ته مونده سیگارش رو داخل جا سیگاری خاموش کرد و دودی که وارد ریه هاش کرده بود رو به بیرون هدایت کرد.
حجم سنگینی کار خیلی روی اعصاب و روانش تاثیر گذاشته بود اما باید آروم میموند تا باهاش رو به رو شه، چون اگه کم میاورد کارش خیلی سخت میشد.
جه هیون با گذروندن کلی مرحله تونسته بود به این جا برسه، کلی حرف شنیده بود، کلی سختی کشیده بود، پس نباید هیچوقت سختی کار رو برای خودش بزرگ میکرد تا خستهاش کنه.
با صدای تقه در عینکش رو از چشماش برداشت و کمی ماساژشون داد.
-: بیا داخل.
با ورود پسر مو مشکی که دستاش رو بهم گره زده بود یه تای ابروش رو بالا داد و صندلیش و کمی عقب داد: لی ته یونگ، فکر نمیکردی که بهت زنگ بزنن بگن دوباره بیای نه؟
ته یونگ حتی جرات اینو نداشت که به چشمای رئیس جانگ نگاه کنه، سرش رو پایین انداخته بود و ترجیح میداد دهنش رو ببنده چون هرچی رئیس جانگ میگفت حرف راست بود.
جه هیون از جاش بلند شد و دکمه جلیقه تیره رنگش رو باز کرد، چند قدم به پسر جلوش نزدیک شد و چند سانتی متری صورتش ایستاد.
ته یونگ به خوبی میتونست بوی عطر تلخی که شب پیش توی بینیش پیچیده بود و مستش کرده بود رو حس کنه و حالا فقط میتونست به کفش های براق رئیسش زل بزنه چون هیچی برای گفتن نداشت.
با برخورد دستی به چونش و بالا اومدن صورتش لبهاش رو روی هم فشرد و از داخل گازشون گرفت.
جه هیون نیشخندی زد و چونه پسر جلوش رو کمی فشرد : چیشده زبونتو موش خورده؟دیشب خوب داشتی برام ناله میکردی، الان چرا خفه شدی؟
ته یونگ خوب میدونست حالا نوبت این رسیده که توسط رئیسش تحقیر بشه، درست مثل شبی که با بلا همینجا درحال انجام سکسی بودن که بی پایان موند، البته ته یونگ حدس میزد که اون سکس نصفه مونده، چون تو همون مدت تونسته بود رئیسش رو بشناسه که حرف، حرف خودشه!
جه هیون چونه ته یونگ رو با فشار ول کرد و با چشمهایی که از همیشه سرد تر بودن به مردمک های لرزون ته یونگ خیره شد.
جه هیون: میدونی من حالم از آدمای ترسو بهم میخوره، البته فکر کنم تو یکی از همونایی که حتی نمیتونن بدون اجازه مادر پدرشون برن دستشویی، نه؟
نیشخندی زد و ادامه داد: البته از کسی که اونطوری توی سکس راست میشه و ناله میکنه و معنی ناله هاشم چیزی جز این نمیتونه باشه که میخواد بده، پس به این نتیجه میرسیم که فقط تو این مورد میتونسی مثل هرزه ها رفتار کنی، موندم به چند نفر دادی که انقدر حرفه ای شدی!
ته یونگ به زور آب دهنش رو قورت داد، از داخل داشت میسوخت، جانگ جه هیون خیلی بد تحقیرش کرده بود و الان داشت غرورش رو زیر پاهاش له میکرد و بهش توهین هم میکرد، اون تا الان فقط با یه نفر سکس داشت اونم رل سابقش دویونگ بود، تنها بخاطر اینکه عمیقا دویونگ رو دوست داشت اینکارو کرد نه بخاطر لذتش!
دستاش ناخودآگاه مشت شده بودن و ناخوناش انقدر پوست دستش رو فشار میدادن که حس میکرد ممکنه یکم دیگه دستش خونریزی کنه.
قلبش توان این همه حقیر شدن رو نداشت اونم بخاطر اینکه فقط به این سکس پا نداده بود، شاید اون شب میتونست تکمیل شه، البته بدون وجود بلا، اما این چیزی نبود که رئیس جانگ میخواست...
اصلا نمیتونست بیشتر از این به رئیس جانگ اجازه بده تحقیرش کنه، رسماً بهش گفته بود هرزه! چیزی که اصلا به ته یونگ نمیخورد، اگر اون شب پا به همچین کاری داده بود، فقط و فقط بخاطر بدست آوردن این شغل لعنتی بود، چیزی که همیشه رویای ته یونگ بود و بالاخره فرصت بدست آوردنش براش پیش اومده بود.
دلش میخواست عین دعواها و جر و بحثایی که با پدر و مادرش داشت، بزنه زیر گریه و خودشو لوس کنه، ولی نمیتونست، نه جه هیون پدر یا مادرش بود که دلش براش بسوزه، و نه اینجا خونه اشون بود.
از صمیم قلبش نمیخواست این شغلو به هیچ وجه از دست بده، ولی دیگه به چه قیمتی؟ به قیمت هرزه خطاب شدن توسط رئیس جانگ؟
حتی اون حق نداشت ازش بخاطر در رفتن از سکس باهاش دلخور باشه و بخواد اخراجش کنه. اگر اون شب، بلای عفریطه تو اون اتاق کذایی نبود، بی شک به کارش ادامه میداد و امروز بجای اینکه جلوی رئیس جانگ بایسته و تحقیر بشه، روز اول کاریشو شروع کرده بود. ولی حالا!
با چشمایی که به زور سعی کرده بود جلوی پر شدن از اشکشون رو بگیره به جه هیون خیره شد.
جه هیون بی اهمیت به ته یونگی که کاملا واضح بود تمام توانشو به کار گرفته تا جواب رئیسشو بده، فقط ابرویی بالا داد و با کمال آرامش گفت: حرفی برای گفتن داری لی ته یونگ؟
ته یونگ لبهاشو محکم روی هم فشار داد، براش مهم نبود که اون فرد رئیسشه یا هرچی، هرکسی که بود حق نداشت اینطوری تحقیرش کنه!
لبهاشو از هم باز کرد و سعی کرد صداش از شدت حرص نلرزه.
-: شما درمورد من چی میدونید؟ چطور میتونید اینطوری درموردم حرف بزنید وقتی هیچی ازم نمیدونید!
حس کرد الانه که بغضش باعث شه نتونه حرف بزنه و جمله اشو سریعا به پایان رسوند. اصلا دلش نمیخواست جلوی رئیس جانگ کم بیاره و گریه اش بگیره.
جه هیون دستی به سر شونه ی ته یونگ کشید و گفت: مگه نیازی به دونستن چیزی هست؟
سر تا پای ته یونگو برانداز کرد و گفت: لی ته یونگ هیجده ساله، کسی که یه هفته هم نیست به سن قانونی رسیده، دیشب زیر من داشت ناله می کرد و یهو..
با حالتی که از نظر ته یونگ ترسناک ترین چیز ممکن بود تو چشمای ته یونگ نگاه کرد و ادامه داد: فرار میکنه!
پوزخندی زد و شصتشو روی گونه ی ته یونگ کشید: این فقط توصیف یه هرزه ی ترسوعه، لی ته یونگ.
ته یونگ سریعا دستشو محکم روی گونه اش کشید و قدمی عقب برداشت، دیگه داشت حالش از فرد رو به روش بهم میخورد. ته یونگ واقعا همچین آدمی نبود.
صداش بدون اینکه دست خودش باشه بالا رفت و بدون اینکه حتی بدونه از کجا، ولی جرات زیادی پیدا کرد و تو چشمای رئیس جانگ زل زد: من هرزه نیستم، شما نمیتونید انقدر راحت به کسی بگید هرزه! من فقط این شغلو میخوام... شما از آرزو چی میدونید؟ چی میدونید که چقدر سخته به چیزی که میخواید برسید؟ شما رئیس یه برند معروفید و تو زندگیتون هیچی کم ندارید... اما من!
بخاطر بغض توی گلوش لحظه ای مکث کرد و سریعا به خودش اومد و ادامه داد: من یه آدم عادی ام، آره، من اون شب این کارو کردم و انکارش نمیکنم. ولی از خودتون پرسیدید چرا؟ چرا باید از چیزی که میدونم تهش رویای مدل شدنو برام به واقعیت تبدیل میکنه در برم؟ شما اصلا.. اصلا...
نتونست ادامه بده و بغضش ترکید، سریعا قطره اشکی که از چشمش روی گونه اش لیز خوردو با دستش پاک کرد.
چشمای درشتش حالا کاملا از اشک پر شده بود و همزمان سعی داشت با چهره جدی ای تو چشمای جه هیون نگاه کنه و از خودش دفاع کنه، ولی اصلا موفق نبود!
جه هیون واقعا انتظار نداشت اون پسر بچه ای که دیشب همچین حالتی باهم داشتن، بتونه انقدر مظلوم بشه. هیچ ایده ای نداشت چرا حس گناه می کرد، تا حالا هزارنفر بخاطرش گریه کرده بودن و حتی صدای زار زدنشون این اتاقو فرا گرفته بود، ولی این پسر رو به روش انگار یه آدم دیگه بود، به ذهنش لعنت فرستاد که چطور میتونه همچین فکرایی بکنه.
خواست چیزی بگه که ته یونگ با صدای لرزون از بغضی که به وضوح داشت خفه اش میکرد، گفت: چطور میتونید اینطوری باشید؟ مگه من باهاتون چیکار کردم؟
قطره اشکی از چشمش پایین چکید و با صدایی که حالا دیگه داشت به هق هق تبدیل میشد گفت: حق ندارید به من بگید هرزه!
و خواست سریعا از اتاق جه هیون بیرون بره که با اتفاقی که افتاد، فقط میتونست با چشمای گرد از تعجبش به نقطه ی نامشخصی خیره بشه، ولی با حس لبهای رئیس جانگ روی لبهاش، تازه فهمیده بود چه اتفاقی افتاده.
دستای رئیس جانگ دو طرف صورتش بود و لبهاش، لبهای ته یونگ رو به بازی گرفته بودن. نمیدونست چیکار کنه، اصلا نمیدونست خوابه یا بیدار، چه دلیلی داشت رئیسش اونو ببوسه!
حتی نتونست جوابی به بوسه ی رئیسش بده و عین یه تیکه مجسمه سرجاش خشکش زده بود، انتظار هرچیزیو داشت جز این.
با حس فاصله گرفتن لب های رئیسش، انگار شوکی بهش وارد شده باشه، سریعا فاصله ی لبهای جه هیونو با لبهاش پر کرد و بدون اینکه حتی بدونه دقیقا چرا این کارو کرده، لبهای رئیسشو بوسید و بعد از لحظه ای سریعا عقب رفت و با بهت به رئیس جانگ خیره شد.
دستشو روی لبش گذاشت و با ترس گفت: ببخشید... من نمیخواستم...
جه هیون انگشت اشاره اشو روی لبهاش گذاشت: هیس.
ته یونگ لبهاشو روی هم فشار داد و با ترس سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.
جه هیون روشو ازش برگردوند و از پنجره ی بزرگ اتاقش به فضای بیرون خیره شد، ته یونگ باید اعتراف میکرد رئیس جانگ حتی از پشت هم تو اون ویو، فوق العاده بود. کت و شلوار احتمالا بهترین لباس هایی بود که میتونست به این مرد بیاد.
ته یونگ: من دیگه... میرم...
جه هیون بلافاصله بعد از حرف ته یونگ با لحن جدی ای گفت: چرا دیشب رفتی؟
ته یونگ از ترس شروع به کندن پوست اطراف ناخن انگشتای دستش کرد، چی باید میگفت، باید میگفت از اون دختره ی لعنتی حالش بهم میخورد و میخواست فقط خودش و رئیس جانگ تنها باشن؟ حتی اگر واقعا هم هرزه نبود، با بیان همچین چیزی بی شک تو نگاه رئیس جانگ یه هرزه میشد.
جه هیون دوباره سوالشو تکرار کرد: ازت پرسیدم، چرا دیشب رفتی؟
ته یونگ قدمی سمت رئیس جانگ برداشت و اروم گفت: من... راستش...
جه هیون با لحن عصبی ای گفت: جواب بده!
ته یونگ سرشو پایین انداخت و گفت: اون دختره..
جه هیون روشو برگردوند سمت ته یونگ و ابروشو بالا داد و گفت: اون دختره؟ بلا؟
ته یونگ سرشو بالا اورد و گفت: میدونم من قراره اخراج بشم و اون مدل این شرکت بشه، اره خب این حقشه، اون تونست تا آخر دووم بیاره و مثل من فرار نکنه... بایدم با من فرق داشته باشه...
جه هیون از این پرحرفی ته یونگ خنده اش گرفته بود، ولی سعی کرد حالت جدی چهره اشو تغییر نده.
ته یونگ: من از رقیبام همیشه بدم میاد.
جه هیون: رقیب؟
خندید و گفت: یعنی میگی بلا دیشب رقیبت بوده؟
بلند خندید و چند قدم سمت ته یونگ برداشت و تو چشمای درشتش خیره شد: پس حسودیت شده بود لی ته یونگ؟
***
ESTÁS LEYENDO
Wicked Game / بازیِ کثیف
Fanficcouples " JaeYong " characters " Johnny, Yuta " genres " Romance, Daddy Kink, Smut " summary " زندگی تیونگ با ورودش به برند جرادو قطعا یکی از بزرگ ترین اتفاقیه که میتونه برای یکی رخ بده. برندی که با مدیریت شخصی خشک، سخت گیر و و به شدت حساس اداره...