پارت 7

5.9K 764 159
                                    

شخص سوم :
÷جون من مطمئنم اون بی تقصیرها
نامجون همونطورکه توچشمای درخشان جین نگاه میکرد گفت
@جین من مطمئن نیستم
جین دستاشوقاب صورت نامجون کرد
÷ولی من مطمئنم اون بی گناهه اون گلارویادته؟
@همونی که کوک میگفت
÷کار جیمین بود اون روتختشون میزاشت ،نامجون بهم اعتماد کن
نامجون دستی به سرجین کشید، اون به امگاش اعتماد داشت
@باشه باید چیکارکنم
جین خوشحال گونه نامجونو بوسیدوگفت
÷ماباید راجب جیمین تحقیق کنیم تابه اون دوتااحمق ثابت کنیم
@باشه ولی این کارزمان میبره چون اون چیزی نمیگه فک کنم برای کامل شدن تحقیقاتمون دوماه زمان نیازداریم
÷دوماهههه
جین باشوک پرسید
@آره دیگه
÷ولی خیلی دیره
نامجون لبخندی به جفتش زد
@نگران نباش عزیزم این برای اینه که تحقیقاتمون کامل باشه
÷باشه

چندروزی بود حالش خوب نبود چشاش بخاطر گریه پف کرده بود حتی حرفای جین نمیتونست دردشو تسکین بده

×چراغذاتونمیخوری؟
جیمین بدون اینکه سرشوبالابیاره گفت
+میل ندارم
_پس پاشو بروتواتاقت
کوک گفت جیمین یواش ازروی میزبلند شدبعدازتشکر بدون حرف دیگه ای رفت تواتاقش.

×این چشه؟
_من چمیدونم فک کنم بخاطر دوروزپیشه
×منم همین فکرو میکنم
_نظرت چیه فرداشب ببریمش پارک هرچنددلم نمیخواد
×آره اینطوری ازشرحرف دیگرانم راحت میشیم.
_اهوم موافقم

_بلندشو
جیمین بدون اینکه سرشو اززیر پتوبیاره بیرون گفت
+خوابم میاد
×یعنی بامانمیای بیرون
جیمین باشنیدن این حرف به سمتشون چرخید ،یعنی واقعا قرابود باهاشون وقت بگذرونه؟ بالاخره کارایی که کرد نتیجه داد؟
_ده دقیقه دیگه پایین باش.
بعدازحرف کوک هردو ازاتاق خارج شدن
جیمین باخوشحالی سمت کمدلباساش رفت ودنبال یه لباس خوب گشت ،باید ازاین فرصت استفاده میکرد

تو آینه به خودش نگاه کرد،خیلی کیوت شده بود ،عطر وانیلیشو برداشت وبه خودش اسپری کرد بعدباسرعت ازاتاق خارج شدو به اون دوتاپیوست

+میشه ازاونا سوارشیم؟جیمین باقیافه پاپی مانندش گفت×مگه بچه ای میخوای چرخ و فلک سوارشی؟+پس چیکارکنم ؟_میتونی یه گوشه بشینی تامنو ته بریم خوراکی بگیریم جیمین به اطرافش نگاه کرد کلی آدم اونجا بودن ،دلش نمیخواست تنهاباشه+زودبرمیگردین؟تهیونگ بدون تغییر...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

+میشه ازاونا سوارشیم؟
جیمین باقیافه پاپی مانندش گفت
×مگه بچه ای میخوای چرخ و فلک سوارشی؟
+پس چیکارکنم ؟
_میتونی یه گوشه بشینی تامنو ته بریم خوراکی بگیریم
جیمین به اطرافش نگاه کرد کلی آدم اونجا بودن ،دلش نمیخواست تنهاباشه
+زودبرمیگردین؟
تهیونگ بدون تغییر حالتش گفت
×به خودمون بستگی داره
+باشه
_خوبه حالا بروروی اون نیمکت بشین
کوک بادستاش به نیمکت خالی اشاره کرد،جیمین بدون حرف دیگه سمت نیمکت رفت وبه رفتنشون نگاه کرد.

The mistressWhere stories live. Discover now