداشت دست کثیفش روی گونم نشست
*هنوزم چموش وسرکشی حتی وقتی بچه بودی خواستم مال خودم بکنمت با دادوفریادات همه روخبرکردی فک میکردی اینکارا میتونست جلومو بگیره؟
+چطوری اززندان فرارکردی؟
با حالت متفکری دستشو زیرچونش گذاشت
*خب بعد اینکه یه نفروکشتم بابات یواشکی ازم فیلم گرفته بود که من بخاطر اون فیلم به حبس ابدمحکوم شدم چون علاوه براون پرونده ی قتلای دیگه هم به من ختم شد ولی خب منم آدمای خودمو دارم
+به نفعته ولم کنی وگرنه...
*وگرنه چی؟تو هیچ کاری ازدستت برنمیاد چون یه امگایی همونطورکه نتونستی جلوی مرگ پدرومادرتو بگیری
باحرفش خشکم زد، نمیخواستم به این فکرکنم که مرگ اونا یه اتفاق نبوده وکارعوضی روبروم بوده
+چ...ی داری میگی؟

*قراربود مال من بشی ولی پدرت قبول نکرد منم سپردم ماشین ودست کاری کنن قراربود تنها سوارماشین بشه ولی باخانوادش سوار شد فکرمیکردم مردی برای همین بیخیال شدم وتوروتوقلبم نگه داشتم اما وقتی فهمیدم زنده ای کلی نقشه کشیدم که تورودوست بیارم جیمینم
اشکان صورتمو خیس کرده بودن ،حقیقت مثل مشت تو صورتم کوبیده شد
*جیمین گریه نکن وگرنه چانهو ناراحت میشه
با حالت چندشی گفت ودوباره صورتمو نوازش کرد کاش دستام بازبودن تاباخیال راحت مشتامو مهمون صورتش میکردم ولی حیف، تنها امیدم به تهیونگ وکوک بودتا پیدام کنن ازاین آشغال هرکاری بر میومد دستش وروبدنم حرکت داد
*دیدی چه کیس مارکای قشنگی روبدنت گذاشتم بیشتر روی رونای تپلش گذاشت...
+خفه شو عوضی
ناگهان سیلی به صورتم زد که سرم به شدت به سمت دیگه متمایل شد
*مثل اینکه یادت رفته صاحبت کیه
باچشمای پرازنفرت نگاهش کردم
+برو به جهنم چانهو
با اشاره یکی ازاون مرداکه لباس دکترتنش بود سمتمون اومد
*چک کن ببین توله هاش زندن
با حرفش تازه یادم افتاد که باردارم چطورتونستم همچین موضوع مهمیو فراموش کنم ؟بعد دوهفته بیهوشی بچه هام سالمن؟
مرد گوشی پزشکیشو روشکمم گذاشت که ازسردی اون جسم لرزی کردم بعدازچند دقیقه گوشی وروگردنش گذاشت
"بله قربان هردوشون زندن
*که اینطورپس قبلش باید از شرشون خلاص بشیم تامن بتونم راحت امگامو تصاحب کنم
تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد میخواست بچه هامو بکشه؟یه نفرچقدرمیتونست پست باشه که به برادرزاده ی خودشم رحم نکنه؟
*خوشحالم که مارک نداری بعدکشتن اون حرومزاده ها باخیال راحت مارکت میکنم تازه بعدشم باهم کلی کارداریم جیمینم
+اسممو به زبون کثیفت نیارعوضی جفتام زندت نمیزارن کثافت تیکه تیکت میکنن
شایدنباید تواین شرایط عصبانیش میکرودم چون این نه به نفع من بود نه بچه هام
*خودت خواستی
باسر به افرادش اشاره کرد ،دونفر سمت تخت اومدنو اونو به حالت ایستاده درآوردن که من بین زمین وهوامعلق شدم وچشمامو ازدردبستم وقتی _بازشون کردم همون دونفروباچوب توی دستشو دیدم چانهو جلوم روی صندلی نشسته بودو باشهوت نگام میکرد ولی تمام تمرکزمن روی اون دونفرباچوبای توی دستشو بود
*انقدر بهش ضربه بزنین تا توله هاش سقط بشن
باچشمای که تا آخرین حد ممکن گشادشده بودن بهش نگاه کردم دوباره شروع کردم به تقلاکردن ودادکشیدن
+ولم کن بابچه هام کاری نداشته باش اونا گناهی ندارن خواهش میکنم
*بزنین
با دستورش ضربه محکمی به شکمم خوردوباعث شدنفسموحبس کنم
با ضربه دوم از تمام وجودم دادکشیدم دردش برام مهم نبود تنها چیزی که بهش فکرمیکردم بچه هام بودن
+خواهش...میکنم‌...آییییی
ضربه بعدی شدتش بیشتر شدهمینطور ضربات بعدش

شلوارکم به رنگ قرمزدرومد با سرفه کمی خون بالا آوردم
*خب کافیه فک کنم جوجه کوچولوی من درسشو خوب یادگرفته
با قدای آهسته سمتم اومدو دستشورو شکم کبودم گذاشت
*میدونی چیه عزیزم اینجا فقط جای توله های منه نه کس دیگه
با اتمام حرفش مشت سنگینی به شکمم زد که جیغ کشیدم دیدم تارشده بود خون زیادی ازدست داده بودم چرا این کابوس لعنتی تموم نمیشد
*وقتی مارکت کنم تماما مال من میشی دیگه حتی جفتاتم نمیتونن کاری کنن
با تمام جونی که توبدنم بود سرمو بالا آوردم خونی که تودهنم بودو روصورتش تف کردم با پوزخندنگاهش کردم
+تو...شیطانی من هیچوقت برای تو...نمیشم
نفهمیدم چیشد فقط مشتشو توصورتم کوبید که دیگه نتونستم تحمل کنم و چشمام روی هم افتاد







دیدین چه زودگذاشتم😁😁
به نظرتون بچه هاش مردن؟🤧🤧
تا پارت بعد👋🏻👋🏻
🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸

The mistressWhere stories live. Discover now