امروز دومین روزی بودکه دنبال جیمین میگشتن ،حتی بهترین باندای خلافکارهم باهاشون همکاری میکردن جیهوپم با کمک افرادش دنبال جیمین گشت اما هیچی ،تهکوک به مدرسه جیمین رفتن به امیداینکه تومدرسه پیداش کنن
×انگارآب شده رفته تو زمین
تهیونگ باغرغرگفت و به لاکر پشت سرش تکیه داد
_نکنه بلایی سرش...
×نه اصلا همچین فکری نکن همین الانم جین باحرفاش ترورمون کرد چه برسه با اینکه بلایی سر جیمین بیاد اون فقط یه جامخفی شده
*ببخشید؟
باصدای دخترریزه میزه توجهشون بهش جلب شد
_چی میخوای؟
*خب من احساس کردم که شما باید جفت جیمین اوپاباشین
تهیونگ باچشمای متعجب پرسید
×توازکجامیدونی؟
*چون من امگای اصیل زادم ومیتونم تشخیص بدم حتی رایحه ی اونو دارین
کوک تکیشو ازکمد گرفت
_خب حرفت چیه؟
*من میدونم جیمین کجاست
با این حرف هردوصاف ایستادن
×داری جدی میگی؟
*اوپا همیشه موقعی که سردرگمه یاناراحته خودشوتو خونه مامانبزرگش که مرده مخفی میکنه
_آدرس...آدرسش ومیدونی؟جلوی خونه قدیمی ایستادن ،ظاهرش که خیلی درب وداغون بود
_یعنی این دوروزاینجابوده؟
×خداکنه اینجاباشه حتی میتونم رایحشو حس کنم هردووارد خونه شدن بیشتروسیله هاشکسته بود حتی ردخون رو زمین خودنمایی میکرد که یکم باعث دلهرشون شد
_من اتاقای اینورو میگردم توهم انورونگاه کن
×اوکیهردومشغول گشتن شدن امابعدازمدتی چیزی پیدانکردن
کوک بادستاش چنگی به موهای خودش زد
_لعنتی ،یعنی کجاست؟
توهمین حین باشنیدن صدای شر شرآب یه نگاه بهم انداختن وباعجله سمت حموم زیر راپله رفتن ودرحموم وبازکردن
بادیدن جیمین که کنارش کلی قرص وکپسول انداخته و لباس سفیدش خونیه باعجله سمتش رفتن
تهیونگ سرجیمین و بغل گرفت وبادستاش سیلی یواشی به صورت رنگ پریدش زد
×ج...یمینم عزیزم...بلندشو اومدیم ببریمت خونه،عشقم؟
حتی کوچک ترین واکنشی ازجیمین ندید، سرشو روقلبش گذاشت تا صدای قلبشو بشنوه، خیلی ضعیف میزد،سعی کردباقدرتش ببینه چه اتفاقی برای جیمینش افتاده :جیمین شیرآب وبازکرد بعدازاینکه اون پرشد خودشو تو وان پرت کرد وباتیغ روبدنش نقاشی کشید، بعدازخارج شدن ازوان از لاکر حموم کلی قرص بیرون آورد وبه مشت ازهرکدوم تودهنش چپوند ،چندبار عق زد اما دستاشو محکم جلوی دهنش گذاشت تا قرصارو قورت بده همینم شد بعدازاون جیمین لرزی کردو روی زمین افتاد تهیونگ باصدای کوک به زمان حال برگشت
_اینا داروی خواب آوره
کوک بابغض لب زد
_اون خ...ودکشی کرده
باشنیدن اون کلمه ازدهن کوک به خودش اومد الان بایدقوی میبود تا جیمینو نجات بدن، فورا جیمین وبغل کرد
×زود باش باید برگردیم
_ب...باشه
بالکنت گفت ودنبال تهیونگ سوارماشین شد÷خدالعنتتون کنه عوضیا امیدوارم به زمین گرم بخورین الهی برین زیرتریلی18چرخ...هق
کوک سرشو بین دستاش گرفت وتهیونگم با استرس طول وعرض سالن وطی میکرد،فحشاونفرینای جینم تمومی نداشت
@اِهم
باصدای نامجون هرسه تابهش هجوم بردن
_هیونگ ...جیمین...حالش چطوره؟
کوک جلوترازهمه پرسید ،نامجون دستی به موهای خودش کشید
@راستش دکتر معدشو شست وشو داد اما الان بیهوشه فک کنم دوساعتی میشد که ...خودکشی کرد چون دورلباش کبود بود چشماشم حالت خماری داشت تا اینکه شماپیداش کردین، دکترش گفت اون افسردگی گرفته ممکنه بازم این کاروبکنه
تهکوک مثل بچه ها گریه میکردن ،جینم به نامجون چسبیده بود وگریه میکرد
×میشه...هق...ببینیمش
@میتونین اما بهش فشارنیارین تا...هی داشتم زرمیزدم
حرفش قطع شد وقتی باجای خالی اون دوتا روبه روشد
YOU ARE READING
The mistress
Fanfictionکاپل:ویمینکوک ژانر:مافیایی/ومپایر/امگاورس/کمی مدرسه /هپی اند تهیونگ خون آشام خون خالص پادشاه ومپایرا ،مافیایی قدرتمنده که همه ازش میترسن، جونگ کوک آلفای اصیل زاده وپادشاه گرگینه ها وجفت تهیونگه، ویکوک بردنیا حکومت میکنن وپادشاهی خودشونو دارن وهمدیگر...