پارت 28

5.4K 622 156
                                    

چانهو باخشم سمتشون رفت و آرمی وکنارزد به محض رسیدن به جیمین مشتی به صورتش زد
+توچطوری بهشون گفتی ماکجاییم؟ها؟
باداد توصورت جیمین توپید که باعث بیشترشدن ترسش شد حتی نمیتونست دستشو روگونه دردمندش بزاره با بابغض شروع به حرف زدن کرد
+من...نمیدونم...راجب چی...حرف میزنی
چانهو عصبی خندیدو موهای جیمینو تومشتش گرفت بی توجه به دادش موهاشو محکم میکشید
*پس جفتای عوضیت بادوهزارنفرنیرو اینجاچیکارمیکنن؟
برای لحظه ای جیمین دردشو فراموش کرد پس بالاخره اونا برای نجات خودش وبچه هاش اومده بودن
چانهوبادیدن لبخندجیمین بیشترعصبی شدو دستشو دورگردن جیمین حلقه کرد باشدت فشارش داد
جیمین با سعی میکرد زیر فشارسنگینی که به گلوش وارد میشه نفس بکشه اما چطورمیتونست وقتی همین حالا آسم لعنتیش عود کرده بود
باصورت کبودبه چشمای خشمگین چانهو نگاه کرد کم کم چشماش داشت بسته میشد ولی با هجوم یهویی اکسیژن به ریه هاش چشماش تا آخرین حدبازشدو بادهن باز هوارومیبلعید ،کمی سرشو کج کردو آرمی ودید که با گلدون شکسته بالاسر چانهو ایستاده بود پس کاراون بود
آرمی باترس سمت جیمین رفت و دستاشو با کلید بازکرد همینطورپاهاشو، باشنیدن صدای اسلحه که هی نزدیک ترمیشد راحت مشخص بودکه افراد تهکوک درحال پیشروی به سمتشونن
یه دست لباس از گوشه اتاق پیداکردو اونارو تن جیمین پوشید ،بعدازاینکه جیمین بی حال و رودوشش انداخت باسرعت ازدراتاق خارج شد

"کجامیبریش؟
یکی ازافراد چانهوگفت به جیمین اشاره کرد آرمی جیمینو بالاترداد
^ارباب چانهو گفته ببرمش به زیر زمین تا پیداش نکنن
مرد که ازحرف دخترک راضی شده بود گذاشت بره اما باصدای چانهو ازپشت سرش همه چی خراب شد

×همه نیروهای محافظتیش مردن
تهیونگ با بیسیم گفت وطولی نکشیدکه صدای کوک پشت بیسیم به صدادراومد
_ ماهمه افراد پشت جزیره روقتل عام کردیم جیهوپ تونست نیروهایی که روی پشت بوم بودن و ازبین ببره
تهیونگ لبخندی ازموفقیت آمیزبودن عملیاتشون زدوباردیگه دکمه بیسیم وفشارداد
×حالا وارد خونه میشیم

چانهو دستای جیمینو بادستبندمحکمی بست ولگدی به جنازه آرمی زد
*دختره نمک نشناس
چانهو حالا ترسیده بود برای مرگ دردناکی که دیریازود انتظارشو میکشید باتعدادکمی ازافرادش به اتاقای بالاتری رفتن به محض رسیدن به یکی ازاتاقا جیمینو روتخت پرت کردبه باقی مونده نیروهاش دستورداد جلوی درنگهبانی بدن تا بتونه جیمین ومارک کنه
*ازاولشم نباید انقدرطولش میدادم
تمام وزنشو روجیمین انداخت طوری که به شکمش فشاربیاد
بادرد شکمش ازبین لبهای خشک شدش نالیدو چشماشو بزوربازکرد، چانهو بانیشخند چندش سرشو توگردن جیمین فروکرد
بادستای بسته محکم به چانهو ضربه میزد اون نباید مارک میشد
+نکن ...خواهش میکنم...
چانهو باعصبانیت اسلحشو ازپشت شلوارش درآوردو زیرچونه جیمین گذاشت بادندونای چفت شدش غرید
*فقط کافیه یه باردیگه دهنت بازبشه تابایه گلوله بمیری
اشکاش باسرعت بیشتری ازچشماش پایین میریخت اگه این اتفاق میفتاد حتی اگه زنده هم میموند خودشو میکشت
دوباره خواست سرشوتوگردن جیمین فروببره که در باشدت کوبیده شد دوتا ازافرادچانهو به دیوارکناری پرتاب شدن وتو چارچوب درکسی به جز قیافه خشمگین یه تروآلفا وبه خون آشام اصیل زاده نبود
چانهو با وحشت ازروی تخت پایین پریدو دست جیمین وکشید همزمان اسلحرو روی سر ش قرارداد
تهکوک به قیافه لاغرورنگ پریده البته کبود معشوقشون خیره شدن همه اینا اون دوتا بیشترتشویق به تیکه تیکه کردن اون عوضی میکرد
_همین الان دستای کثیفتو ازش بکش
چانهو با لرز کمی ازجیمین فاصله گرفت لحن کوک حتی آلفاهای قدرتمندو هم وادار به هرکاری میکرد
تهیونگ اسلحشو سمت چانهو گرفت
×بفرستش بیاد بهتره گوه اضافی نخوری اونجوری فقط مرگتو دردناک ترو سخت ترمیکنی
باتردید جیمین و به سمتشون فرستاد ،جیمین باهرقدم چشماش تارترمیشد به چشمای نگران تهیونگ وکوک نگاه کرد اون چشما باعث شد به قدماش سرعت ببخشه
با دستای دست بندزدش چشمای اشکیشو پاک کردو بالبخند جلوتر رفت همون موقع بودکه صدای گلوله ازپشت سرش شنیده شد
تهیونگ بافریاد سمت چانهو شلیک کرد کوک دویید قبل ازاینکه زانوهای جیمین زمین ولمس کنه توبغلش گرفتش
جیمین تیرخورده بود اون عوضی بهش شلیک کرده بود
تهیونگ دیوانه وار سمت چانهورفت باچاقو مشغول تیکه کردنش شد صدای جیغ وفریاد چانهو ازپشت سرش میشنید که به خون آشام خشمگین التماس میکرد ولی کسی نمیتونست جلوشو بگیره
کوک اشکاشو پاک کردو پیشونی جیمین وبوسید
بادست آزداش بیسیمشو درآورد
_هیونگ...جیمین...جیمین تیرخورده
بابغض لب زد اصلا چیزی ازدادو بیدادای جیهوپ نمیشنید
_هیونگ... هلکوپتر...حاضرکن
بیسیم ازدستش سر خورد به چشمای نیمه باجیمین نگاه کرد
_توروخدادووم بیار...خواهش میکنم... یکم تحمل کن ...عشقم همه چی درست میشه
جیمین لبهاشو بازکردتاحرفی بزنه ولی فقط حجم زیادخون بودکه ازدهنش خارج میشد
کوک تمام فرومونای آرامش بخششو آزادکرد تا به جیمین کمک کنه بهتر نفس بکشه
+ک...کوک ...
_هیششش حرف نزن باشه...الان میریم
تهیونگ آخرین تیکه از گوش و سرچانهو روبرید باسرتاپای خونی سمتشون رفت کنارجیمین زانو زد دستشو روصورت رنگ پریدش گذاشت بغض داشت خفش میکرد
+ته...تهیونگ ....کوک ...خوشحالم...آه...دوباره...
میبینمتون...دلم...میخواست برای...آخرین بار...صورتتونو ببینم...
باگریه به لبهای سردو جیمین که بهشون لبخندمیزد خیره شدن
×عزیزم چراداری...این حرفو میزنی الان هلکوپترمیرسه خب تحمل کن
کوک دستی که پشت جیمین بودو بیشترفشارداد تا جلوی خون ریزی بیشترو بگیره
+میدون..ین...من همیشه...دوستون داشتم...حتی بعدازاون همه اتفاق...هیچوقت ازتون...متنفرنشدم ...قلبم بهم این اجازه رونمیداد...
تهیونگ دست جیمین و تودستای خونیش گرفت وبوسه ای بهش زد
×ماروببخش جیمینا...دیگه...هیچوقت این اتفاق نمیفته قسم میخورم
جیمین بادرد دستای لرزونش وبالا آورد همون موقع بود که متوجه دستبند دوردستاش شدن،کوک محکم دستبندو شکست چشم هردو قفل زخمای خون مرده زیردستبند شد
دستاشو بالرزش روصورت هردوتاشون گذاشت
+بخاطر این اتفاق...آه...خودتونو سرزنش نکنین...این تقصیر خودم بود
جیمین لباشو به دندون گرفت تا بتونه حرفشو ادامه بده شاید این آخرین دیداراونابود
+من نتونستم ازبچه هاتون خوب...محافظت کنم
دوباره چشماش پراشک شد واین قلب نگران اون دوتا روبه آتیش میکشید
×هی هی اصلا مهم نیست ...فقط تومهمی جیمین ...بازم میتونیم بچه داربشیم عشقم...
اینبارتهیونگ با بیسیم تماس گرفت باشنیدن اینکه یه ربع دیگه هلوکوپترمیرسه بیسیمو خاموش کرد جیمین میتونست تواین یه ربع دووم بیاره؟همین الانشم خون زیادی ازدست داده بود الان فقط بایدهوشیارنگهش میداشتن
_فقط تو خوب شو باهم زندگیمونو ردیفش میکنیم...دوباره خوشحال کنار هم میمونیم توکنارمون میخوابی ومن برات آوازمیخونم تا با صدام بخوابی بعدمنو تهیونگ سربیدارکردنت بابوسه دعواکنیم توهم بهمون غربزنی که باسروصداهامون بیدارت کردیم(خنده)
×بعدش من برات کلی لباس و چیزای گرون قیمت سفارش میدم تا توبا اخم کیوتت نگام کنی و بگی...مگه نگفتم ولخرجی نباشه

جیمین باپلکای خسته به حرفاشون میخندید سخت بود،اینکه اوناروتو این دنیابذاره وخودش بره سخت بود اما مگه دست خودش بود؟
+میخوام دوتا درخواست...ازتون داشته باشم...
هردوباچشمای خیس نگاش کردن چراطوری حرف میزد که انگارآخرین حرفاشه
_بگو...عزیزم باهم ا...انجامش میدیم
+اولین درخواست...اینه که هیچوقت...منوفراموش...نکنین...هرچند به یاد آوردنم براتون ....تلخ باشه
درخواست دومم
تهکوک حالا باهق هق نگاهش میکردن
+همیشه ...سرقبرم...گل رزبزارین...اون گلارو دوست دارم ...چون عطرشمارو برام میاره منو یاد...اولین آشناییمون...میندازه
×نههههه نگو خواهش...هق...خواهش میکنم نگو جیمین
نمیتونی اینجوری بری
_پس این هلکوپترلعنتی چیشد(باداد)
با آخرین ته مونده جونش لبخندهلالی زد
+همیشه ازبالا مواظبتونم،عاشقتونم
با بسته شدن چشماش و افتادن دستاش شوک بزرگی به هردوتاشون وارد شد
_نه نه نه التماس میکنم ترکمون نکن جیمیننننننن
هنوزلبخندروی لباش بود یعنی همه چی به همین راحتی تموم شد؟به همین زودی همه دنیاشان ازدست دادن
باردیگه تهیونگ محکم تکونش داد
×پاشو جیمین بلندشو ...هق...مگه باتونیستم؟
همون موقع جیهوپ و نامجون باسرعت وارد اتاق شدن اول نگاهشونو به جسم تکه تکه شده چانهو بعد بدن بی جون امگا تودستای تهیونگ وکوک بود
@چیشده؟
کوک باهق هق سمت نامجون برگشت
_داری ازدستش میدیم...هق...هیونگ یه کار بکن
جیهوپ زودوارد عمل شد و جیمین ازبغلشون درآورد بدون حرف دیگه ای ازاتاق بیرون رفت

بعداز یه ساعت به نزدیک ترین بیمارستان رفتن پرستارا باسرعت جیمین وبه اتاق عمل میبردن تهیونگ وکوک تا آخرین لحظه دستاشوگرفتن بودن بترسیدن به اتاق عمل پرستارازشون درخواست کردپشت درمنتظر بمونن اما اونا قانع نمیشد باتهدیداوفریاداشون کل بیمارستان وزیرورو کردن
خوشبختانه جیهوپ و نامجون تونستن یکم آرومشون کنن
_هیونگ...هق...اون تنها جون نمی ذاره مگه نه؟
جیهوپ ومخاطبش قرارداد تا هیونگش باز بهش دلگرمی بده
جیهوپ موهای کوک وازصورتش کنار زد بالبخندغمگینی به در اتاق عمل نگاه کرد
€باید قوی باشیم
تهیونگ بیحال توبغل نامجون نشسته بود دستاش میلرزید نامجون خیلی نگرانش بود اما وضعیتشو درک میکرد جیمین جفتشون بود
همشون منتظر به اتاق عمل نگاه میکردن همون موقع چندتاپرستار با دستگاه شوک و تجهیزات دیگه وارداتاق شدن ،بادیدن این صحنه تهیونگ وکوک دوباره سمت در هجوم بردن طوری که نامجون وجیهوپ سخت میتونستن کنارشون کنن
@آروم باش کجامیخوای بری
×جیمین ...هی عوضیادروبازکنین دروبازکنیننننن
با داد وبیدادای تهیونگ نصف بیمارستان فرارکردن وضعیت خیلی سخت ترسناکی بود
دراتاق عمل بازشد دکتربادستکشای خونی جلوشون ایستادبعدازدرآوردن ماسکش شروع به حرف زدن کرد
"ملکه خون زیادی ازدست دادن وهمینطور بچه ها سالمن وکاملا بالغ شدن تیر که ازپشت بهشون خورد باعث شد به یکی ازبچه هاآسیب بزنه الان فقط میخوام یه چیز بپرسم چون وقت نداریم
نامجون که دیدکسی حرف نمیزنه وتهکوک شوکه شدن ازدکترخواست سوالشو بپرسه

"من فقط میتونم یکیشونو نجات بدم بچه ها یاملکه؟
سوالش به قدری رو اعصابشون رفت که هردوبه خونش تشنه شدن ،الان تنها چیزی که میخواستن دوباره دیدن جیمینشون بود فقط اونو میخواستن بعدشم میتونستن بچه داربشن تا خواستن تصمیمشونو اعلام کنن صدایی ازپشت سرشون جواب داد
●بچه هارونجات بدین
دکتربادیدن اون شخص تعظیم طولانی کردو دوباره وارداتاق عمل شد

پارت28
به وضوح با این پارت گریه کردم🤧🤧
پارت بعداحتمالا میشه شنبه یادوشنبه
دوستون دارم🤞🤞
🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸

The mistressWhere stories live. Discover now