پارت13

7.4K 761 121
                                    

شخص سوم:

نمیدونستن بایدچی بگن یاچیکارکنن مغزشون یخ بسته بود ،همینطور که به سرامیکای کف سالن نگاه میکردن جیمین شروع کردبه حرف زدن

+فک میکردم بعدپدرومادرم میتونم دوباره طعم خوشبختیو بچشم ولی اشتباه میکردم ،حالا هم فک نمیکنم زیاد دووم بیارم دکتر گفته بود اگه جفتام منو همینطور پس بزنن کمترازیه2 ماه دیگه میمیرم ولی من اینوبهتون نگفتم چون میخواستم بهتون یه فرصت دیگه بدم،هرچند میدونم مرگ من براتون ذره ای اهمیت نداره حالامیبینم که مرگ برای من بهتره دیگه نمیتونم به این زندگی ادامه بدم

_جیمین ؟

+خفه شو دهنتو ببند من دیگه ازهیچ کدومتون نمیترسم ازاولشم نمیترسیدم من فقط گاردمو جلوی شما میاوردم پایین وشما ازهرفرصتی برای شکستن وتحقیر کردنم استفاده کردین ،میدونین بیشترازهمون اندازه که دوستون داشتم وعاشقتون بودم الان ازتون متنفرم ولی اینوبدونین که من حتی اگه بمیرم هیچوقت شمادوتارونمیبخشم، شماقلب منوشکستین قلبی که باعشق به شماداده بودم و تیکه پاره کردین، دیگه نمیتونم طاقت بیارم.
بغض گلوشو چنگ زده بودو باعث شدسکوت کنه
تهیونگ که تا الان نشسته بودبلندشدو سمت جیمین رفت خواست دستشو روشونه جیمین بذاره که جیمین دستشو پس زد

+به من دست نزن دیگه اجازه نمیدم لمسم کنین
_گوش کن ما نمیدونست...
+نمیدونستی من جاسوس نیستم؟نه شمانمیخواستین قبول کنین نمیخواستین منوباورکنین وقتی که ناله هاتون کل اتاق وپرمیکرد من داشتم تواون اتاق لعنتی ازدرد هیتم زجر میکشیدم شمابامن مثل آشغال رفتارکردین
من ازاینجا میرم امیدوارم دیگه هیچوقت نبینمتون
جیمین گفت وبدوازعمارت خارج شد چون موقع تعویض پست نگهبانا بودکسی جلوی در نبود

نیم ساعت ازرفتن جیمین گذاشته بود جین گریه میکردوبهشون فحش میداد نامجونم سعی میکرد جین وآروم کنه هرچند عصبانی بود
تهیونگ روزانوهاش نشسته بودو به خون جیمین که روی زمین ریخته بود نگاه میکرد
کوک یه گوشه ایستاده بود بغض داشت خفش میکرد
÷چرا...هق...وایسادین اون حالش خوب نبود ممکنه یه بلایی سرش بیاد
تهیونگ مثل برق گرفته ها باسرعت ازعمارت بیرون رفت کوک هم سریع بهش ملحق شد
توپارکینگ عمارت ایستادن
×سان شین؟
خون آشام سریع حاضرشد
"بله ارباب
×به همه نیروها بگو دنبال ملکه بگردن ،برای هرکس که ملکه روپیداکنه یه پاداش خوب درنظرمیگیرم
"اطاعت
×کوک سوار شو بایدپیداش کنیم

هیچکدومشون توماشین حرف نمیزدن کوک سرش وبه ماشین تکیه داده بود تا تهیونگ چشمای اشکیشو نبینه، تهیونگ هم وضعش بهترنبود عصبانی بود ازخودش ازخودخواهیش ازغرورش دیگه نتونست تحمل کنه مشتشو به فرمون کوبیدو کنارجاده ترمزکرد وسرشو روفرمون ماشین گذاشت
کوک تاحالا این واکنش تهیونگ وندیده بود دیگه نتونست جلوی گریشو بگیره
×من با این دستم هولش دادم
تهیونگ گفت وبه دستش اشاره کرد یهو شروع کرد به مشت زدن به فرمون وباصدای بلندعربده میزدوگریه میکرد
_ته...ما باید...اول پیداش کنیم رایحش داره ازبین میره
×نمیتونم خودمو ببخشم...هیچوقت انقدراحساس گناه نکرده بودم انقدر عذاب نکشیدم ولی الان اینجام بدجوری میسوزه(قلبشو میگه)
_منم...ناراحتم منم از خودم متنفرم آرزو میکنم این یه کابوس باشه ولی نیست ته خواهش میکنم باید جیمین وپیداکنیم
تهیونگ بالاخره دست از گریه کردن برداشت وباسرعت ماشین وبه حرکت درآورد

سردش بود خیلی سردش بود ،پابرهنه توخیابون شلوغ راه میرفت قلبش درد میکرد، سرگیجه داشت میتونست نگاه خیره آلفاهاو خون آشاما روروخودش حس کنه یغه لباسش مارکشو پوشونده بود وکسی نمیفهمید اون کیه هنوز هیتش تموم نشده بود ،آلفاها با آزاد کردن فورمونای خودشون باعث بدترشدن حالش میشدن
دستی روی شونش نشست
"هی امگا توخیلی شیرینی
جیمین ازشوک یهو بدون توجه باجاده وسط خیابون پرید یهوصدای بوق ماشین بلندشدو بعد سیاهی

"قربان
€چیه؟
"زدیم به یه پسربچه
€خب حرکت کن
مرد به راننده گفت ولی راننده حرکت نکرد
"قربان قیافش خیلی آشناس
مرد همراه بادیگارداش ازماشین پیاده شدوسمت پسرک رفت
کنارش زانوزدوسرشو سمت خودش برگردوند ،ناخودآگاه یغه لباسشو پایین داد تانبضشو بگیره ولی بادیدن این صحنه چشماش ازتعجب درشت شد، اون مارکارو خوب میشناخت پس این پسر ملکه اون دوتاست
"قربان چیکارش کنیم؟
مرد پوزخندی زد
€باخودمون میبریمش
یکی ازبادیگاردا جیمین وبغل کردو توماشین گذاشت وازاونجا دورشدن

یونگی که گذرا داشت ازاونجا ردمیشد بادیدن جیمین که چندنفردارن اونو باخودشون میبرن فورا سوارماشینش شدویواشکی پشت سرشون راه افتاد وتوراه به کوک زنگ زد

_هیونگ پیداش...
#پیداش کردم
_واقعا....هی...ونگ کجاست؟
#پیش جیهوپ
_چ‌...ی؟
#ببین وقت توضیح دادن ندارم من دارم تعقیبشان میکنم جیمین باماشینش تصادف کرد اونم فهمید جیمین کیه
_ت...صادف؟
کوک بالکنت گفت
#آره لوکیشنو برات میفرستم فعلا

گوشی ازدستش افتاد که این ازچشم تهیونگ دورنموند
×چی شده؟حرف بزن
_جیمین تص...ادف کرده
×چی؟
تهیونگ باوحشت گفت هردوتا داشتن ازاسترس میمردن
_کارجیهوپ بود...الانم...پیششه
×لعنتی چطوری این اتفاق افتاد
_یونگی هیونگ داره تعقیبشون میکنه گفت لوکیشن می فرسته...ولی من میترسم جیهوپ...بلایی سرش بیاره
×اگه اینکاروبکنه...میکشمش





پارت13
میدونم کم بود ولی شرمنده
🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸

The mistressWhere stories live. Discover now