تصمیم داشت کمی از خجالتش رو کنار بزاره، کمی به اطراف نگاه کرد و دست هاشو که از خجالت جلوش بهم گره زده بود پشتش برد و لبخند کجی به رئیسش زد: انتظار نداشتم با این استایل ببینمتون، آقای جانگ!
جه هیون نیشخندی زد و لیوانش رو روی عسلی کنارش گذاشت و قدمی به ته یونگ نزدیک شد و درست رو به روش با فاصله کمی ایستاد.
ته یونگ گوشه لبش رو گزید، بوی عطر تلخ و خنک رئیسش مستش میکرد چون دقیقا بویی رو میداد که میتونست مغزش رو قفل کنه.
ته یونگ دوباره نگاه کوتاهی به اطراف انداخت: اینجارو برای قرار ملاقاتای کاری دارین یا.. قرارای شبونه؟!
و با اتمام جملش زبونش رو روی لبش کشید، حس میکرد قراره چه اتفاقی بیوفته ولی نمیدونست چرا خودش داره کرم میریزه چون قطعا ادم جلوش بهش آسون نمیگرفت.
جه هیون چندتا تار موی روی پیشونی ته یونگ رو کنار زد: فکر کنم تو این چندروز فهمیدی به کسی راحت نمیگیرم نه؟!فکر نمیکنی از زبونت میتونی استفاده های دیگه ای بکنی؟
پیچ خوردن دل ته یونگ واضح بود برای چیه، اون کامل منظور رئیسش رو فهمیده بود، در واقع هرکسی اینو میشنید میفهمید منظور از این حرف چیه، اما ته یونگ پررو تر از این حرفا بود.
قدمی به رئیسش نزدیک شد و نوک زبونش رو به آرومی روی لبهای جه هیون کشید و عقب اومد: برای اینکار.. آقای جانگ؟!
و با شیطنت پشتش رو به مرد جلوش کرد و سمت پنجره های قدی رفت تا بحث رو عوض کنه.
- : ویلاتون زیادی لوکسه، کنجکاوم بدونم با همسرتون اینجا وقت میگذرونین؟ چون مکان خوبیه واسه اینکه از شلوغیای شهر فرار کنید!
جه هیون تنها به پسر جلوش خیره بود، چطور انقدر جسور بود؟چطور انقدر پررو و بی پروا بود؟همین چیزا بود که جه هیون رو جذب میکرد، در واقع هیچکس اینطوری جلوی جه هیون نبود و نمیتونست باشه اما خودشم در تعجب بود که این پسر چطور انقدر زبون درازه؟
ته یونگ کیفش رو از دور شونش دراورد و روی مبل چستر کنارش گذاشت، با صدای شکمش چین کمی به بینیش داد و سمت جهیون برگشت: من گشنمه آقای جانگ..
جه هیون ابرویی بالا انداخت و دستهاش رو وارد جیبش کرد: واقعا؟باید بهت گشنگی بدم؟!
با این حرف، ته یونگ کامل سمت رئیسش چرخید و جلوش ایستاد و به چشمهاش نگاه کرد، سرش رو کمی نزدیک برد و لبهاش رو به گوش مرد جلوش نزدیک کرد و همزمان دستهاش رو روی شونه های پهن جه هیون گذاشت و زانوش رو کمی بالا اورد و با برخورد زانوش به عضو رئیسش لبش رو گزید: ولی شما انقدر ظالم نیستین آقای جانگ، وگرنه منو برای شام به اینجا دعوت نمیکردین، درسته؟
و فشاری با پاش به عضو رئیسش اورد و خیلی سریع عقب اومد و از قصد گوشه لبش رو همونطور که به رئیسش خیره بود، گاز گرفت.
جه هیون خیلی جلوی خودش رو گرفته بود تا این پسر رو همین الان به بد ترین حالت ممکن به فاک نده و صدای نالهاش رو درنیاره.
جه هیون خوب میدونست امشب شاید تا صبح نتونه چشم رو هم بذاره و اینم خوب میدونست که ته یونگ اینارو میدونه و ریز ریز داره کرم میریزه اما اینکار به نفع خودش نیست!
نفسش رو بیرون داد و لبهاش رو با زبونش تر کرد: هرچی میخوای میتونی بگی برات درست کنن.
ته یونگ با حالت ذوق کمی سعی کرد بحث رو عوض کنه: واقعا؟؟ولی مشکلی نداره که خدمتکار پایینه و شما با کسی جز همسرتون میخواین شام بخورین؟
جه هیون نیشخندی زد و سمت مبل چرمی وسط اتاق برگشت: این فقط یه شام ساده است، مگه قراره اتفاق خاصی بیوفته؟یا شایدم ساخته ذهن خودت بوده که اینارو میگی در ضمن خدمتکارا ساعت دوازده میرن و فقط نگهبان ها اینجا میمونن کوچولو!
و با اتمام حرفش بلند خندید تا بیشتر حرص پسر تخس جلوش رو دراره.
ته یونگ از پشت ادای جه هیون رو دراورد و سمت پله ها رفت: نخیر منظورم این بود که.. ولش کنین من میرم پایین چون خیلی خیلی گشنمه!
کلمه آخرش رو با تاکید گفت و با حرص پله های شیشه ای رو یکی یکی پایین رفت تا خودش طبق خواسته اش دستور بده چه غذایی براش درست کنن، تازه ساعت ده شب بود و ته یونگ به لطف اتفاقای امروز نتونسته بود درست غذا بخوره و الان به حجم زیادی غذا نیاز داشت تا انرژیش رو برگردونه.
جه هیون با ویبره گوشیش و نمایان شدن اسم "هه جین" کلافه بعد از چند ثانیه تماس رو وصل کرد.
هه جین : سلام عزیزم رسیدی هتل؟اونجا راحتی؟
جه هیون که سعی داشت خودش رو خسته تر از حالت عادی نشون بده هوم آرومی گفت: آره عزیزم، تازه رسیدم و خیلی خستهام، فردا صبح هم کلی کار دارم باید استراحت کنم.
هه جین همونطور که لیوان آب پرتقالش رو پر میکرد تلفنش رو بین گوش و شونه اش قرار داد: میدونم عزیزم، فردا برمیگردی؟
جه هیون کمی روی مبل لم داد و لیوان ویسکیش رو برداشت و کمی ازش رو نوشید: نمیدونم بستگی داره فردا کارام چطور پیش بره، عزیزم من اونقدر دور نیستم جزیره ججو که نزدیکه، تو که عادت داری من سفر کاری برم، چرا انقدر بیقراری؟
هه جین با ناراحتی حرف همسرش رو تایید کرد: آره ولی خب دلم برات تنگ میشه..
جه هیون چشم هاش رو تو کاسه چرخوند: منم عزیزم، زود برمیگردم خونه، توام یکم به خودت برس تا برگردم!
هه جین کمی از آب پرتقالش رو سر کشید: باشه عزیزم، پس برو استراحت کن مزاحمت نمیشم.
جه هیون با نیشخند هوم آرومی گفت: باشه عزیزم، شبت بخیر.
و با شنیدن "شب بخیر" از طرف همسرش تلفنش رو قطع کرد و گوشیش رو روی حالت پرواز گذاشت و روی مبل پرتش کرد.
اصلا حوصله هه جین رو نداشت و ذره ای براش مهم نبود هه جین قراره این چند روز چیکار کنه و فقط میخواست این چندروز اینجا خوش بگذرونه و به هیچ چیزی فاک نده چه تنها، چه با شخص دیگه ای.
از جاش بلند شد و لیوان خالیش رو روی میز گذاشت و از پله ها پایین رفت و تصمیم گرفت کارای ته یونگ رو زیر نظر داشته باشه تا یکم بفهمه توجهش به چه چیزایی جلب میشه..
حدسش درست بود، ته یونگ مثل یه پسر بچه شیطون دور ویلا در حال رژه رفتن بود و هر از چندگاهی پیش آشپز میرفت و ناخونکی به غذای هنوز اماده نشدهاش میزد.
خدمتکار جوان با دیدن جه هیون تعظیمی کرد و به کارش ادامه داد و اینکار باعث شد توجه ته یونگ به مرد بالای پله جلب بشه.
جه هیون پله ها رو یکی یکی پایین اومد و بسته سیگارش رو از جیبش بیرون کشید و همونطور که روشنش میکرد سرش رو تکون داد: هرموقع غذا حاضر شد میتونی بری.
خدمتکار تعظیم دیگه ای کرد و سرعت عملشو بالاتر برد.
ته یونگ سمت پله ها رفت و موهای لختش رو که روی پیشونیش ریخته بود به عقب هدایت کرد: آقای جانگ، بجز ویسکی چه مشروبی میخورین؟
جه هیون ابرویی بالا انداخت: تازه هیجده سالته از من میپرسی جز ویسکی چی میخورم؟تو تازه باید شیر خوردنو ترک کرده باشی! و نیشخندی زد.
ته یونگ فحشی تو دلش به جه هیون داد و سعی کرد آروم باشه، بعد چند ثانیه مکث شونه ای بالا انداخت: دلیلی نداره چون هیجده سالمه تا حالا مشروب نخورده باشم!
جه هیون پوکی به سیگارش زد: فقط میتونی آبجو بخوری چون بقیه چیزا به درد کوچولوا نمیخوره.
ته یونگ که از حرف رئیسش کفری شده بود دندوناش رو بهم فشرد و پله هارو بالا رفت و کل اتاق رو گشت تا کیفش رو پیدا کنه و به جه هیونی که پشت سرشه توجهی نکرد.
-: کیف من کجاست؟
جه هیون جوابی نداد و ته یونگ با پیدا کردن کیفش، برداشتش و موبایلش رو ازش بیرون کشید.
جه هیون با نیشخند پوک دیگه ای به سیگارش زد: چیکار میکنی کوچولو؟
ته یونگ با اخم کوچیکی به رئیسش خیره شد: میخوام برم خونه چون همش منو اذیت میکنین و سر به سرم میزارین!
و الکی خودش رو مشغول پیدا کردن شماره جانی کرد، در حالی که اونو حفظ بود.
جه هیون پوک آخر رو به سیگارش زد و توی جاسیگاری خاموشش کرد و سمت ته یونگ رفت و منتظر نگاهش کرد: پس سلام منم برسون.
ته یونگ با حرصی که ناشی از حرف رئیسش بود حالا سریع شماره جانی رو گرفت و گوشی رو روی گوشش گذاشت و منتظر موند.
بلافاصله با شنیدن صدای جانی و برخورد لبهای جه هیون به لبهاش حرفش نصفه موند و دستش که گوشی رو گرفته بود حالا توسط دستهای قدرتمند جه هیون اسیر شده بود و از گوشش فاصله گرفته بود.
تیونگ که حالا با چندتا بوسه شل شده بود گوشی رو ول کرد و به صدای جانی که از پشت خط صداش میزد، توجه نکرد.
دستهاش رو دور گردن مرد جلوش حلقه کرد و و با فشاری خودش رو بالا کشید و با حرکت سریعی پاهاش رو دور کمرش حلقه کرد و با حس سریع فشار دستهای جه هیون زیر باسنش، حلقه دستهاش رو محکم تر کرد و لبهای رئیسش رو وحشیانه تر بوسید.
جه هیون پسر جلوش رو بیشتر به خودش نزدیک کرد و لبهای شیرینش رو عمیق تر بوسید، دوست داشت به هر بهونه ای یه فرصت گیر بیاره تا بتونه اون لبها رو مزه کنه، نمیدونست چش شده و دلیل این کاراش چیه ولی دوست داشت بیشتر و بیشتر اون پسرو برای خودش کنه.
ته یونگ ظهر گفته بود دوست نداشته فرد سومی وسط کاری که اونا هستن باشه پس حرفش راست بوده و نمیخواسته فرار کنه، چون جه هیون خوب امتحانش کرده بود و ته یونگ هم امتحانش رو پس داده بود.
حالا صدای بوسه های خیسشون و برخورد زبوناشون بهم بود که تو اتاق میپیچید و دوتاشونو بیشتر تحریک میکرد تا به کارشون ادامه بدن.
ته یونگ با برخورد پشتش با سطح نرم تخت خواست دستهاش رو بین موهای رئیسش بکشه اما با کنترل شدن دستهاش توسط رئیسش که حالا بالای سرش با یه دست اون قفل شده بود لبهاش رو کمی عقب اورد و با نفس نفس کوتاهی به لبهای متورم مرد جلوش نگاه کرد.
گوش های جه هیون حالا قرمز تر از حد معمول شده بودن و این نشون از این بود که بدنش درحال گرم شدنه.
جه هیون دستهای ته یونگ رو با یک دست محکم تر گرفت و دست آزادش رو بالا اورد و شستش رو روی لبهای ته یوتگ که حالا انگار خون به لبهاش هجوم آورد بود، کشید.
جه هیون : زنگ میزنی به خواهرت و میگی امشب نمیری خونه، الانم میای شام میخوری و بعدش گوشیت رو میزاری رو حالت پرواز چون از صدای زنگ تلفن متنفرم!
و سریع عقب اومد و ریلکس مثل همیشه پله هارو پایین رفت و ته یونگ رو با قلب بیقرارش روی تخت رها کرد.
و هیچکدوم به تلفن ته یونگ که روی زمین افتاده بود و تماسش هنوز هم وصل بود و شخص سومی که این صداهارو شنیده بود؛ توجه نکردن..
***
به میز تحریرش تکیه داده بود و عکسایی که چند روز پیش با دوربینش از ته یونگ گرفته بودو نگاه می کرد، کمی روی عکس مورد نظرش زوم کرد و از صفحه نمایش کوچیک دوربینش به چهره ی پاک و مظلوم ته یونگ خیره شد. مست نگاه کردن به اون چهره بود که گوشیش روی میز شروع به ویبره رفتن کرد.
همونطور که با یه دستش دوربینو نگه داشته بود، گوشیشو از روی میز برمیداره و با دیدن اسم ته یونگ لبخند محوی روی لبهاش میشینه.
دکمه ی پاسخ رو با انگشتش فشرد و گوشیشو کنار گوشش گرفت، و همونطور که با دوربینش مشغول دیدن عکسای ته یونگ بود جواب داد.
-: سلام!
چند لحظه تو سکوت گذشت و اثری از صدای ته یونگ نبود، صداهای نامفهومی میشنید.. حتی نمیتونست درست فکر کنه تا بفهمه داره چی میشنوه.
-: ته یونگ؟ الو؟
بازم چند لحظه منتظر موند اما اثری از پاسخ ته یونگ نبود، بلکه صداهای عجیبی به گوشش میرسید... میتونست همون لحظه قسم بخوره داره صدای چه بوسه ی عمیقی رو میشنوه.
ضربان قلبش بالا رفته بود و کف دستاش به وضوح یخ زده بودن.
-: ته ی...
با شنیدن صدای پشت خط، حرفش تو دهنش خشک شد.
" زنگ میزنی به خواهرت و میگی امشب نمیری خونه، الانم میای شام میخوری و بعدش گوشیت رو میزاری رو حالت پرواز چون از صدای زنگ تلفن متنفرم! "
چشماش از شدت بهت گرد شده بود، ته یونگ کجا بود؟ اون مرد کی بود که بهش گفته بود امشب نمیره خونه؟
با صدای برخورد دوربین گرون قیمتش با پارکت اتاقش به خودش اومد، به دوربینش که لنزش کاملا نابود شده بود نگاهی انداخت، همونطور که به میزش پشت داده بود، اروم روی زمین نشست و با درموندگی به دوربینش نگاه کرد، گوشیشو از کنار گوشش برداشت و تو دستاش گرفت، به ثانیه های مکالمه که بیشتر و بیشتر میشدن خیره بود و اسم ته یونگ که تو صفحه نمایش گوشیش میدرخشید.
پلکاشو روی هم فشرد و نفس عمیقی کشید.
دستشو روی دکمه ی قرمز اتمام تماس فشرد و سرشو به میزش تکیه داد و به نقطه ی نامعلومی از اتاقش خیره شد، افکار مختلف داشتن دیوونه اش میکردن، ته یونگ کجاست، اون مرد کیه، چه اتفاقی داره میوفته... همشون داشتن قلب جانیو به قسمتای کوچیک تر تقسیم میکردن.
***
ESTÁS LEYENDO
Wicked Game / بازیِ کثیف
Fanficcouples " JaeYong " characters " Johnny, Yuta " genres " Romance, Daddy Kink, Smut " summary " زندگی تیونگ با ورودش به برند جرادو قطعا یکی از بزرگ ترین اتفاقیه که میتونه برای یکی رخ بده. برندی که با مدیریت شخصی خشک، سخت گیر و و به شدت حساس اداره...