پارت10

6.5K 789 57
                                    

شخص سوم:

به اصرارجیمین اونو به یه بیمارستان خارج ازقصربردین چون نمیخواست کسی ازاین مسئله باخبربشه

بیمارستان:
"آقای پارک جیمین شما چند وقته خون بالامیارین ؟
نامجین ویونگی بالاسرم ایستاده بودن وبااسترس نگاهم میکردن
+خب من ازیه ماه پیش شروع شد من فکرنمیکردم چیزمهمی باشه چون آسم دارم فکرکردم بخاطراونه
دکترعینکشو درآوردو تمیزش کرد
"اوایل چقدر خونریزی میکردین
جیمین یکم فکرکرد
+خب درحدچندقطره ولی امشب خیلی زیادبود که خودمم وحشت کردم
÷دکترمشکلی وجودداره؟
جین بانگرانی ازدکترپرسیدودکتر جوابشو داد
"بله متاسفم آقای پارک ولی شمادچارسندروم قلب شکسته شدین

هرسه نفرهینی کشیدن ولی جیمین چیزی راجبش نمیدونست
+خب...اون چیه؟
"بایدبگم که اگه شما جفتتون ودوست داشته باشین ولی این عشق یه طرفه باشه این بیماری بوجود میاد، اما برای شما چرازودتراقدام نکردیم
@الان چی میشه؟
دکتر عینکشو بالاداد وباناراحتی جمله ای روگفت که همشونو به وحشت انداخت
"آقای پارک اگه جفتتون پستون بزنه شماکمترازدوماه دیگه میمیرین
یونگی عصبی مشتشو رومیزدکترکوبید
#یعنی داری میگی هیچ راهی نداره ؟تودکتری چطورمیتونی انقدر بی تفاوت باشی؟میدونی اون کیه ؟
دکتر به چشمهای خشمگین یونگی نگاه کرد وجاخورد
"واقعا تواین موارد من نمیتونم کاری بکنم این بیماری خیلی حساسیه وربطی به دارو نداره تنها درمانش عشق دوطرفست
+ممنونم دکتر
جیمین گفت وازروی صندلی بلندشدو سمت درحرکت کرد
+میشه برگردیم ؟
هرسه نفر به قیافه خونسردجیمین نگاه کردن یعنی نگران زندگیش نبود؟
@الان میریم

÷جیمینا؟
+بله
÷همیشه لازم نیست خودتو قوی نشون بدی
جین فقط میخواست جیمین وازاین حال بیرون بیاره
#درسته تو قوی ترین گرگی هستی که دیدم باهم ازپسش برمیایم
@من باهاشون صحبت میکنم تا...
+نه لطفا نمیخوام چیزی بهشون بگین اگه اینکاروکنین قول میدم دیگه منونمیبینین
#@÷جیمین!
+خواهش میکنم میخوام تواین دوماه همه ی تلاشم و بکنم
#جیمین میفهمی داری چی میگی؟
+آره میفهمم فقط میخوام بهم فرصت بدین تامشکلمو باهاشون حل کنم به هرحال این یه مسئله بین من واوناست
÷جیمین تونمی...
@بزار انجامش بده
نامجون گفت وجین بهش توپید
÷بزارم انجامش بده؟اگه بلایی سرش بیاد چی؟
@جین اون که بچه نیست این یه مسئله شخصیه بهتره بهش فرصت بدیم
÷ولی آخه
#منم بانامجون موافقم ولی قول بده هرچی شد بهمون بگی
جیمین لبخندی بهشون زد
+ممنونم

یه هفته بعد:

زمان مثل برق وبادمیگذشت این برای جیمین خیلی حیاتی بود کم کم داشت به هیتش نزدیک میشد سری قبل خیلی درد کشید میخواست ازشون درخواست کنه که همین یه هیت وباهاش وقت بگذرونن
نامجین قرارشد به مدت یه هفته برن جایی(قصرپدر اون دوتا برای تموم کردن تحقیق)اونا امروز رفتن هرچند جین خیلی به جیمین سفارش کردکه مواظب خودش باشه

The mistressWhere stories live. Discover now