E19 (+18)

413 44 10
                                    

خداروشکر میکرد که دوشنبه ها جزو روزهای کاریش نبود، وگرنه عمرا میتونست هم کار موهاشو تموم کنه، هم جانیو ببینه و در نهایت برای عصرونه بره خونه ی رئیسش.
با ایستادن تاکسی، هزینه اشو پرداخت کرد و پیاده شد، جانی زودتر از اون رسیده بودو ترجیح میداد دیگه بیشتر از این معطلش نکنه و بعد از دیدنش بره خونه.
سمت کافی‌شاپ رفت، از پشت شیشه ها به راحتی جانیو میدید، نباید میزاشت جانی بره... هرجوری که بود باید منصرفش میکرد.
قدم هاشو تند تر سمت کافی شاپ برداشت و وارد شد، بدون لحظه ای درنگ سمت میزی که جانی پشتش نشسته بود رفت.
-: ببخشید منتظرت گذاشتم!
جانی با شنیدن صداش سرشو بالا آورد و لبخندی زد: چیزی نیست تازه رسیدم... بشین.
ته یونگ صندلی رو به روی صندلی جانی رو عقب کشید و نشست، ساعت تازه سه بعد از ظهر بود و کافه به شدت خلوت. فقط صدای آهنگ ملایمی که تو فضای کافه پخش میشد بینشون بود.
جانی: سفارش بدیم؟
ته یونگ سرشو تکون داد و به منوی روی میز نگاه سرسری انداخت: من آمریکانو میخوام.
جانی از جاش بلند شد تا سمت پیشخوان بره: پس دوتا آمریکانو!
ته یونگ بعد از رفتن جانی به صندلیش تکیه داد و نفس عمیقی کشید، با اینکه از چند ساعت طولانی تو سالن آرایشی نشستن حسابی خسته بود، اما به هیچ وجه نمیخواست بخاطر خستگی و بی حوصلگیش تو منصرف کردن جانی از رفتن کم بزاره.
با برگشتن جانی به میزشون، صاف نشست و بلافاصله گفت: پشت تلفن چی میگفتی؟ یعنی چی که میخوای بری؟
جانی همونطور که با انگشتاش بازی میکرد گفت: یه مدتی میخوام برم آمریکا، میدونی که خانواده ی پدریم اونجا زندگی میکنن.
ته یونگ: آخه همینطوری یهویی؟ تو که تازه میخواستی برای رشته ی عکاسی آزمون ورودی بدی... چرا آخه؟ چرا یهویی میخوای بزاری بری؟
جانی لحظه ای سرشو پایین انداخت و لبخند تلخی زد.
ته یونگ دستهاشو روی میز جلو برد و دستهای جانیو تو دستهاش گرفت، برای ته یونگ این کار، یه چیز عادی ای بود که همیشه برای آروم کردن دوستش انجامش میداد... اما جانی! از اینکه کسی دستشو گرفته بود که با اونهمه علاقه ای که بهش داشت، هرگز برای اون نمیشد... قلبش به درد میومد.
آروم دستهاشو از زیر دستای ته یونگ عقب کشید و سعی کرد با نگاه مهربونی نگاهش کنه، ته یونگ با تعجب به حرکت جانی خیره بود، تازه فهمیده بود از این کارش چه حسی به جانی دست داده.
-: ببخشید جانی... ببخشید که من اینطوریم... من اصلا یه مدت نمیام دورو برت، هوم؟ نیازی نیست تو بری!
جانی آروم خندید و گفت: نه ته یونگ... این حرفو نزن، اصلا و ابداً دلیلش تو نیستی..
ته یونگ غر زد: اما تو دقیقا بعد اون اتفاق داری میری.. خودت گفتی که... باید فاصله بگیریم!
جانی سرشو تکون داد و گفت: آره، هنوزم میگم، من به زمان و فاصله نیاز دارم... ولی این منم! من! مشکل تو نیستی، خودم مشکلمو حل میکنم و همه چی درست میشه...
تو چشمای ته یونگ خیره شد و گفت: من برمیگردم!
لبخند تلخی زد و ادامه داد: میدونی که نمیتونم بهترین دوستمو تنها بزارم، برای یه مدتی باید باهات خداحافظی کنم، فقط یه مدت! بزار حداقل راحت این کارو انجامش بدم...
ته یونگ خواست چیزی بگه که جانی مانعش شد و گفت: اصلا هم نمیخوام خودتو ذره ای مقصر یا دلیلش بدونی، این انتخاب منه، مشکل منه! خودم حلش میکنم... و همه چی درست میشه!
ته یونگ لبهاشو به هم فشرد و سعی کرد از ریختن اشکهاش جلوگیری کنه، واضح بود جانی چرا داره میره، تمام دلیل رفتنش یه طرف قضیه بود و تنهایی بعد از رفتن جانی، یه طرف دیگه! ته یونگ به هیچ وجه نمیتونست تصور کنه که دوست جدیدی پیدا کنه، اون با هیچ کسی به اندازه ی جانی احساس راحتی نمیکرد! هیچ کسی نمیتونست جای جانیو تو زندگیش بگیره، به هر حال بهترین دوسشتش بود!
بغضشو قورت داد و با صدایی که سعی در کنترل لرزشش داشت، گفت: قول میدی برگردی؟ من منتظرت میمونم جانی، من دوستی جز تو ندارم...
جانی سرشو تکون داد و بزور لبخند زد: قول میدم!
همون لحظه پیشخدمت کافه، سفارش‌هارو روی میز گذاشت.
جانی تشکر کرد و یکی از لیوان‌هارو روی میز، سمت ته یونگ کشید: وقتی برگشتم، همینجا یه آمریکانو مهمونت میکنم!
***
نگاهی به آسمونی که کمی گرفته بود، انداخت و نفس عمیقی کشید.
جانی ازش خواهش کرده بود که فرودگاه نیاد تا بتونه راحت تر دل بکنه و بره.
خیلی سخت بود که دوستش قرار بود یه مدت پیشش نباشه، میشه گفت عذاب بزرگی بود چون ته یونگ کسی رو جز جانی نداشت اما حاضر بود بخاطر خوب بودن حالش، بیخیال حال خودش بشه و ترجیح میداد به خواسته اون پیش بره تا زودتر بگذره.
گوشیش رو از جیبش بیرون آورد و وارد صفحه چتش با جه هیون شد.
"مشکلی نداره زودتر بیام؟"
و دکمه ارسال رو زد و تکیه اش رو به دیوار کنار کافه داد و منتظر شد.
هوا کم کم در حال سرد شدن بود و ته یونگ عاشق این هوا بود، اما با جانی.
هیچوقت یادش نمیرفت که تو این هوا باهم زنگ اخر مدرسه رو میپیچوندن و میومدن کافه تا لاته داغی که جفتشون عاشقش بودن رو بخورن.
اما امسال، شاید زمستون مورد علاقه ته یونگ نبود، چون تا چند ساعت دیگه جانی کیلومتر ها ازش دور میشد و این قلب ته یونگ رو به درد میاورد.
با یاداوری خاطراتشون بغضش رو قورت داد، نمیخواست گریه کنه، الان وقتش نبود.
با ویبره گوشیش دماغش رو بالا کشید و گوشه چشمش رو سریع پاک کرد و پیامی که از طرف جه هیون اومده بود رو باز کرد.
"بیا، هه جین با خدمتکار رفته خرید، اگه میخوای از تنهاییمون لذت ببریم.‌..!"
نیشخند کوچیکی زد و خودش رو به خیابون رسوند و همزمان گوشیش رو وارد جیبش کرد، دستش رو سمت خیابون دراز کرد و با ایستادن تاکسی جلوی پاش سوارش شد و بعد از دادن آدرس توی جاش کمی ولو شد.
خیلی کنجکاو بود تا عکس العمل جه هیون رو به رنگ موهای جدیدش ببینه، از طرفی سعی کرد به جانی فکر نکنه و مثبت باشه و روزا رو پشت هم بگذرونه تا زودتر با جانی به همین کافه بیاد و به قولش عمل کنه.
***
بلافاصله بعد از رسیدن به مقصد، از ماشین پیاده شد و کرایه اش رو حساب کرد و وارد ساختمون بزرگ جلوش شد.
خیلی دوست داشت یه روز انقدر پول دربیاره که خودش تنها تو همچین ساختمونی زندگی کنه، اما تازه اول راهش بود ولی میدونست رسیدن به هدفش اونقدر دور نیست.
وارد آسانسور شد و با زدن دکمه طبقه آخر که همون پنت هاوس بود کمی خودش رو جلوی آینه چک کرد تا از سر و وضعش مطمئن بشه.
با صدای دینگ مانندی سمت در های طلایی آسانسور چرخید و بعد از باز شدنش وارد محوطه پنت هاوس شخصی رئیسش شد، رایحه قوی عطر جه هیون کل خونه رو برداشته بود و ته یونگ به راحتی میتونست بوی تلخش رو حس کنه و این حالش رو بهتر میکرد.
نگاهی به اطراف انداخت و با شنیدن صدای قدم های آرومی که سمتش میومد، سرش رو سمت جه هیون چرخوند و با دیدن مردی که ضربان قلبش رو لحظه به لحظه بالا میبرد، لبش رو از داخل گزید.
جه هیون همونطور که گره شلوار راحتیش رو میبست با بالا تنه برهنه سمت ته یونگ اومد و لبخند کجی بهش زد.
دستش رو دور کمر ته یونگ حلقه کرد و بدون حرفی لبهاش رو روی لبهای پسر کوچیک تر گذاشت و بوسه سطحی اما نسبتا طولانی روی لبهاش گذاشت و کمی عقب اومد.
-: خوش اومدی کوچولو.
ته یونگ کمی روی پنجه بلند شد و دوباره لبهاش رو روی لبهای جه هیون گذاشت و اینیار محکم تر بوسیدتش و کمی عقب اومد و دستهاش رو بلافاصله دور شونه های لخت جه هیون حلقه کرد و گفت: عطرت کل خونه رو برداشته آقای جانگ!
جه هیون حلقه دستهاش رو دور کمر ته یونگ سفت تر کرد و نگاهی به موهای بلوند ته یونگ انداخت: دوست نداری؟ یادمه علاقه داشتی به بوش! در ضمن، چی شده امروز انقدر تغییر کردی؟
ته یونگ شونه هاش رو بالا انداخت و سرش رو جلوتر برد و لبهاش رو روی لبهای جه هیون کشید: میخواستم یکم تغییر کنم و همون عطری رو که دوست داری زدم!
جه هیون دستی روی موهای ابریشمی ته یونگ کشید: بهت میاد سوییتی!
ته یونگ نیشخندی زد و دستش رو روی سینه جه هیون کشیدش و به عقب هولش داد و با فاصله گرفتن جه هیون ازش دستهاش رو وارد جیبش کرد و نگاهی به اطراف انداخت.
ته یونگ: دفعه پیش نشد کامل همه جا رو ببینم.
-: کجا رو دوس داری ببینی؟
ته یونگ سمت جه هیون برگشت: اتاق مشترکت با هه جین!
جه هیون گوشه لبش رو گزید و دوباره چند قدم فاصله بینشون رو پر کرد و مچ ظریف پسر کوچیک تر رو گرفت و دنبال خودش کشید: چرا این اتاق رو میخوای ببینی؟
ته یونگ همونطور که از پله ها بالا میرفت شونه ای بالا انداخت: فقط کنجکاوم بدونم چجوریه!!
جه هیون در اتاق مشترکش با هه جین رو باز کرد و بعد از ورودش ته یونگ رو به داخل کشید و در اتاق رو پشت سرش بست.
ته یونگ بدون حرفی مچش رو از دست جه هیون بیرون کشید و سمت تخت کینگ سایزی که وسط اتاق بود، رفت.
دیزاین اتاق جه هیون انقدر براش جذاب بود که دوست داشت همینجا بمونه و از این اتاق خارج نشه.
دیوارای سفیدی که با طرح مرمر طوسی تزیین شده بودن، تخت دایره ای که مرکز اتاق بود و پشتش ویوی سئول رو داشت، فضای آرومی که اتاق داشت باعث شده بود ته یونگ یه لحظه هم چشم از اون اتاق برنداره و همون لحظه بود که به هه جین خیلی حسادت کرد، بخاطر جه هیون و جایی که هه جین میتونست با شوهرش باشه.
سمت جه هیون چرخید و با چشم های سردش بهش زل زد: پس رو این تخت، با زنت خوابیدی!
جه هیون چند قدم جلو اومد و سمت پا تختی کنار تخت خم شد و از داخل پاکت سیگارش یه نخ بیرون کشید و با فندک کنارش روشنش کرد و پوک عمیقی بهش زد: انتظار داشتی کجا باهاش بخوابم؟
ته یونگ قدمی به جلو برداشت و به چشم های جه هیون زل زد، دستی بین موهای لختش کشید و به عقب هولشون داد: میتونی باور کنی که چقدر از زنت متنفرم؟
جه هیون خنده بلندی کرد و پوک دیگه ای به سیگارش زد: چقدر متنفری؟
ته یونگ دستش رو جلوتر برد و همونطور که لبهاش رو نزدیک گوش جه هیون میبرد انگشتهاش رو روی برامدگی شلوارش کشید: انقدر که دوست دارم، بمیره!!
جه هیون‌نگاهی به انگشتهای ته یونگ انداخت و مچ دستش رو گرفت: ما دیروز سکس داشتیم!
ته یونگ ابرویی بالا انداخت: یعنی در هفته ظرفیت داری یبار سکس داشته باشی؟اوه چه بی جنبه!
و دستشو عقب کشید و سمت در رفت اما با کشیده شدن دستش توسط جه هیون و چرخیدنش و برخوردش با آینه قدی پشتش با اخم ریزی به چشم های جه هیون خیره موند.
-: ولم کن!
جه هیون پوک دیگه ای به سیگارش زد و دودش رو توی صورت ته یونگ خالی کرد: خیلی زبون دراز شدی لی ته یونگ!
ته یونگ نیشخندی زد: شدم؟؟بودم، تو هنوز منو نشناختی آقای جانگ!
جه هیون دستش رو سمت تخت کشید و بعد از خاموش کردن سیگارش تو جا سیگاری با فشار محکمی ته یونگ رو روی تخت دو نفره اش با هه جین انداخت و جلوش ایستاد.
-: یعنی میخوای بگی دوست نداری رو این تخت با من باشی؟وقتتو داری هدر میدی!
ته یونگ جلوتر اومد و دستهاش رو دور گردن جه هیون حلقه کرد و جلوتر کشیدتش و بین لبهاش زمزمه کرد: عکس العمل زنت چی میتونه باشه اگه مارو ببینه؟
جه هیون بوسه سبکی روی لبهاش گذاشت: نمیخوام بهش فکر کنم!
و برای اتمام بحثشون لبهاش رو روی لبهای ته یونگ کوبید و همزمان با بوسیدنش دکمه شلوارش رو خیلی سریع باز کرد و زیپشو پایین کشید و انگشتهاش رو وارد باکسر ته یونگ کرد.
ناله کوتاه ته یونگ داخل دهنش بدنش رو گرم تر کرد، دستش رو جلوتر برد و طول عضو ته یونگ رو لمس کرد و لبهاش رو محکم تر بین لبهاش مکید و با صدا ولشون کرد و کارش رو دوباره تکرار کرد.
ته یونگ با هر لمس جه هیون حس میکرد ولتاژ برقی زیادی رو بهش وصل کردن، با هر لمس قوسی به کمرش میداد و ناخودآگاه با حرکت های جه هیون سعی داشت عضوش رو بین انگشت هاش حرکت بده تا لذت بیشتری ببره.
جه هیون مستقیماً سراغ چیزی رفته بود که میدونست ته یونگ رو خیلی سریع تحریک میکنه و موفق هم شده بود.
جه هیون به اجبار لبهای ته یونگ رو رها کرد و کمی عقب اومد، حداقل الان که هه جین نبود باید از تایمی که داشتن به خوبی استفاده میکرد.
دستش رو از باکسر ته یونگ بیرون کشید و خیلی سریع دو طرف شلوارش رو گرفت و پایین کشید و دوباره کمی روش خم شد و به یه دستش تکیه داد و با دست دیگه اش چندتا دکمه اول پیرهن ته یونگ‌ رو باز کرد.
-: دیشب که اون عکسارو فرستادی، برنامه ریختی که امروز عملیش کنی؟!
ته یونگ خنده بی صدایی کرد و انگشت های پاش رو روی سطح نرم تخت کشید: من برای هرچی برنامه بریزم، بهش میرسم جانگ جه هیون!
-: موهای بلوند، هرزه ترت کرده!
جه هیون به آرومی زیر گوش ته یونگ گفت و لبهاش رو روی گردن لطیفش کشید و بوسه آرومی روش گذاشت و دقیقا همونجا رو مارک کرد.
ته یونگ با "هیس" آرومی سرش رو عقب تر برد: مارک نکن عوضی، هه جین میبینه.
جه هیون همونطور که میبوسیدتش پایین تر رفت: میخوای بهش بگی کار شوهرش بوده؟
ته یونگ نیشخند زد: ایده جالبیه!
-: هرزه لعنتی، میتونی بگی کار دوست پسرته!
ته یونگ‌ گوشه لبش رو گزید: چه دوست پسر سکسی گیرم اومده پس!
جه هیون لبهاش رو روی سینه تخت ته یونگ کشید و آروم بوسیدتش و پایین رفت.
به راحتی میتونست ضربان بالای قلب ته یونگ‌ رو زیر لبهاش حس کنه و این مصمم ترش میکرد تا کارش رو ادامه بده.
لبهاش رو به آرومی روی نوک سینه ته یونگ کشید و ته یونگ بلافاصله ناله کوتاهی کرد و به آرومی دست هاش رو بالای سرش برد تا به جه هیون بفهمونه کاملا خودش رو در اختیارش گذاشته.
جه هیون پایین تر اومد و لبهاش رو روی شکم ته یونگ‌ کشید و ته یونگ با حس لبهای جه هیون زیر شکمش کمی توی جاش وول خورد.
ته یونگ: جه هیون.. چیکار داری میکنی؟
نفس عمیقی کشید و سرش رو کمی بالا آورد تا صورت جه هیون رو ببینه.
جه هیون دستهاش رو دو طرف رون ته یونگ‌ کشید و به آرومی دستش رو دور عضو ته یونگ‌ حلقه کرد و عضوش رو لمس کرد.
-: از زیاد حرف زدن خوشم نمیاد، بجاش میتونی برام ناله کنی!
ته یونگ اخمی کرد و خواست اعتراضی به حرف جه هیون بکنه اما با حس خیسی دور عضوش با ناله کشداری سرش رو به عقب پرتاب کرد و انگشت های پاش رو با بیتابی روی تخت فشرد.
جه هیون به نرمی عضو نیمه تحریک شده ته یونگ‌ رو از دهنش بیرون آورد و کارش رو دوباره تکرار کرد، هیچوقت حتی فکرش رو نمیکرد همچین کاری رو برای کسی انجام بده که یک ماهم نیست باهاش وارد رابطه شده اما با ورود ته یونگ به زندگیش فهمیده بود تغییرات زیادی کرده، از حسش به هه جین تا مسئولیتش نسبت به ته یونگ.
ته یونگ با حس حرکت عضوش داخل دهن جه هیون غرق لذت شده بود و نمیدونست چطور خودش رو کنترل کنه و صداش رو پایین تر بیاره اما با هر حرکت سر جه هیون روی عضوش لذت بیش از حدی بهش وارد میشد.
جه هیون سرش رو کمی عقب کشید و ته یونگ‌ بلافاصله روی تخت نشست و جه هیون رو جلوتر کشید و لبهاش رو روی لبهای خیس و متورم جه جهیون گذاشت و محکم بوسیدش.
خیلی سریع بدون جدا کردن لبهاش از لبهای جه هیون روی تخت هولش داد و خودش رو روی پاهاش کشید و با فشار دستش جه هیون رو مجبور کرد تا روی تخت دراز بکشه و خودش رو روی بدنش کشید.
-: کاندوم.. کجاست؟
ته یونگ با نفس نفس گفت و جه هیون لبهاش رو کمی گزید و با دیدن چشم های خمار شده ته یونگ بیشتر تحریک شد.
جه هیون : کاندوم میخوای چیکار؟
ته یونگ نفس عمیقی کشید و کمی عقب اومد: میخوای تخت عزیز همسرت کثیف شه؟خیلی آشغالی جانگ جه هیون!
مشتی به سینه جه هیون زد و از روی پاهاش بلند شد و نگاهی به اطراف انداخت.
-: توی کشوی اخر، مستقیم.
ته یونگ‌ با صدای جه هیون سمت آدرسی که داده بود چرخید و کشو رو به آرومی باز کرد، کمی وسایل داخلش رو جا به جا کرد و با برخورد دستش با جسم سردی کمی وسایل رو کنار زد.
انتظار دیدن چیزی که جلوی چشمش بود رو نداشت.
مطمئن بود داره درست میبینه، اون یه اسلحه بود و مطمئن بود دقیقا از همون اسلحه هاییه که توی فیلما دیده.
با صدای جه هیون به خودش اومد و سریع یکی از بسته های کوچیک کاندوم رو برداشت و کشو رو سریع بست و سعی کرد حواسش رو به جه هیون پرت کنه تا یادش بره چی توی اون کشو دیده.
روی پاهاش چرخید و نفس عمیقش رو از بین لبهای نیمه بازش بیرون داد، بسته کاندوم رو بین دندون هاش گرفت و از قسمت مخصوصش بازش کرد و بعد از درآوردنش همونطور که به چشم های خمار جه هیون خیره بود، کاندوم رو روی عضوش کشید و نیشخندی زد.
-: نمیخوای که تخت زنت کثیف شه هوم؟
جه هیون کمی نیم خیز شد: کاندومو واسه خودت خواستی؟!
و ابروهاش رو بالا انداخت.
ته یونگ به آرومی روی پاهای جه هیون نشست و دستش رو روی سینه اش کشید و کمی به عقب هولش داد: با کاندوم دوست ندارم..
لبهاش رو نزدیک گوش جه هیون برد و ادامه داد: نمیتونم کامل حست کنم.. ددی!
با اتمام حرفش و کوبیده شدنش روی تخت ناله ای از درد کرد و بدون اینکه حتی فرصتی کنه حرفی بزنه لبهای جه هیون روی لبهاش فرود اومد و ساکتش کرد.
دستهاش رو دور گردن جه هیون حلقه کرد و پایین تر کشیدتش تا بتونه راحت تر به بوسه هاش جواب بده.
جه هیون همزمان سعی داشت شلوار ورزشیش رو به همراه باکسرش پایین بکشه و خیلی زودتر کار رو شروع کنه چون به اندازه کافی با حرفای ته یونگ تحریک شده بود.
بلافاصله با پایین کشیدن شلوار و باکسرش، با کمک دستهاش فاصله بین پاهای ته یونگ رو بیشتر کرد و خودش رو بینشون جا داد، لبهاش رو کمی عقب آورد و سر عضوش رو با ورودی ته یونگ تنظیم کرد و برای اینکه اذیتش کنه عضوش رو بین باسنش کشید.
ته یونگ با بیتابی نالید و پاهاش رو روی تخت کشید: اذیت نکن جه.. نمیخوام هه جین گند بزنه تو سکسمون!
جه هیون لبخند کجی زد و کمی از عضوش رو وارد ته یونگ کرد و با شنیدن ناله اش دوباره خودش رو عقب کشید: قبلاً با ادب تر خواهش میکردی!
ته یونگ گوشه لبش رو گزید: لطفاً.. جه هیون..
جه هیون ابرویی بالا انداخت: لطفاً چی؟!
ته یونگ کلافه دستش رو مشت کرد: لطفاً ددی، میخوام حست کنم..
جه هیون راضی از حرف ته یونگ کارش رو دوباره تکرار کرد و اینبار بدون بیرون کشیدن عضوش، کامل واردش شد تا ته یونگ رو به سایزش عادت بده.
ته یونگ قوسی به کمرش داد و سرش رو عقب داد و ناله ای از درد و لذت کرد و جه هیون با شنیدن صدای مورد علاقش از دهن پسر کوچولوش دستهاش رو کنار سر ته یونگ گذاشت و خودش رو عقب کشید و دوباره کارش رو تکرار کرد تا حرکتش داخل ته یونگ رو سریع تر کنه.
حالا فقط صدای برخورد بدن هاشون بهم و ناله های کشیده پشت هم ته یونگ بود که فضای اتاق رو پر کرده بود.
سرعت ضربه هاش رو داخل ته یونگ محکم تر کرد و لبهاش رو بین حرکت ریز بدن سبک ته یونگ روی تخت، بوسید.
نمیتونست تصور کنه چقدر اینکار با ته یونگ براش لذت بخش تر از موقعیه که با هه جین یا هر کس دیگه ای بوده.
لبهای ته یونگ‌ رو با صدا بوسید و خودش رو عقب کشید و مچ های پای ته یونگ رو بین دست هاش گرفت و با حرکت سریعی ته یونگ رو روی شکم چرخوند.
ته یونگ بخاطر حرکت یهویی و چرخیدنش "آخ" کوتاهی گفت و با شنیدن خنده کوتاه جه هیون فحش زیر لبی نثارش کرد.
-: بیا عقب هرزه!
جه هیون دستور داد و ته یونگ زانوهاش رو تا جایی که میتونست خم کرد و باسنش رو عقب داد و ملافه زیر دستش رو بین انگشتهاش فشرد.
جه هیون اسپنک محکمی به یه طرف باسن ته یونگ زد و با ناله دوباره ته یونگ، عضوش رو یک ضرب واردش کرد و اینبار محکم تر از قبل خودش رو داخلش کوبید.
ته یونگ کمی بالا تنه اش رو بالا آورد و روی دستهاش بلند شد و قوسی به کمرش داد و با اسپنک دیگه ای که به باسنش خورد لبهاش رو روی هم فشرد.
رسما از لذت حرکات عضو جه هیون داخلش کم مونده بود به گریه بیوفته و نمیخواست به هیچ وجه این لذت رو از دست بده.
به کل خودش و زندگیش رو فراموش کرده بود، انگار فقط اینجا بود تا حافظه اش رو پاک کنه و با جه هیون سکس داشته باشه و در اون لحظه زندگی کنه و بعد دوباره به زندگی خودش برگرده.
با حرکت دست جه هیون روی شکمش و کشیده شدنش سمت عقب، با رضایت کامل خودش رو به بدن ورزیده جه هیون تکیه داد و یه دستش رو عقب برد و پشت گردن جه هیون کشید و سرش رو روی شونه اش گذاشت و اینبار بلند تر ناله کرد تا به جه هیون بفهمونه زیادی از کاراش لذت میبره.
ته یونگ با برخورد عضو جه هیون به پروستاتش نفسش رو چند ثانیه حبس کرد و سرش رو سمت صورت جه هیون چرخوند و با چشم هایی که ازشون خواهش و تمنا پیدا بود، به چشم های جه هیون خیره شد.
-: آره.. همونجا ددی.. ادامه... بده..
نفس نفس زدن های ته یونگ، سرعت جه هیون رو بالا تر میبرد، اینبار دو طرف پهلوی ته یونگ رو گرفت و ضربه هاش رو به همون نقطه زد تا ته یونگ رو دیوونه تر کنه.
ته یونگ با لذت ضربه های جه هیون فشار دستش رو پشت گردن جه هیون بیشتر کرد: از زنت متنفرم، ازش متنفرم.. از هه جین متنفرم!
پیچ خوردن زیر دلش و لذتی که هر لحظه بیشتر میشد باعث میشد بین ناله هاش بخنده، نمیتونست بیشتر از این خودش رو نگه داره، میدونست خیلی نزدیکه و اینو دوست نداشت.
-: جه هیون؟؟؟عزیزم من اومدم.
با شنیدن صدای هه جین، "فاک" زیر لبی گفت و ضربه هاش رو ادامه داد تا بالاخره بعد از چندبار ضربه به ارگاسم رسید و خودش رو داخل ته یونگ خالی کرد.
ته یونگ با حس گرمای داخلش بلافاصله ارضا شد و با نفس نفس کمی خم شد اما با چرخیده شدن صورتش توسط دستهای جه هیون و برخورد لبهاش به لبهای جه هیون، مثل تشنه ای که به آب رسیده، لبهاش رو با ولع بوسید و به اجبار با عقب اومدن جه هیون اخم ریزی کرد.
جه هیون: به نفعته اون کوفتی رو داخل خودت نگه داری بیبی، لباستو بپوش و بیا پایین، میگم دستشویی بودی.
و سریع شلوار راحتی و باکسرش رو بالا کشید و تیشرتی که روی مبل تکی اتاق بود رو تنش کرد.
-: از هه جین، متنفرم!
ته یونگ اینو گفت و از روی تخت پایین اومد تا شلوارش رو پاش کنه.
جه هیون کمی بهش نزدیک شد و لبهاش رو به آرومی بوسید و شستش رو گوشه لب ته یونگ کشید: زود بیا بیبی بویِ ددی!
و بعد از اتمام حرفش اتاق رو ترک کرد تا پیش همسرش بره.
ته یونگ بعد از پوشیدن شلوارش و درست کردن پیرهنش و بستن دکمه هاش به آرومی سمت همون کشویی که قبل تر برای برداشتن کاندوم رفته بود، رفت.
با باز کردن کشو نفس پر استرسش رو بیرون داد و خیلی آروم اسلحه کوچیکی که توی کشو بود رو برداشت و نگاهی بهش انداخت.
قصد نداشت دزدی کنه ولی میخواست اون اسلحه رو برداره چون میدونست اگه بزارتش سر جاش از فضولی میمیره.
اسلحه رو توی دستش گرفت و کشو رو دوباره بست، سمت کیفش رفت و داخل کیفش گذاشتنش و خیلی سریع زیپ کیفش رو بست و دور کمرش بستتش،  نگاهش رو دور اتاق چرخوند تا آثار جرمی از خودش باقی نزاره.
سمت تخت رفت و بعد از صاف کردن ملحفه‌اش، کاندوم کثیفی که گره اش زده بود رو وارد سطل آشغال دستشویی اتاق کرد و خیلی آروم از اتاق بیرون رفت و خودش رو به دستشویی اصلی طبقه بالا رسوند و آبی به صورتش زد، باورش نمیشد اینبار با رئیسش توی اتاق مشترکش با همسرش سکس داشته، گرچه ذره ای براش مهم نبود چون هروز بیشتر از قبل از هه جین متنفر میشد و هیچ احساس گناهی نمیکرد، ولی خب اون کسی نبود که این شانس رو از دست بده و بیخیال جه هیون بشه.
از دستشویی خارج شد و سمت پله ها رفت تا به طبقه پایین بره و خودش رو به هه جین و جه هیون برسونه، البته که هم صحبت شدن با جه هیون رو دوست داشت اما با هه جین، اصلا.
***
در اتاق رو پشت سرش بست تا سریع تر پالتوشو توی کمد بذاره و به مهمونش برسه، اگر میدونست ته یونگ ممکنه زودتر بیاد آجومارو تنها میفرستاد خرید.
با فکر اینکه جه هیون حتما از تنها بودن با مدل شرکتش تو خونه ی شخصیش عصبی شده حسابی استرس گرفته بود، خوب میدونست جه هیون از قاطی شدن و کار و زندگی شخصیش متنفر بود.
سمت اتاقک کوچیک لباسها رفت و قبل از اینکه پاشو داخل بزاره، نفس عمیقی کشید و با احساس اون بوی ناآشنایی که از لحظه ی ورودش به اتاق حس کرده بود ابرویی بالا داد، نمیتونست به چیز خاصی فکر کنه و با تصور اینکه جه هیون برند عطرشو بالاخره عوض کرده و دست از اون تام فوردی که هیچ وقت ازش جدا نمیشد برداشته، لبخندی زد و با خیال راحت وارد اتاقک شد و پالتوشو آویزون کرد.
بیرون اومد و جلوی میز آرایشش ایستاد، موهاشو مرتب کرد و و دستی روی دامن پیراهن بلند آجری رنگش کشید.
با پاش کشوی آخر میز آرایش رو که یکمی باز بود بست، سریعا از اتاق بیرون رفت تا قبل از اینکه ته یونگ از سرویس بهداشتی برمیگرده، بتونه ازش استقبال کنه!
***
( دو ماه بعد )
با شنیدن اسمش از طرف منشی آزمایشگاه، نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم باشه، با خودش تکرار میکرد که حتی اگر هم جواب تستش مثبت نباشه، بازم جای ناامیدی نیست، اونا هنوز جوونن و فرصتهای زیادی دارن.
قدمهاشو آروم سمت پیشخوان برداشت، تازه اول صبح بود و آزمایشگاه به شدت خلوت و همین باعث میشد هر قدمی که برمیداره صدای پاشنه ی کفشهاش کل فضای آزمایشگاه رو پر کنه.
منشی با دیدنش لبخندی زد و برگه ی آزمایش رو سمتش گرفت: تبریک میگم خانم جانگ.
هه جین اونقدری از حرف منشی ذوق زده بود که حتی نزاشت حرفشو ادامه بده و با ذوق گفت: م.. مثبته؟
منشی سری تکون داد: بله مثبته، تبریک میگم.
از شدت خوشحالی، ناخودآگاه اشکی از گوشه ی چشمش پایین چکید، تعظیم کوتاهی کرد: ممنون!
و آروم سمت صندلی های انتظار سالن آزمایشگاه رفت تا یکمی بشینه، اونقدری خوشحال بود که فکر میکرد به راحتی نمیتونه الان رانندگی کنه، حدودا یه هفته ای میشد که صبحها دست و دلش سمت هیچ غذایی نمیرفت و حال خوشی نداشت.
و حتی اونقدر نمیتونست به بیبی چک اعتماد کنه و امروز صبح بالاخره به محض رفتن جه هیون به شرکت، خودشو رسونده بود آزمایشگاه تا تست بارداری بده، باورش نمیشد حالا یه موجود زنده ای حاصل از عشق بین خودشو و جه هیون داره تو وجودش رشد میکنه.
با ذوق به شکمش که هنوز اثری از حاملگی روی ظاهرش دیده نمیشد نگاه کرد و دستشو روش کشید، زیر لب زمزمه کرد: باید بریم باباتو سوپرایز کنیم، قراره کلی از اینکه تو پیشمون هستی خوشحال بشه!!
***

Wicked Game / بازیِ کثیف  Where stories live. Discover now