پارت17

7K 734 115
                                    

جیمین:

الان داریم سمت دبیرستان حرکت میکنیم، بایه ماشین شیک وخفن که حتی اسمشو نمیدونم تهیونگ داره رانندگی میکنه،کوک هم کنارش نشسته ازاینکه همش ازتوآینه زل زدن به من احساس خوبی دارم، ازاینکه نگرانمن خوشحالم کاش تواین چندماهی همینقدرنگرانم میشدن

×رسیدیم
باصدای تهیونگ به خودم اومدم وباتشکرازماشین پیاده شدم ،میتونستم نگاه خیرشونو ازپشت سرم احساس کنم پاموتومدرسه نذاشته بودم که کلی آلفادورم وگرفتن

تهکوک:
_اون لاشیادیگه کین؟
تهیونگ با اخم غلیظی که روی پیشونیش بودجواب داد
×نمیدونم
اون آلفاها چطورجرعت میکردن جیمین وبغل کنن؟همشون هیکل خوبی داشتن حتی دخترای آلفاهم باسینه های بیرون زده خودشونو به جیمین میچسبوندن
_دیگه نمیتونم تحمل کنم پیاده شو ته!!

تهکوک:_اون لاشیادیگه کین؟تهیونگ با اخم غلیظی که روی پیشونیش بودجواب داد×نمیدونم اون آلفاها چطورجرعت میکردن جیمین وبغل کنن؟همشون هیکل خوبی داشتن حتی دخترای آلفاهم باسینه های بیرون زده خودشونو به جیمین میچسبوندن _دیگه نمیتونم تحمل کنم پیاده شو ته!!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تیپ تهکوک😁😁


هردومون ازماشین پیاده شدیم وسمت جیمین حرکت کردیم
کوک دستشو روشونه جیمین گذاشت وعینکشو بالای سرش گذاشت
_جیمین چرانمیری داخل؟
همشون بادهن بازبهمون نگاه میکردن حتی رایحشون که نشون میداد ازدیدنمون تحریک شدن توفضاپخش شده بود
×جیمینا جواب نمیدی؟
جیمین آب دهنشو قورت داد
+الان میرم شماهم میتونین برین
بعدازگفتن حرفش بی توجه به اون دوتا بدوسمت کلاس حرکت کرد
تهکوک بالبخند رضایت بخشی سوارماشینشون شدن به هرحال اونا تمام دوربینای مدرسه رودراختیارداشتن، حتی چندتا ازافرادشونو بالباسای مدرسه ای توی مدرسه مخفی کرده بودن که حواسشون به جیمین باشه
×میدونی بایدبیشتربهش نزدیک بشیم میدونی که چی میگم ؟
کوک لبخندی زد ودستشو پشت گردنش گذاشت
_البته

شخص سوم :
عمارت جیهوپ

_هیونگ حالت خوبه؟
کوک روبه یونگی که روی تخت درازکشیده بودو کمرش باندپیچی شده بود پرسید
#اگه حالم خوب بود که الان مرده بودین عوضیا
تهیونگ پشت سرشو خاروند
×مث اینکه حالت خوبه
دربازشد وجیهوپ وارداتاق شد بالبخند بهشون سلام کردوکنار یونگی نشست
€خوبین؟
تهیونگ آهی ازته قلبش کشید
×راستشو بخوای نه هیونگ
_واقعا احساس میکنم زندگی کردن برام سخت شده
جیهوپ باتعجب به تهکوک نگاه کرد
€جیمین چیزیش شده؟
×نه... یعنی الان حالش خوبه
€پس چی؟
_هیونگ اون باهامون حرف نمیزنه الان ازمون متنفره درواقع حقمونه ولی نمیتونیم ببینیم که هرروزازمون دورترمیشه
#شمادوتا احمق فاکی فک نمیکنین خیلی پررویین؟توقع دارین بااون بلاهایی که سرش آوردین دوباره کنارتون باشه؟اصلا شما..آخخخ....
باتیرکشیدن پهلوش حرفش نصفه موند جیهوپ بانگرانی دستشو روشکم یونگی گذاشت
€انقدرحرص نخور پیشی اخمو
یونگی با اخم به جیهوپ فهموندکه ادامه نده ،همون موقع جیهوپ لبخندشو جمع کردو دوباره قیافش جدی شد
€من قضیه روازیونگی شنیدم ولی واقعا حقتونه حتی توفیلماهم انقدربلاسر هم نمیارن
تهکوک سرشونو پایین انداختن وقیافه مظلوم به خودشون گرفتن
€واقعا که مکنه این، نگاشون کن مث بچه ها سرشونو انداختن پایین
#انقدرنفهمن تنها فرقشون بابچه ها توپوشیک پوشیدنه
باحرف یونگی خنده به لبهای هرچهارنفرشون اومد
_هیونگ مردم ازترس ماتوجاشون میشاشن چرااینطوری میگی؟
#اوه آقابهش برخورد؟به چه دلیل بهت برخورد؟حیف حیف که نمیتونم تکون بخورم وگرنه کلکتون کنده بود
×آره راست میگی هوپی هیونگ دمت گرم خوب جاییو زدی(خنده)
#تولعنتی...
_خب ما دیگه میریم هیونگای عزیزحتما بهمون سربزنین
بعدازگفتن حرفش دست تهیونگ وگرفت و فورا ازاونجا زدن بیرون
×کوک به نظرت جیمین چی دوست داره؟
کوک کمی باخودش فکرکرد
_نمیدونم ته ،ولی فک کنم جین هیونگ بدونه اگه بهمون بگه
×وای خداهمه علیهمون شدن
تهیونگ گفت ودستی به صورتش کشید
_میدونی چیه وقتی نگاش میکنم ،احساس میکنم قلبم میخواد ازجاش دربیاد ونفسام...
×به شماره میفته انگار که آتش فشان میخواد ازدرونم فوران کنه
کوک متعجب به تهیونگ نگاه کرد
_توچجور...
×ایناعلائم عشقه یادته وقتی همیدیگرو دیدیم همین طوری شده بودیم
_خب آره من جیمینو دوست دارم
×منم همینطورهمون اندازه که تورودوست دارم، جیمینو دوست دارم برای همین باید کاری کنیم ماروببخشه
_باهات موافقم، پس بریم مدرسش
×اوکی
_ته؟
×هوم
_عاشقتم
تهیونگ لبخندی زدوماشین وبه حرکت درآورد
×منم همینطور

بااستفاده ازقدرت خون آشامی تهیونگ کسی تومدرسه ازهویت واقعیشون باخبر نمیشد
"خب اسمتون وحرفتونو اینجا بنویسید
تهکوک شروع به پرکردن فرماکردن واونو تحویل مدیر پیر مدرسه دادن
"خب آقای کوک شمامعلم ورزش هستین و6بارپشت سرهم تیم بوکس مدرسه روبه مقام اول رسوندین درسته؟
_بله آقای مدیر
"وشما آقای تهیونگ معلم آزمایشگاه هستین ودارنده سه مدال طلای مسابقات شیمی
×درسته
"خب بااین حساب شما استخدامین میتونین ازامروزشروع به کارکنین
_ممنون
×متشکریم
"میتونین برین

تهکوک ازجاشون بلندشدن وسمت درحرکت کردن، حالا جیمین چطورمیتونست ازدست معلمای مدرسش که ازقضا تهکوکن قصردربره؟



پارت17
تهکوک معلم میشوند😅😅😅
🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸🕸

The mistressWhere stories live. Discover now