پارت23

6.2K 659 102
                                    

جیمین شوک زده به هردوتا شون نگاه کرد که روی زمین افتاده بودن یواش جلورفت، صدای هق هقای خفش توکل سالن پخش شده بود کنار جسم تهیونگ زانوزد
+ت...تهیونگ...بلندشو باتوعم ...هق
به طرف کوک برگشت که یکم دورتراز تهیونگ بود،به همون حالت چهاردست وپا سمت کوک رفت و سرشو سمت خودش برگردوند
+کوک...چشماتو....چشماتوبازکن ...هق...خواهش میکنم
باوجود درشکمش کوک وتا کنارتهیونگ کشیدوبعدسرهردوشونو روی زانوهاش گذاشت، چراحالا که میخواست همه چیزوبهشون بگه؟چراحالا که میخواست ببخشتشون؟
+چشماتونو باز کنین...هق..من بخشیدمتون...خیلی وقته...بخشیده بودمتون...هنوزم دوستون دارم،من هنوزم...هق...عاشقتونم...التماستون میکنم...هق...بلندشین
بعد ده دقیقه تصمیم گرفت دست از گریه کردن برداره و یه کاری بکنه یواش سرتهیونگ وکوک روزمین گذاشت
+ن...گران ...نباشین...الان ...نجاتتون میدم
احساس سرگیجه وسردرد باعث شد ازجاش بلندشه دردزیرشکمش رفته رفته بیشترمیشد وتلوتلو خوران
سمت پله های استیج رفت تا یه نفرو صداکنه
+نه...نبایداین اتفاق بیفته...من...باید....
نتوتست جملشو کامل کنه که پاهاش بی حس شدوهمین باعث شدازپله ها پایین بیفته وشکمش به پله آخر بخوره
ازدرد دستشو روشکمش گذاشت گریه هاش امونشو بریده بود

تهکوک باشنیدن اون حرفامطمئن شدن جیمینشون هنوزم دوسشون داره وبالاخره اوناروبخشیده میدونستن جیمین عاشقشونه واین علاقه یه طرفه نیست ،اونا انقدر قدرتمند بودن که یه گلوله آسیب زیادی به بدنشون نزنه ،با صدای افتادن چیزی دست ازنقش بازی کردن برداشتن وبلندشدن، چشماشونو دورتادورچرخوندن تاجیمین و ببینن اما نبود
×کجاست؟
باشنیدن ناله فورا بلندشدن وسمت صدا حرکت کردن بادیدن جیمین که پایین پله ها افتاده دستشم روشکمشه وحشت زده سمتش رفتن، کوک سرجیمین وتوبغلش گرفت وباپشت دستش صورتش ونوازش کرد
_جیمینا غلط کردیم
×چاگیا بلندشو
+نه...هق...من دوستون دارم...ازپیشم نرین
تهیونگ بااسترس صورت جیمینو قاب گرفت وتکونش داد
×هانی مااینجاییم چشماتو بازکن ماروببین
+...ته...کوک....
همینطورکه تکونش میدادن چشم تهیونگ به شلوارخونی جیمین افتاد وتامغزواستخونش یخ زد
×این خو...نه؟(نه سس گوجست😑😑)
کوک به جایی که تهیونگ اشاره میکرد نگاه کرد وفکش ازترس قفل کرد
_باید...ب...بریمش بیمارستان
یواش زیر زانوی جیمین وپشت کمرشوگرفت، هردوبی توجه به کل سالن که بیهوش بودن ازاونجا خارج شدن

کوک روی صندلی عقب سرجیمین ورو پاهاش گذاشت
و هی موهاشونوازش میکرد وباهاش حرف میزد تاهوشیار بمونه
_جیمینم ...ماحالمون خوبه...توروخدا چشماتو بازکن
جیمین جنین وار توخودش جمع شده بود وهق میزد
+دوستون دارم...هق...ازپیشم نرین
مدام این کلمه روتکرار میکرد حتی چشماشو بازنمیکرد
_هیس ما جایی نمیریم همیشه پیشت میمونیم
همزمان باحرفش تهیونگ کناربیمارستان ترمزکردوباشدت به عقب برگشت
×زود ببرش داخل

The mistressWhere stories live. Discover now