با حلقه شدن دست های ظریفی دور کمرش دست از صاف کردن کراواتش برداشت و دستهاش رو روی بازوهای باریک همسرش کشید و اونو به جلوی خودش هدایت کرد.
انگشت هاش رو روی چتری های قهوه ای رنگ همسرش کشید و لبخند کوچیکی زد.
دختر کمی روی پنجه ایستاد تا لبهای همسرش رو ببوسه، اما با حرکت سریع سر همسرش به سمت بالا و حس گرمای لبهاش روی پیشونیش کمی جا خورد، اما سعی کرد ریاکشنی نشون نده.
جه هیون کمی عقب اومد و موهای هه جین رو از روی شونش کنار زد و گفت: امروز، روز ادیشنه.
هه جین همونطور که کت جه هیون رو صاف میکرد سری تکون داد.
-: حتما امروز میام شرکت، دوست دارم ببینم این همه زحمتی که برای شرکت کشیدی و شبا بخاطرش بیدار موندی قراره چی باشه.
با حرف هه جین، نیشخندی روی لبهای جه هیون نقش بست، همسر بیچارش از هیچی خبر نداشت و میتونست روی اسمش هم قسم بخوره، درواقع هیچکس نمیدونست شبها توی شرکت و اتاق رئیس صدای ناله های دخترا بلند میشه و بجای بوی قهوه بخاطر بیدار موندن، بوی سکس توی اتاق پخشه.
جه هیون گونه همسرش رو کشید و بازوهاش رو کمی فشار داد و گفت: پس امروز منتظرتم عزیزم!
به ساعت مچیش نگاهی انداخت و سمت موبایل و پاکت سیگارش رفت و داخل جیب کتش جاشون داد، در اتاق رو باز کرد و با خدافظی سر سری، همسر از دنیا بی خبرش رو تنها گذاشت.
امروز روز بزرگی برای جه هیون و برندش بود، پس باید از اول تا آخرِ همه چیز رو تحت کنترل میگرفت.
سمت ماشین مشکی رنگش رفت و با باز شدن در توسط یوتا داخل ماشین نشست و طبق عادت همیشگی امریکانوی داغی که یوتا چند دقیقه قبل داخل ماشین حاضر کرده بود رو کمی نوشید و به منظره بیرون خیره شد تا به شرکت برسه.
***
هنوز نیم ساعت تا شروع ادیشن باقی بود، ولی خواهرش اونو زودتر رسونده بود و ماشینو نزدیک ساختمون شرکت پارک کرده بودن تا یکم زمان بگذره و ته یونگ بتونه به موقع هم بره داخل.
هردو به ساختمون بلند و نو ساز شرکت خیره بودن، جِرادو قطعا یکی از گرون ترین برند های لباس تو کشور بود، و هرکسی از پس خرید لباس های تولیدی این برند بر نمیومد!
-: گشنه ات نیست؟ نمیخوای برم برات یه چیزی بخرم؟
ته یونگ سرشو به چپ و راست تکون داد و گفت: نه! اینطوری باد میکنم و خوب نیست!
خواهرش خندید و گفت: یعنی چه که باد میکنی؟ مگه چی میخوای بخوری آخه؟
ته یونگ شونه ای بالا انداخت: همون یه ذره هم که شکمم باد کنه بخاطر پر شدن معده ام میتونه کلی تاثیر بذاره روی لباسی که میپوشم! و بد به نظر بیام!
خواهرش پوفی گفت و به جلو خیره شد: هرجور راحتی، فقط ضعف نکنی.
ته یونگ: نه چیزیم نمیشه، یکم گشنگی تحمل کنم میارزه به همه چی.
بعد از چند لحظه سکوت، ته یونگ گفت: به نظرت دیگه نباید برم داخل؟ شاید نوبتی باشه و هرکی زودتر میاد زودتر هم تست میده؟
خواهرش به ساعت نگاه کرد و گفت: نمیدونم، حالا اگر زود تر بری هم فکر نکنم چیزی بشه.
ته یونگ سرشو پایین داد وگفت: اوهوم، پس من برم!
خواهرش: کارت شناساییتو برداشتی؟ کارت شرکت تو ادیشن چی؟
ته یونگ به کیف کوچیکش که به صورت اوریب گذاشته بود اشاره کرد و گفت: همش اینجاست!
***
به دخترا و پسرای اطرافش نگاه گذرایی انداخت، همشون بیش از اندازه خوشتیپ بودن، و این باعث میشد اعتماد به نفسش به شدت پایین بیاد، یکی دوتا از پسرایی که اونجا بودن به شدت هیکل ورزشکاری ای داشتن و این ته یونگو رسما ناامید می کرد. چرا که اون دقیقا برعکس اونها بود.
دو نفر، یه دختر و یه پسر از بین بقیه، طبق اسم هایی که مسئول برگزاری ادیشن خوند، وارد اتاقی شدن که رئیس جانگ معروف اونجا بود. کسی که صاحب تمام این شرکت بود، و نتیجه ی نهایی رو برای قبولی و رد شدن اونها صادر میکرد!
با شنیده شدن اسمش حس کرد بدنش یه لرز ریزی گرفت.
-: لی ته یونگ و ایزابلا !؟
ته یونگ سمت اون فرد مسئول رفت و همزمان باهاش دختر قد بلند و خوش هیکلی که به نظر دورگه میومد هم کنارش، رو به روی مسئول ادیشن ایستاد.
-: باهام بیاید که لباساتونو نشونتون بدم، دو نفر بعدی شمایید!
هردوشون بله ای گفتن و پشت سر مسئول سمت اتاقی رفتن و وارد شدن، اتاق با پرده ی سفید رنگی به دو قسمت تقسیم میشد.
مسئول ادیشن با دستاش به دو طرف اتاق اشاره کرد: لباس زنانه! و لباس مردانه!
ایزابلا و ته یونگ راهشون از هم جدا شد و هرکدوم سمت قسمت مربوطه رفتن، چند لحظه بیشتر نگذشت که مسئول ادیشن سمت ته یونگ اومد و گیره لباسی رو دستش داد: اینو باید بپوشی!
به تخته شاسی تو دستش که برگه ی اسامی شرکت کننده ها روش بود نگاهی انداخت و گفت: برای لباس زیر هم شرکت کردی، درسته؟
ته یونگ سرشو به نشونه ی مثبت پایین داد: بله!
اون فرد همونطور که سمت در خروجی میرفت، گفت: خیلی خب، بعد اینکه پوشیدی اینارو، بیا بیرون! ادیشن لباس زیر، بعد از اتمام لباسای عادی شروع میشه.
ته یونگ اروم تعظیم کرد و گفت: بله ممنون.
***
پاشو رو پای دیگش انداخت و نگاهی به مدلایی که چند دقیقه یبار وارد اتاق میشدن، انداخت.
قهوه تلخش رو مزه مزه کرد و فنجونش رو روی میز گذاشت و از جاش بلند شد، سمت دختری که از استرس مشغول کندن پوست لبش بود، رفت.
دستی روی موهای دختر کشید و چرخی دورش زد و گفت: اسمت چی بود؟
دختر اب دهنش رو به زور قورت داد و سعی کرد لرزش صداش رو کنترل کنه: ک.. کیم جینا...
جه هیون هومی گفت و اندام دختر رو کامل بررسی کرد و جلوش ایستاد.
جه هیون : با پنجاه و هفت کیلو وزن میخوای مدل هم بشی؟!
دختر با نگاهی ترسیده قدمی به عقب برداشت: آقای جانگ.. من..
با دیدن دست رئیس جانگ جلوی لبش فهمید کاری جز سکوت نمیتونه بکنه.
جه هیون : ردی، لباساتو عوض کن!
و سمت مبل بزرگی که چند دقیقه پیش روش نشسته بود برگشت.
مسئول ادیشن سمت دختر اومد و با اشاره ای دختر رو راهی رختکن کرد.
جه هیون کمی روی مبل عزیزش لم داد: بعدی کیه؟
-: قربان مایل هستین مدل دختر رو ببینین یا پسر؟
جه هیون کمی مکث کرد: پسره رو بیار!
مسئول سری تکون داد و سمت خروجی اتاق برگشت.
-: لی ته یونگ، میتونی بیای.
آب دهنش رو به زور قورت داد و با شنیدن اسمش ناخودآگاه لبش رو گزید.
قیاقه دختری که یکم پیش با چشمای خیس از اشک از اتاق خارج شد، لحظه ای از جلوی چشمش کنار نمیرفت، واضح بود رئیس جانگ خیلی سخت گیره و این خیلی مضطربش کرده بود.
دستای خیس از عرقش رو با دستمال کاغذی خشک کرد و با شنیدن اسمش از زبون مسئول ادیشن سریع سمتش رفت و دستمال کثیفش رو داخل سطل انداخت.
-: لی ته یونگ، حاضری؟؟
ته یونگ سرش رو به نشونه مثبت بالا پایین کرد و همونطور که سمت اتاق اصلی میرفت نگاه سر سری از تو آینه به خودش انداخت و سعی کرد اعتماد به نفسش رو حفظ کنه.
با دیدن رئیس جانگ برای اولین بار، نفسش تو سینش حبس شد.
مردی با کت و شلوار سورمه ای رنگ، با پیرهن راه راهی که با کراوات تیره رنگش کامل مچ شده بود، موهای قهوه ای رنگش که رو به بالا حالت داده شده بود و تیکه ای ازش روی پیشونیش ریخته بود، این مرد واقعا لیاقت رئیس بودن رو داشت و انگار اینکار مختص همین مرد بود.
بوی عطر تلخ و خنک رئیس جانگ کل فضای اتاق رو پر کرده بود و بوی قهوه ای که باهاش قاطی شده بود میتونست آدم رو مست کنه.
همه اینا باعث شده بود استرس ته یونگ کمتر شه و اعتماد به نفسش بیشتر.
نمیدونست چرا اما تا پاش به اتاق رسید، همه ی ترسش ریخته بود.
نگاهش لحظه ای به نگاه رئیس جانگ گره خورد.
جه هیون از جاش بلند شد و همونطور که کتش رو صاف میکرد سمت پسر مو مشکی که جلوش ایستاده بود رفت و با فاصله کمی ازش ایستاد و گفت: چند سالته؟
ته یونگ بدون هیچ خجالتی، سرش رو بالا گرفت و به چشمای رئیسش که به نظرش تا اون لحظه جذاب ترین سیاه چالی بود که دیده، خیره موند و گفت : ۱۸ سالمه، قربان.
با کلمه اخری که از بین لبهای ته یونگ خارج شد، نیشخندی رو لبهای جه هیون نقش بست.
جه هیون به آرومی دور ته یونگ چرخید: دلیلت چی بوده که اومدی برای ادیشن تست بدی؟
ته یونگ که حالا کمی استرس گرفته بود لبهای خشک شدش رو با زبون تر کرد و گفت: علاقه زیادی به مدل شدن دارم و برند جرادو رو خوب میشناسم و میخوام در آینده کارم رو گسترش بدم.
جه هیون ابرویی بالا انداخت و انگشت هاش رو روی شونه راست ته یونگ کشید: امیدوارم برای لباس زیر هم همین جوابا رو داشته باشی پسر خوب، میتونی بری حاضر شی برای مرحله بعد!
برقی که از چشمای ته یونگ گذشت، از نگاه جه هیون دور نموند.
ته یونگ با ذوقی که سعی داشت جلوش رو بگیره قدمی به جلو برداشت: واقعا قبول شدم؟
جه هیون همونطور که روی مبل مینشست سیگاری از داخل پاکت بیرون کشید و قبل از روشن کردنش سرش رو به معنای تایید تکون داد: بعدی رو بگین بیاد!
با ورود مسئول ادیشن ته یونگ تعظیمی کرد و سریع سمت خروجی برگشت و از بین پرده های سفید رنگ وارد رختکن شد تا خبر قبولیش رو به خواهرش بده.
***
YOU ARE READING
Wicked Game / بازیِ کثیف
Fanfictioncouples " JaeYong " characters " Johnny, Yuta " genres " Romance, Daddy Kink, Smut " summary " زندگی تیونگ با ورودش به برند جرادو قطعا یکی از بزرگ ترین اتفاقیه که میتونه برای یکی رخ بده. برندی که با مدیریت شخصی خشک، سخت گیر و و به شدت حساس اداره...